سلاح سرد(پارت10)
^مینهو ویو^
واقع نگران جینهو بودم اون امشب یه ادم کشت و میدونم بابت این ناراحت نمیشه و قطعا یه اتفاقی افتاده و حتی ممکنه برا همین یارو که کشته شد ازش انتقام بگیرن ..خیلی خطرناک بود و منم مثل دفعه اولی که ازم دور شد نگرانشم......
-راوی ویو-
مینهو از 17سالگی با جینهو اشنا شد مینهو اون موقع توسط پدرش تو سن15سالگی به یه نفر دیگه فروخته شد پدر مینهو یک مافیا بود و تو شرط دخترشو باخت..اما این شخصی که مینهو رو از پدرش گرفت هیچوقت بهش اسیب نزد و حتی مراقبشم بود و مینهو سراز این وضعیت در نمیاورد تا اینکه اون شخص به مینهو میگه که باهاش کاری نداره و فقط میخواد جوری باشه که اون میخواد یعنی هرکاری که میگه انجام بده مینهو کلی تست داد تا تو یه تست قبول شد اونم تست اداره کردن باند ...بعد از 2سال اون شخص شروع کرد به ادم جمع کردن و همشونم دختر تا اینکه بتونه برای مینهو یه باند بسازه و اولین کسی هم که میاره جینهوعه.....اولین باری که مینهو و جینهو همو میبینن زیاد همو نمیشناسن و رفتاراشون باهم سرده تا اینکه یکسال میگذره و و دونفر دیگه هم بهشون اضافه میشه و همشون باهم صمیمی بودن و یه جا زندگی میکردن تا اینکه شدن7نفر و بالاخره باند تکمیل شد مینهو و جینهو قدیمی ترین باندشون بودن و یه شب همشون به یه مهمونی دعوت بودن و در اون مهمونی مینهو متوجه میشه که جینهو نیست همه جارو میگرده پس تصمیم میگیره بره اتاقای بالارو بگرده وقتی از کنار در اتاقا رد میشد صدای اشنایی به گوشش میخوره..
**:ولم کن عوضی اگه دستم بهت برسه میکشمت..
=:هیسسس هیچ کس صداتو نمیشنوه و من هرکاری بخوابم باهات میکنم پس کار از اینی که هست سخت تر نکن...
مینهو همینو که میشنوه شروع میکنه به لگد زدن به در تا اینکه میشکنه و جینهورو مبینه که بسته شده به یه صندلی و یه مرد داره میره سمتش....شروع میکنه به داد زدن که همه میفهمن و رییسشون میاد بالا و حساب اون مرد میرسه و جینهو باز میکنن
مینهو:جج..جین...هو خوبی؟؟؟؟کاریت که نکرد ها؟؟!!!!!
جینهو فقط بهش نگاه میکرد و چیزی نمیگفت و از اون شب مینهو مراقب همشون بود و امشب دوباره حس همون شب بهش منتقل شد و فکر اینکه بلایی سر جینهو نیاد داشت دیوونش میکرد.....
^جینهو ویو^
با ماشین دور میزدم که فهمیدم بنزین نداره پس رفتم پمپ بنزین تا بنزین بزنم به ماشین تکیه داده بودم تا مخزن باکم پر بشه که دیدم یکی یگه وارد جایگاه شد از ماشینش پیاده شد و داشت بنزین میزد همش بهم نگاه میکرد کارم که تموم شد پول حساب کردم و سوار شدم و راه افتادم زدم توجاده سیگارم روشن کردم و یه موزیک گذاشتم نمیدونستم چم شده ولی باعث میشد بهتر بشم تصمیم گرفتم گوشیم روشن کنم ساعت5صبح بود و هوا تقریبا روشن بود گوشیم که روشن شد فقط میس کال هایی بود که رو گوشیم افتاده بود....اولین نفر رفتم سراغ مینهو و بهش پیام دادم...
*پیام*
سلام مینهو من حالم خوبه نگران نباشید فقط خونه نمیام..
و فرستادم به دوثانیه نکشید که جواب داد
*پیام*
جینهو خواهش میکنم از دیشب داشتم سکته میکردم همین الان بیا خونه لطفا...
دیگه جواب ندادم...نمیدونستم برم خونه یا نه بعد از هزارتا کلنجار رفتن تصمیم گرفتم برگردم خونه وقتی برگشتم خونه با صحنه ای که دیدم خشکم زد..........
