وقتی بهت خیانت می کنه پارت اخر
...ویو کوک...
داشتم به رفتن ا/ت نگاه میکردم که یه ماشین با سرعت بهش نزدیک شد بهش گفتم وایسه اما دیگه دیر شده بود ماشین به ا/ت زده بود .....مردم دورش جمع شده بودن سریع رفتم پیشش صورتش خونی شده بود سمت راننده ماشین برگشتم با داد بهش گفتم....کوری وقتی رانندگی میکنی حواست کجاست..بعدرفتم بالاسر نشستم بغلش کردم با داد به آدمای اطراف میگم زنگ بزنن آمبولانس
...چند دقیقه بعد....
آمبولانس اومد و ا/ت با خودش برد منم با ماشین دنبالش میرفتم رسیدیم بیمارستان و سریع ا/ت بردن اتاق عمل
نمیدونستم چیکار کنم من بجز ا/ت هیچ کسو ندارم ...
«چندساعت بعد»
الان چند ساعته که هیچ کس از اتاق عمل بیرون نیومده ...نکنه بلایی سرش اومده باشه..داشتم تو راهرو راه میرفتم که دکتر از اتاق اومد بیرون رفتم سمت
کوک=حا..حال همسرم خوبه(نگران)
دکتر=نگران نباشه...هم حال ایشون و هم حال بچه خوبه
کوک=ب..ب..بچه.. ا/ت حامله بوده
دکتر =بله
کوک=میتونم ببینمش
دکتر=چند دقیقه دیگه میبرنش بخش مراقبت های ویژه میتونید ببینیدش
کوک=ممنون خیلی ممنون
بعدش منتظر ا/ت بودم وقتی بردنش تو اتاق از پرستار اجازه گرفتم و رفتم پیشش ...نشستم رو صندلی بغل تخت دستشو گرفتم و گریه میکردم
کوک=پرنسسم ....حالت خوبه ...پس چرا چشماتو باز نمیکنی...
سرمو گذاشتم رودستش و چشمامو بستم ....چند دقیقه بعد با صدای ضعیفی چشمامو باز کردم ...ا/ت بیدار شده بود
کوک=ا/ت ....بیدار شدی
ا/ت=کو...ک...بچم...زندس
کوک=اره ...حال هردو تاتون خوبه
ا/ت=تو چرا اینجایی...باید پیش لیا باشی
کوک=ا/ت ...باور کن همش تقصیر اونه ...تو قهوم قرص ریخته بود
ا/ت=راست میگی....پس وقتی از اینجا رفتیم بیرون باید اخراجش کنی
کوک=بخدا باور کن راست میگم....باشه..از این به بعد هم دیگه منشی زن نمیگیرم
ا/ت=قبول
ادمین=وقتی کوک و ا/ت از بیمارستان رفتم بیرون کوک به سمت شرکت رفت و لیا رو اخراج کرد و لیا با حرص وسایلشو جمع کرد و کوک و ا/ت رفتن خونه تا ا/ت استراحت کنه
...چند سال بعد ...
ا/ت=سوهو ...بیا اینجا
سوهو=بله مامانی چیتالم دالی (مثلاً بچه گونه صحبت میکنه)
ا/ت=دوست داری بریم بابا رو سورپرایز کنیم
سوهو=اله بلیم...بلیمم
ا/ت=باشه پس بیا لباسامو بپوشیم بریم
«شرکت»
منشی=آقای کوک ...مهمون دارید
کوک=مهمون...بگو بیاد تو
منشی=چشم...
بعد رفتن منشی سوهو با سرعت به داخل اتاق رفت داد زد بابایییی
کوک=سوهو...پسرم مهمون من تو بودی
سوهو=نه مامانم اومده
ا/ت=سلامممم
کوک=میبینم که فرشته های من اومدن تا منو سورپرایز کنن
ا/ت=چرا که نه
بعد. کوک رفت ا/ت رو بغل کرد و پیشونیش رو بوسید و تا آخر عمر خوشبخت بودن
....البته فکر کنم چون من دیگه در ادامه زندگیشون دخیل نیستم....
.................پایان.............
