p6توهم
پارت 6 توهم
من توهمو فراموش کردم کلااا :)
این پارت پاک شد دوباره گزاشتمش
---------------------------------
P6توهم
پارت 6
توهم
این پارت مورد علاقه ی ادمینه...همش منتظر نوشتنش بودم...اب قند کنارتون باشه ممکنه فشارتون بیوفته
-----------------------
یک سال بعد....
+یا...ا/ت شی نمیخوای بیای بیرون و یکم از هوای تازه لذت ببری؟هوا به این خوبی...برای چی خودتو توی اتاق حبس کردی؟
ا/ت ب سختی سرشو از روی زانوهاش بلند کرد و به دختر روبه روش خیره شد...اینقد خستگی و ناراحتی از همه طرف بهش فشار میارود ک حتی نمیتونست سرشو بلند کنه...چطوری ازشش انتظار داشتن بیاد بیرون و مثل بیمارای دیگه با خوشحالی به اسمون نگاه کنه؟
ا/ت:داهیون شی ولم کن...
داهیون اومد و کنار دختر غمگین داستان نشست...
داهیون:هنوز به فکر جونگکوکی؟
ا/ت که توی این شیش ماه توی درمانگاه تنها کارش اشک ریختن بود:انتظار داری میتونم فراموشش کنم؟
داهیون با لطافت دستشو روی زانوی ا/ت گذاشت:عزیزم....اون رفته...تو نباید دیگه بهش فکر کنیی...
---------------------
فلش بک به 6 ماه قبل
تو مطب دکتر جانگ ...
دکی:ا/ت شی خبر خوبی برات دارم...تموم دوره های درمانیت تموم شده و تموم علائم بیماری مغزیت از بین رفته...
دکتر جانگ به لبخند معصوم و خوشحال دختر روبه روش خیره شد...حتی دکتر جانگ هم میتونست ک دختر روبه روش هنوز کامل درمان نشده ...و فکر نمیکرد بتونه تا اخر عمرش لبخند دخترو فراموش کنه...
دکی:چه حسی داری؟
ا/ت لبخند بزرگی زد:خیلی خوشحالم ...نمیدونم چجوری بگمش...حتی نمیدونم چجوری ازتون تشکر کنم....واقعا ممنونم...جونگ کوک گفت که از طرفش حسابی ازتون تشکر کنم...
لبخند دکتر جانگ با شنیدن این حرف از صورتش محو شد..
ا/ت:حالتون خوبه؟
دکی در حالی ک از نگاه کردن به جشمای دختر اجتناب میکرد به انگشتای کشیده اش خیره شد
دکی:ا/ت باید راجب موضوعیی باهات صحبت کنم...
ا/ت که گیج شده بود سرشو تکون داد :حتما ...راجب چی؟
ا/ت ک از سکوت دکتر سرزنده ی همیشگیش ترسیده بود به جلو خم شد...
ا/ت:لیا؟چی شده ؟دارم میترسم بگو دیگه...
دکتر جانگ سرشو بالا اورد و ا/ت دید ک اشک توی چشماش میدرخشه...
دکی:میدونم الان نباید اینو بشنوی...میدونم برات سخته...ولی هرچی دیرتر بهت بگم بدتر میشه...ا/ت شی...
ا/ت:د بگو دیگه....داره سکته ام میدی...
(خب دوستان اینجا یه نفس عمیق بکشید و ضربان قلبتون رو اروم کنید...دم.....بازدم...دم...بازدمم....)
دکی:ا/ت شی....وقتی تصادف کردین تو به کما رفتی و وضعیت قلبت ناپایدار بود...علائم حیاتیت خوب نبود و ضربانت به ندرت میزد...جونگ کوک هم زخمی بود ولی حالش از تو بهتر بود...از دیدنت شکسته شد...نمیتونست اونطوری ببینت...
ا/ت:اینو میدونم لیا شی...چرا قیافت اینجوریه...اینو خود جونگ کوک بهم گفته بود ...چرا اینجوری میکنی؟
دکی:ا/ت شی جونگ کوک مرده.....
انگار یه لحظه زمان ایستاد...دکتر جانگ حتی فرصت نداد تا ا/ت حرفاشو هضم کنه...حرفاشو بدون توجه به دختر قلب شکسته ی روبه روش ادامه داد...
دکی:ا/ت ...جونگ کوک عاشقت بود...واقعا عاشقت بود...اون نمرده اون توی قلبته....
حتی اشکای دکتر هم گونه اش رو خیس کرده بود
دکی:تو دیگه نمیتونستی دووم بیاری...اون قلبشو بهت هدیه داد...اون توی قلبته ...
ا/ت:چی داری میگی...
ولی ا/ت حتی قبل از اینکه دکتر شروع به صحبت کنه میدونست چی میخواد بگه
دکتر:ا/ت شی ....جونگ کوک تموم این مدت یه توهم بود....
شت....من که از قبل میدونستم اینجوری میشه و اینقد ذوق داشتم تا بنویسمش...خدایی صادق باشین بگین واکشنتون وقتی جمله اخرو خوندید چی بود؟
عرررررر....بلاخره گفتم ایجاشو راحت شدم....