پایان پارت10
واقع نگران جینهو بودم اون امشب یه ادم کشت و میدونم بابت این ناراحت نمیشه و قطعا یه اتفاقی افتاده و حتی ممکنه برا همین یارو که کشته شد ازش انتقام بگیرن ..خیلی خطرناک بود و منم مثل دفعه اولی که ازم دور شد نگرانشم......
-راوی ویو-
مینهو از 17سالگی با جینهو اشنا شد مینهو اون موقع توسط پدرش تو سن15سالگی به یه نفر دیگه فروخته شد پدر مینهو یک مافیا بود و تو شرط دخترشو باخت..اما این شخصی که مینهو رو از پدرش گرفت هیچوقت بهش اسیب نزد و حتی مراقبشم بود و مینهو سراز این وضعیت در نمیاورد تا اینکه اون شخص به مینهو میگه که باهاش کاری نداره و فقط میخواد جوری باشه که اون میخواد یعنی هرکاری که میگه انجام بده مینهو کلی تست داد تا تو یه تست قبول شد اونم تست اداره کردن باند ...بعد از 2سال اون شخص شروع کرد به ادم جمع کردن و همشونم دختر تا اینکه بتونه برای مینهو یه باند بسازه و اولین کسی هم که میاره جینهوعه.....اولین باری که مینهو و جینهو همو میبینن زیاد همو نمیشناسن و رفتاراشون باهم سرده تا اینکه یکسال میگذره و و دونفر دیگه هم بهشون اضافه میشه و همشون باهم صمیمی بودن و یه جا زندگی میکردن تا اینکه شدن7نفر و بالاخره باند تکمیل شد مینهو و جینهو قدیمی ترین باندشون بودن و یه شب همشون به یه مهمونی دعوت بودن و در اون مهمونی مینهو متوجه میشه که جینهو نیست همه جارو میگرده پس تصمیم میگیره بره اتاقای بالارو بگرده وقتی از کنار در اتاقا رد میشد صدای اشنایی به گوشش میخوره..
**:ولم کن عوضی اگه دستم بهت برسه میکشمت..
=:هیسسس هیچ کس صداتو نمیشنوه و من هرکاری بخوابم باهات میکنم پس کار از اینی که هست سخت تر نکن...
مینهو همینو که میشنوه شروع میکنه به لگد زدن به در تا اینکه میشکنه و جینهورو مبینه که بسته شده به یه صندلی و یه مرد داره میره سمتش....شروع میکنه به داد زدن که همه میفهمن و رییسشون میاد بالا و حساب اون مرد میرسه و جینهو باز میکنن
مینهو:جج..جین...هو خوبی؟؟؟؟کاریت که نکرد ها؟؟!!!!!
جینهو فقط بهش نگاه میکرد و چیزی نمیگفت و از اون شب مینهو مراقب همشون بود و امشب دوباره حس همون شب بهش منتقل شد و فکر اینکه بلایی سر جینهو نیاد داشت دیوونش میکرد.....
^جینهو ویو^
با ماشین دور میزدم که فهمیدم بنزین نداره پس رفتم پمپ بنزین تا بنزین بزنم به ماشین تکیه داده بودم تا مخزن باکم پر بشه که دیدم یکی یگه وارد جایگاه شد از ماشینش پیاده شد و داشت بنزین میزد همش بهم نگاه میکرد کارم که تموم شد پول حساب کردم و سوار شدم و راه افتادم زدم توجاده سیگارم روشن کردم و یه موزیک گذاشتم نمیدونستم چم شده ولی باعث میشد بهتر بشم تصمیم گرفتم گوشیم روشن کنم ساعت5صبح بود و هوا تقریبا روشن بود گوشیم که روشن شد فقط میس کال هایی بود که رو گوشیم افتاده بود....اولین نفر رفتم سراغ مینهو و بهش پیام دادم...
*پیام*
سلام مینهو من حالم خوبه نگران نباشید فقط خونه نمیام..
و فرستادم به دوثانیه نکشید که جواب داد
*پیام*
جینهو خواهش میکنم از دیشب داشتم سکته میکردم همین الان بیا خونه لطفا...
دیگه جواب ندادم...نمیدونستم برم خونه یا نه بعد از هزارتا کلنجار رفتن تصمیم گرفتم برگردم خونه وقتی برگشتم خونه با صحنه ای که دیدم خشکم زد..........
پایان پارت10
۵.۶k
۱۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.