نشسته بودم به در نگاه میکردم و دریچه آه میکشید .......
نشسته بودم به در نگاه میکردم و دریچه آه میکشید .......
بعد یاد اون زمان افتادم یه آرمی از جیمین خواست یکی از راز های تهیونگ و بگه بعد جیمینم گفت تهیوتگ یه پسره .......
نه میزارم شما فراموش کنید نه خودم
بعد یاد اون زمان افتادم یه آرمی از جیمین خواست یکی از راز های تهیونگ و بگه بعد جیمینم گفت تهیوتگ یه پسره .......
نه میزارم شما فراموش کنید نه خودم
۱.۹k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.