گذشته ی سیاه و آینده ی سفید پارت ۵
از زبون خودم : همینطور ادامه میدادیم که در زدن جانگ کوک: اه الان چه وقت در زدن من : صبر کن ببینم کیه دیدیم داداشمه به جانگ کوک گفتم فرار کن جانگ کوک : چرا من : مگه یواشکی نیومدی ؟ جانگ کوک : نه بابام با بابات دوستن البته شریک هم هستن ( بابای ات و بابای جانگ کوک باهم دوست های خیلی قدیمی و خوب هستن) من. جانگ کوک بلند شدیم داداشم : ات و جانگ کوک بیاین پایین بسه دیگه کوک : باشه تو برو ما یک ساعت دیگه میایم من و داداشم باهم : چرا یک ساعت؟ کوک : میخوام عکس های بگیم هام و نشون بدم داداشم: خوب منم میخوام ببینم ( نویسنده اینو بیرون کن نویسنده: اصلا میریم پیش جیسو و تهیونگ ) تهیونگ : لبات خیلی شیرینه جیسو : تو ذهنم ای خدا قلبم تهیونگ: چرا چیزی نمیگی جیسو : اومدم حرف بزنم که دوباره شروع کرد تهیونگ: نمیتونم ول کنم که مامان تهیونگ: جیسو تهیونگ. بیاین شام تهیونگ: ای
۳۲.۰k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.