___________________________________
لایک و کامنت فراموش نشه
داشتم به رفتن ا/ت نگاه میکردم که یه ماشین با سرعت بهش نزدیک شد بهش گفتم وایسه اما دیگه دیر شده بود ماشین به ا/ت زده بود .....مردم دورش جمع شده بودن سریع رفتم پیشش صورتش خونی شده بود سمت راننده ماشین برگشتم با داد بهش گفتم....کوری وقتی رانندگی میکنی حواست کجاست..بعدرفتم بالاسر نشستم بغلش کردم با داد به آدمای اطراف میگم زنگ بزنن آمبولانس
...چند دقیقه بعد....
آمبولانس اومد و ا/ت با خودش برد منم با ماشین دنبالش میرفتم رسیدیم بیمارستان و سریع ا/ت بردن اتاق عمل
نمیدونستم چیکار کنم من بجز ا/ت هیچ کسو ندارم ...
«چندساعت بعد»
الان چند ساعته که هیچ کس از اتاق عمل بیرون نیومده ...نکنه بلایی سرش اومده باشه..داشتم تو راهرو راه میرفتم که دکتر از اتاق اومد بیرون رفتم سمت
کوک=حا..حال همسرم خوبه(نگران)
دکتر=نگران نباشه...هم حال ایشون و هم حال بچه خوبه
کوک=ب..ب..بچه.. ا/ت حامله بوده
دکتر =بله
کوک=میتونم ببینمش
دکتر=چند دقیقه دیگه میبرنش بخش مراقبت های ویژه میتونید ببینیدش
کوک=ممنون خیلی ممنون
بعدش منتظر ا/ت بودم وقتی بردنش تو اتاق از پرستار اجازه گرفتم و رفتم پیشش ...نشستم رو صندلی بغل تخت دستشو گرفتم و گریه میکردم
کوک=پرنسسم ....حالت خوبه ...پس چرا چشماتو باز نمیکنی...
سرمو گذاشتم رودستش و چشمامو بستم ....چند دقیقه بعد با صدای ضعیفی چشمامو باز کردم ...ا/ت بیدار شده بود
کوک=ا/ت ....بیدار شدی
ا/ت=کو...ک...بچم...زندس
کوک=اره ...حال هردو تاتون خوبه
ا/ت=تو چرا اینجایی...باید پیش لیا باشی
کوک=ا/ت ...باور کن همش تقصیر اونه ...تو قهوم قرص ریخته بود
ا/ت=راست میگی....پس وقتی از اینجا رفتیم بیرون باید اخراجش کنی
کوک=بخدا باور کن راست میگم....باشه..از این به بعد هم دیگه منشی زن نمیگیرم
ا/ت=قبول
ادمین=وقتی کوک و ا/ت از بیمارستان رفتم بیرون کوک به سمت شرکت رفت و لیا رو اخراج کرد و لیا با حرص وسایلشو جمع کرد و کوک و ا/ت رفتن خونه تا ا/ت استراحت کنه
...چند سال بعد ...
ا/ت=سوهو ...بیا اینجا
سوهو=بله مامانی چیتالم دالی (مثلاً بچه گونه صحبت میکنه)
ا/ت=دوست داری بریم بابا رو سورپرایز کنیم
سوهو=اله بلیم...بلیمم
ا/ت=باشه پس بیا لباسامو بپوشیم بریم
«شرکت»
منشی=آقای کوک ...مهمون دارید
کوک=مهمون...بگو بیاد تو
منشی=چشم...
بعد رفتن منشی سوهو با سرعت به داخل اتاق رفت داد زد بابایییی
کوک=سوهو...پسرم مهمون من تو بودی
سوهو=نه مامانم اومده
ا/ت=سلامممم
کوک=میبینم که فرشته های من اومدن تا منو سورپرایز کنن
ا/ت=چرا که نه
بعد. کوک رفت ا/ت رو بغل کرد و پیشونیش رو بوسید و تا آخر عمر خوشبخت بودن
....البته فکر کنم چون من دیگه در ادامه زندگیشون دخیل نیستم....
.................پایان.............
___________________________________
لایک و کامنت فراموش نشه
۱۶.۱k
۳۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.