تک پارتی
#تک_پارتی
دیشب هم کلاسیم بخاطر اختلاف خانوادگیشون از خونه زد بیرون. چون باهم صمیمی بودیم تصمیم گرفته بود بیاد خونه ما،صبح وقتی بیدار شدم کسی خونه نبود،مادرم با خواهر کوچیکم رفته بودن خرید،پدرم هم سر کار بود،چطور میتونن دخترشون رو با یه پسر تنها بذارن؟جای تاسف داشت،البته از یه طرف هم اونا جین رو از بچگی میشناختن و خوب میدونن چجور آدمیه چون از بچگی باهم دوست بودیم،ولی به هرحال بازم کارشون اشتباه بود.ازشون عصبانی بودم ولی سعی کردم کاری نکنم.نگاهی به اتاق مادر و پدرم که جین دیشب اونجا با پدرم خوابیده بود کردم،هنوز خوابه!رفتم سمت پنجره و از تراس نگاهی به بیرون کردم.هوا آفتابی بود ولی نه گرم،دقیقا جوریه که میخوامه!نفس عمیقی کشیدم و تا جایی که میتونستم هوای تازه رو وارد ریه هام کردم،بعد از چند دقیقه نگاه کردن به اطراف با خودم گفتم
"شاید الان بیدار بشه"
رفتم سمت آشپزخونه و قهوه درست کردم،دست و پاهام رو بلند کردم تا از کابینت دوتا لیوان دربیارم اما هرچقدر بلند شدم تاثیری نداشت و باز هم قدم بهش نمیرسید کمی پریدم که پام پیچ خورد،داشتم میفتادم زمین که چیزی مانع شد،با دیدنش تعجب کردم،این کی از خواب بیدار شد که من نفهمیدم؟!با تعجب بهش نگاه میکردم که زود همدیگرو ول کردیم
"صبح بخیر"
-ممنون صبح توام بخیر،فکر کنم دیر کردم نه؟
با لکنت گفتم
+نه،نه من زود بیدار شدم،ببخشید میشه اون لیوان هارو بدی؟
لیوان هارو برداشت و گذاشت روی اپن،بدون اینکه بهش نگاه کنم سرم رو انداختم پایین و رفتم تا قهوه رو داخل لیوان ها بریزم
+بفرما
-ممنون
نشستیم روی مبل و قهوه خوردیم،عجیبه با شکم خالی داریم قهوه میخوریم!نگاهش به سمت پایین بود که لیوانش رو گذاشت زمین
+چیزی شده؟خوشت نیومد؟
-نه همچین چیزی نیست
+پس چی؟
-میدونی...شاید گفتنش غیر منتظره و یهویی باشه ولی
+ولی؟
-میتونیم یکم بیشتر صمیمی شیم؟
+منظورتو متوجه نشدم
-یعنی یکم رابطمون جدی تر بشه
+ولی تو که با یوری بودی
-نه...خب راستش از وقتی بچه بودیم رفتارات برام جالب بودن و همشون برام تازگی داشتن،تا اینکه رسیدیم به دوران راهنمایی و احساس کردم...
+ادامه نده
-یوری هم فقط نقشه بود تا حرص یکیو دربیاریم
+گفتم ادامه نده
یعنی چی نقشه بود؟مگه بچه بازیه؟حرص کیو دربیارن؟من؟نکنه بخواد فریبم بده!؟کلی سوال توی ذهنم ایجاد شده بود ولی هیچ جوابی برای هیچکدوم نداشتم،اما؛شاید بعداً فرصت نشد جوابش رو بدم.
سرم رو چرخوندم تا سوالاتی که داخل ذهنم ایجاد شده بودن از بین برن، بی وقفه گفتم
"آره"
-آره؟منظورت...؟
+آره خودش
سرم رو انداختم پایین،گونه هام سرخ شده بودن،نکنه بعداً پشیمون بشم؟یانظرم عوض بشه؟فقط امیدوارم بهترین انتخاب رو کرده باشم!
