جدال بین عشق و نفرت پارت ۱
از زبان ا/ت :
داشتم پرونده ای که آقای هوانگ بهم داده بودو بررسی میکردم که با صدای محکم پای یه نفر از جا پریدم......سریع سرمو آوردم بالا و به شخص روبه روم نگاه کردم که دیدم یکی از سربازای سازمانه......همونطور که بهش نگاه میکردم گفتم......
ا/ت : اینجا مگه در نداره که همینطور سرتو انداختی پایینو اومدی تو.......
سرباز : متاسفم قربان اما شما انقدر سرتون گرم پرونده بود که متوجه ی در زدن من نشدید......
ا/ت : خیله خب.....حالا برای چی اومدی......
سرباز : آقای هوانگ گفتن که به اتاقشون برین.....
ا/ت : نگفتن چیکار دارن.....
سرباز : خیر قربان......
ا/ت : خیله خب میتونی بری.....
بعد از این حرف احترام نظامیشو گذاشتو از در بیرون رفت.....
یه نگاه به سرو وضعم کردم که آهم بلند شد.....این چند روز داخل اداراه بودمو اصلا وقت نداشتم که یکم به سرو وضعم برسم.....به خودم توی آینه نگاه کردمو با خودم گفتم....
ا/ت : به خدا قیافه ی الاغ از الان من بهتره....
تو فک کن بعد چند روز ریمل و خط چشمت توی صورتت پخش بشه لباسات نامرتب....موهات ژولیده.....خودت حالت بهم نمیخوره.....موندم چه طور سربازه تا الان سکته نکرده.....هرکی منو ببینه فک میکنه عزرائیلم اومدم جونشو بگیرم.....همونطور که داشتم یه ریز زیر لب غر میزدم به طرف روشویی دستشویی حرکت کردمو صورتمو شستم.....بعد از اینکه یکم به سرو وضعم رسیدگی کردم به سمت اتاق آقای هوانگ حرکت کردم.....وقتی بهش رسیدم در زدم که گفت....
آقا هوانگ : بیاتو....
رفتمو تو احترام نظامیم رو گذاشتم که گفت....
آقا هوانگ : آزاد.....بیا بشین....
با دست به صندلی کنار میز خودش اشاره کرد....به سمت صندلی رفتمو روش نشتستم که گفت....
آقای هوانگ : خیله خب ا/ت میرم سر اصله مطلب.... میخوام یه پرونده ی جدید بهت واگذار کنم.....
ا/ت : اما قربان من هنوز پرونده ای که بهم سپرده بودید رو حل نکردم....
آقای هوانگ : نگران اون نباش....اون رو به یکی دیگه واگذار میکنم این پرونده مهمتره....
ا/ت : هرچی که شما بگید قربان....
آقای هوانگ : این پرونده خیلی مهمه....
باتوجه به دست آورد هایی که داشتی مطمئنم که از پس این پرونده به خوبی برمیای...
ا/ت : ممنونم قربان....
آقای هوانگ : این پرونده درباره ی گرگ سیاهه....
ا/ت : همون بانده معروفه مافیا.....
آقای هوانگ : دقیقا....... توی این ۵ ماه اوناخلاف های زیادی کردن.......ولی انقدر کارشونو دقیقو تمیز انجام میدن که هیچ ردی از خودشون به جا نمیمونه......به همین دلیلم هیچ کس نمیتونه اونارو متهم کنه......ما اطلاعات زیادی درباره ی باند و رئیسشون نداریم......درواقع اصلا خودشو نشون نمیده که بتونیم اطلاعاتی بدست بیاریم.......تنها چیزی که ما ازش میدونیم فقط لقبشه.......ا/ت : که اینطور.....من باید چیکار کنم....آقای هوانگ : خب تو.....
داشتم پرونده ای که آقای هوانگ بهم داده بودو بررسی میکردم که با صدای محکم پای یه نفر از جا پریدم......سریع سرمو آوردم بالا و به شخص روبه روم نگاه کردم که دیدم یکی از سربازای سازمانه......همونطور که بهش نگاه میکردم گفتم......
ا/ت : اینجا مگه در نداره که همینطور سرتو انداختی پایینو اومدی تو.......
سرباز : متاسفم قربان اما شما انقدر سرتون گرم پرونده بود که متوجه ی در زدن من نشدید......
ا/ت : خیله خب.....حالا برای چی اومدی......
سرباز : آقای هوانگ گفتن که به اتاقشون برین.....
ا/ت : نگفتن چیکار دارن.....
سرباز : خیر قربان......
ا/ت : خیله خب میتونی بری.....
بعد از این حرف احترام نظامیشو گذاشتو از در بیرون رفت.....
یه نگاه به سرو وضعم کردم که آهم بلند شد.....این چند روز داخل اداراه بودمو اصلا وقت نداشتم که یکم به سرو وضعم برسم.....به خودم توی آینه نگاه کردمو با خودم گفتم....
ا/ت : به خدا قیافه ی الاغ از الان من بهتره....
تو فک کن بعد چند روز ریمل و خط چشمت توی صورتت پخش بشه لباسات نامرتب....موهات ژولیده.....خودت حالت بهم نمیخوره.....موندم چه طور سربازه تا الان سکته نکرده.....هرکی منو ببینه فک میکنه عزرائیلم اومدم جونشو بگیرم.....همونطور که داشتم یه ریز زیر لب غر میزدم به طرف روشویی دستشویی حرکت کردمو صورتمو شستم.....بعد از اینکه یکم به سرو وضعم رسیدگی کردم به سمت اتاق آقای هوانگ حرکت کردم.....وقتی بهش رسیدم در زدم که گفت....
آقا هوانگ : بیاتو....
رفتمو تو احترام نظامیم رو گذاشتم که گفت....
آقا هوانگ : آزاد.....بیا بشین....
با دست به صندلی کنار میز خودش اشاره کرد....به سمت صندلی رفتمو روش نشتستم که گفت....
آقای هوانگ : خیله خب ا/ت میرم سر اصله مطلب.... میخوام یه پرونده ی جدید بهت واگذار کنم.....
ا/ت : اما قربان من هنوز پرونده ای که بهم سپرده بودید رو حل نکردم....
آقای هوانگ : نگران اون نباش....اون رو به یکی دیگه واگذار میکنم این پرونده مهمتره....
ا/ت : هرچی که شما بگید قربان....
آقای هوانگ : این پرونده خیلی مهمه....
باتوجه به دست آورد هایی که داشتی مطمئنم که از پس این پرونده به خوبی برمیای...
ا/ت : ممنونم قربان....
آقای هوانگ : این پرونده درباره ی گرگ سیاهه....
ا/ت : همون بانده معروفه مافیا.....
آقای هوانگ : دقیقا....... توی این ۵ ماه اوناخلاف های زیادی کردن.......ولی انقدر کارشونو دقیقو تمیز انجام میدن که هیچ ردی از خودشون به جا نمیمونه......به همین دلیلم هیچ کس نمیتونه اونارو متهم کنه......ما اطلاعات زیادی درباره ی باند و رئیسشون نداریم......درواقع اصلا خودشو نشون نمیده که بتونیم اطلاعاتی بدست بیاریم.......تنها چیزی که ما ازش میدونیم فقط لقبشه.......ا/ت : که اینطور.....من باید چیکار کنم....آقای هوانگ : خب تو.....
۷۸.۲k
۰۴ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.