فیک تقاص پارت ۸۴
با خنده گفتم اره خر خودتی و خودت
جیمین گفت عزیز من اوکی قبول میکنم سارا رو دوست دارم ولی سارا حالش از من بهم میخوره و این تنفرش واقعا جونمو به خطر میندازه به خاطر همین تصمیم گرفتم کلا فراموشش کنم
رو به تهیونگ گفتم تو چی ؟ الینا چی میشه ؟
تهیونگ با خنده گفت دیشب کلا با الینا بودم
با تعجب گفتم میدونه زنده ای !
تهیونگ گفتم دیشب یواشکی رفتم تو خونه ش منو دید تا مرز سکته رفت فقط داشت دو ساعت گریه میکرد و منو میزد و فحش های رکیک میداد
جیمین با خنده گفتم دقت کن جونگ کوک ... دیشب کلا با الینا بوده !
تهیونگ با حرص و پوکر گفت زهرمار ... مرض ... اونوقت میشه به من توضیح بدی تو و سارا که از هم طلاق گرفتید واسه چی اونهمه مدت با هم زندگی میکردید ؟
جیمین گفت بیا وارد جزئیات نشیم 😂😂
خنده م گرفته بود
با هم خیلی خوب شده بودن و حدس میزدم که تهیونگ فهمیده که جیمین برادرشه و باهاش کنار اومده ولی بازم تو خودم بودم
جیمین این موضوع رو از رو لبخند کمرنگی که داشتم فهمید
جیمین گفت خودتم میدونی اون کاغذی که امضا کردی چرت و پرت بود و اصلا نرفته دادگاه و توسط دادگاه قبول نشده پس میشه گفت تو و ا/ت هنوز زن و شوهر هستید .... چرا نمیری پیشش ؟ (محض اطلاع اون فرم طلاق یه چیز چرت و پرت بود که نقشه ی تهیونگ و نامجون بوده و بعد از چندین ماه تازه جونگ کوک فهمید و نامجون موضوع رو بهش گفت و از طرفی هم جیمین این ماجرا رو به ا/ت توضیح داد)
سرم و به علامت منفی تکون دادم و گفتم میترسم
جیمین گفت ا/ت خودشم میدونه اون طلاق فقط یه تظاهر بوده به خاطر همین باهاش خیلی اوکیه اگه جدی بود مطمئن بودم افسرده میشد ! ... برو باهاش حرف بزن مطمئنم ناراحت یا عصبی نمیشه
گفتم حرف بزنم که چی بشه ؟
جیمین گفت که برگردید سر زندگی تون
گفتم مگه ما زندگی داشتیم
جیمین گفت اگه نداشتید حالت خوب نمیشد اگه نداشتید عاشقش نمیشدی و اگه نداشتید ا/ت اینقد بهت عادت نمیکرد و دوستت نداشت
حرفاش منطقی بود تو اون مدت کم من باهاش زندگی واقعی رو تجربه کردم شاید هیچ عشق بیرونی نداشتیم ولی من داخل قلبم حسش کردم اون بهم توجه میکرد و منم متقابلا این کارو میکردم
زدم تو فاز شوخی و گفتم کسی داره بهم مشاور زناشویی میده که تو زندگی خودش ریده !
جیمین با خنده گفت یه عقاب همیشه تنهاس حالا برو گمشو تا خواهر منو بیشتر از این ناراحت نکردی ..... اتاقش ته راهروعه بری خودت متوجه میشی
واقعا داشت تشویقم میکرد که برم پیشش
واقعا استرس داشتم و هنوز خیلی شک داشتم از این بابت
اگه برم باید احساساتمو بگم و همه چی رو تموم کنم
ولی میترسم
ابراز احساسات همیشه باعث وحشتم میشد و الان هم دقیقا همین حسو دارم
حرفای جیمین مثل یه قوت قلب بود ولی باعث کاهش استرس و وحشتم نمیشد
جیمین با حرص گفت برو دیگهههه
مردد از جام بلند شدم و رفتم سمت پله ها
از پله ها رفتم بالا و راهرو رو طی کردم
اخر راهرو یه اتاق بود
رفتم سمتش و با تردید در زدم
صدای ا/ت از تو اتاق اومد که گفت بیا داخل ..