دیشب هم کلاسیم بخاطر اختلاف خانوادگیشون از خونه زد بیرون. چون باهم صمیمی بودیم تصمیم گرفته بود بیاد خونه ما،صبح وقتی بیدار شدم کسی خونه نبود،مادرم با خواهر کوچیکم رفته بودن خرید،پدرم هم سر کار بود،چطور میتونن دخترشون رو با یه پسر تنها بذارن؟جای تاسف داشت،البته از یه طرف هم اونا جین رو از بچگی میشناختن و خوب میدونن چجور آدمیه چون از بچگی باهم دوست بودیم،ولی به هرحال بازم کارشون اشتباه بود.ازشون عصبانی بودم ولی سعی کردم کاری نکنم.نگاهی به اتاق مادر و پدرم که جین دیشب اونجا با پدرم خوابیده بود کردم،هنوز خوابه!رفتم سمت پنجره و از تراس نگاهی به بیرون کردم.هوا آفتابی بود ولی نه گرم،دقیقا جوریه که میخوامه!نفس عمیقی کشیدم و تا جایی که میتونستم هوای تازه رو وارد ریه هام کردم،بعد از چند دقیقه نگاه کردن به اطراف با خودم گفتم
"شاید الان بیدار بشه"
رفتم سمت آشپزخونه و قهوه درست کردم،دست و پاهام رو بلند کردم تا از کابینت دوتا لیوان دربیارم اما هرچقدر بلند شدم تاثیری نداشت و باز هم قدم بهش نمیرسید کمی پریدم که پام پیچ خورد،داشتم میفتادم زمین که چیزی مانع شد،با دیدنش تعجب کردم،این کی از خواب بیدار شد که من نفهمیدم؟!با تعجب بهش نگاه میکردم که زود همدیگرو ول کردیم
"صبح بخیر"
-ممنون صبح توام بخیر،فکر کنم دیر کردم نه؟
با لکنت گفتم
+نه،نه من زود بیدار شدم،ببخشید میشه اون لیوان هارو بدی؟
لیوان هارو برداشت و گذاشت روی اپن،بدون اینکه بهش نگاه کنم سرم رو انداختم پایین و رفتم تا قهوه رو داخل لیوان ها بریزم
+بفرما
-ممنون
نشستیم روی مبل و قهوه خوردیم،عجیبه با شکم خالی داریم قهوه میخوریم!نگاهش به سمت پایین بود که لیوانش رو گذاشت زمین
+چیزی شده؟خوشت نیومد؟
-نه همچین چیزی نیست
+پس چی؟
-میدونی...شاید گفتنش غیر منتظره و یهویی باشه ولی
+ولی؟
-میتونیم یکم بیشتر صمیمی شیم؟
+منظورتو متوجه نشدم
-یعنی یکم رابطمون جدی تر بشه
+ولی تو که با یوری بودی
-نه...خب راستش از وقتی بچه بودیم رفتارات برام جالب بودن و همشون برام تازگی داشتن،تا اینکه رسیدیم به دوران راهنمایی و احساس کردم...
+ادامه نده
-یوری هم فقط نقشه بود تا حرص یکیو دربیاریم
+گفتم ادامه نده
یعنی چی نقشه بود؟مگه بچه بازیه؟حرص کیو دربیارن؟من؟نکنه بخواد فریبم بده!؟کلی سوال توی ذهنم ایجاد شده بود ولی هیچ جوابی برای هیچکدوم نداشتم،اما؛شاید بعداً فرصت نشد جوابش رو بدم.
سرم رو چرخوندم تا سوالاتی که داخل ذهنم ایجاد شده بودن از بین برن، بی وقفه گفتم
"آره"
-آره؟منظورت...؟
+آره خودش
سرم رو انداختم پایین،گونه هام سرخ شده بودن،نکنه بعداً پشیمون بشم؟یانظرم عوض بشه؟فقط امیدوارم بهترین انتخاب رو کرده باشم!
۳.۲k
۱۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.