نظرتون؟البت هنو پارت اخرش نیست
من توهمو فراموش کردم کلااا :)
این پارت پاک شد دوباره گزاشتمش
---------------------------------
P6توهم
پارت 6
توهم
این پارت مورد علاقه ی ادمینه...همش منتظر نوشتنش بودم...اب قند کنارتون باشه ممکنه فشارتون بیوفته
-----------------------
یک سال بعد....
+یا...ا/ت شی نمیخوای بیای بیرون و یکم از هوای تازه لذت ببری؟هوا به این خوبی...برای چی خودتو توی اتاق حبس کردی؟
ا/ت ب سختی سرشو از روی زانوهاش بلند کرد و به دختر روبه روش خیره شد...اینقد خستگی و ناراحتی از همه طرف بهش فشار میارود ک حتی نمیتونست سرشو بلند کنه...چطوری ازشش انتظار داشتن بیاد بیرون و مثل بیمارای دیگه با خوشحالی به اسمون نگاه کنه؟
ا/ت:داهیون شی ولم کن...
داهیون اومد و کنار دختر غمگین داستان نشست...
داهیون:هنوز به فکر جونگکوکی؟
ا/ت که توی این شیش ماه توی درمانگاه تنها کارش اشک ریختن بود:انتظار داری میتونم فراموشش کنم؟
داهیون با لطافت دستشو روی زانوی ا/ت گذاشت:عزیزم....اون رفته...تو نباید دیگه بهش فکر کنیی...
---------------------
فلش بک به 6 ماه قبل
تو مطب دکتر جانگ ...
دکی:ا/ت شی خبر خوبی برات دارم...تموم دوره های درمانیت تموم شده و تموم علائم بیماری مغزیت از بین رفته...
دکتر جانگ به لبخند معصوم و خوشحال دختر روبه روش خیره شد...حتی دکتر جانگ هم میتونست ک دختر روبه روش هنوز کامل درمان نشده ...و فکر نمیکرد بتونه تا اخر عمرش لبخند دخترو فراموش کنه...
دکی:چه حسی داری؟
ا/ت لبخند بزرگی زد:خیلی خوشحالم ...نمیدونم چجوری بگمش...حتی نمیدونم چجوری ازتون تشکر کنم....واقعا ممنونم...جونگ کوک گفت که از طرفش حسابی ازتون تشکر کنم...
لبخند دکتر جانگ با شنیدن این حرف از صورتش محو شد..
ا/ت:حالتون خوبه؟
دکی در حالی ک از نگاه کردن به جشمای دختر اجتناب میکرد به انگشتای کشیده اش خیره شد
دکی:ا/ت باید راجب موضوعیی باهات صحبت کنم...
ا/ت که گیج شده بود سرشو تکون داد :حتما ...راجب چی؟
ا/ت ک از سکوت دکتر سرزنده ی همیشگیش ترسیده بود به جلو خم شد...
ا/ت:لیا؟چی شده ؟دارم میترسم بگو دیگه...
دکتر جانگ سرشو بالا اورد و ا/ت دید ک اشک توی چشماش میدرخشه...
دکی:میدونم الان نباید اینو بشنوی...میدونم برات سخته...ولی هرچی دیرتر بهت بگم بدتر میشه...ا/ت شی...
ا/ت:د بگو دیگه....داره سکته ام میدی...
(خب دوستان اینجا یه نفس عمیق بکشید و ضربان قلبتون رو اروم کنید...دم.....بازدم...دم...بازدمم....)
دکی:ا/ت شی....وقتی تصادف کردین تو به کما رفتی و وضعیت قلبت ناپایدار بود...علائم حیاتیت خوب نبود و ضربانت به ندرت میزد...جونگ کوک هم زخمی بود ولی حالش از تو بهتر بود...از دیدنت شکسته شد...نمیتونست اونطوری ببینت...
ا/ت:اینو میدونم لیا شی...چرا قیافت اینجوریه...اینو خود جونگ کوک بهم گفته بود ...چرا اینجوری میکنی؟
دکی:ا/ت شی جونگ کوک مرده.....
انگار یه لحظه زمان ایستاد...دکتر جانگ حتی فرصت نداد تا ا/ت حرفاشو هضم کنه...حرفاشو بدون توجه به دختر قلب شکسته ی روبه روش ادامه داد...
دکی:ا/ت ...جونگ کوک عاشقت بود...واقعا عاشقت بود...اون نمرده اون توی قلبته....
حتی اشکای دکتر هم گونه اش رو خیس کرده بود
دکی:تو دیگه نمیتونستی دووم بیاری...اون قلبشو بهت هدیه داد...اون توی قلبته ...
ا/ت:چی داری میگی...
ولی ا/ت حتی قبل از اینکه دکتر شروع به صحبت کنه میدونست چی میخواد بگه
دکتر:ا/ت شی ....جونگ کوک تموم این مدت یه توهم بود....
شت....من که از قبل میدونستم اینجوری میشه و اینقد ذوق داشتم تا بنویسمش...خدایی صادق باشین بگین واکشنتون وقتی جمله اخرو خوندید چی بود؟
عرررررر....بلاخره گفتم ایجاشو راحت شدم....
نظرتون؟البت هنو پارت اخرش نیست
۱۱.۵k
۰۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.