نفس عمیق کشیدم و در و باز کردم
جیمین گفت عزیز من اوکی قبول میکنم سارا رو دوست دارم ولی سارا حالش از من بهم میخوره و این تنفرش واقعا جونمو به خطر میندازه به خاطر همین تصمیم گرفتم کلا فراموشش کنم
رو به تهیونگ گفتم تو چی ؟ الینا چی میشه ؟
تهیونگ با خنده گفت دیشب کلا با الینا بودم
با تعجب گفتم میدونه زنده ای !
تهیونگ گفتم دیشب یواشکی رفتم تو خونه ش منو دید تا مرز سکته رفت فقط داشت دو ساعت گریه میکرد و منو میزد و فحش های رکیک میداد
جیمین با خنده گفتم دقت کن جونگ کوک ... دیشب کلا با الینا بوده !
تهیونگ با حرص و پوکر گفت زهرمار ... مرض ... اونوقت میشه به من توضیح بدی تو و سارا که از هم طلاق گرفتید واسه چی اونهمه مدت با هم زندگی میکردید ؟
جیمین گفت بیا وارد جزئیات نشیم 😂😂
خنده م گرفته بود
با هم خیلی خوب شده بودن و حدس میزدم که تهیونگ فهمیده که جیمین برادرشه و باهاش کنار اومده ولی بازم تو خودم بودم
جیمین این موضوع رو از رو لبخند کمرنگی که داشتم فهمید
جیمین گفت خودتم میدونی اون کاغذی که امضا کردی چرت و پرت بود و اصلا نرفته دادگاه و توسط دادگاه قبول نشده پس میشه گفت تو و ا/ت هنوز زن و شوهر هستید .... چرا نمیری پیشش ؟ (محض اطلاع اون فرم طلاق یه چیز چرت و پرت بود که نقشه ی تهیونگ و نامجون بوده و بعد از چندین ماه تازه جونگ کوک فهمید و نامجون موضوع رو بهش گفت و از طرفی هم جیمین این ماجرا رو به ا/ت توضیح داد)
سرم و به علامت منفی تکون دادم و گفتم میترسم
جیمین گفت ا/ت خودشم میدونه اون طلاق فقط یه تظاهر بوده به خاطر همین باهاش خیلی اوکیه اگه جدی بود مطمئن بودم افسرده میشد ! ... برو باهاش حرف بزن مطمئنم ناراحت یا عصبی نمیشه
گفتم حرف بزنم که چی بشه ؟
جیمین گفت که برگردید سر زندگی تون
گفتم مگه ما زندگی داشتیم
جیمین گفت اگه نداشتید حالت خوب نمیشد اگه نداشتید عاشقش نمیشدی و اگه نداشتید ا/ت اینقد بهت عادت نمیکرد و دوستت نداشت
حرفاش منطقی بود تو اون مدت کم من باهاش زندگی واقعی رو تجربه کردم شاید هیچ عشق بیرونی نداشتیم ولی من داخل قلبم حسش کردم اون بهم توجه میکرد و منم متقابلا این کارو میکردم
زدم تو فاز شوخی و گفتم کسی داره بهم مشاور زناشویی میده که تو زندگی خودش ریده !
جیمین با خنده گفت یه عقاب همیشه تنهاس حالا برو گمشو تا خواهر منو بیشتر از این ناراحت نکردی ..... اتاقش ته راهروعه بری خودت متوجه میشی
واقعا داشت تشویقم میکرد که برم پیشش
واقعا استرس داشتم و هنوز خیلی شک داشتم از این بابت
اگه برم باید احساساتمو بگم و همه چی رو تموم کنم
ولی میترسم
ابراز احساسات همیشه باعث وحشتم میشد و الان هم دقیقا همین حسو دارم
حرفای جیمین مثل یه قوت قلب بود ولی باعث کاهش استرس و وحشتم نمیشد
جیمین با حرص گفت برو دیگهههه
مردد از جام بلند شدم و رفتم سمت پله ها
از پله ها رفتم بالا و راهرو رو طی کردم
اخر راهرو یه اتاق بود
رفتم سمتش و با تردید در زدم
صدای ا/ت از تو اتاق اومد که گفت بیا داخل ..
نفس عمیق کشیدم و در و باز کردم
۳۱.۹k
۲۷ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.