من فقط یه فن گرل بودم:)💜《1》
میساکی:
با صدای آلارم گوشی که اهنگ still with you بود از خواب بلند شدم باید آهنگشو عوض کنم با صدای بهشتیه کوکی فقط بیشتر خوابم میگیره.....
بلاخره از روی تخت بلند شدم رفتم یه دوش بگیرم تا سر حال بیام امروز برام روزه مهمیه:)♡
"بعد از دوش"
از حموم بیرون اومدم و یه لباس راحتی پوشیدم..(اسلاید 2)گوشیمو روشن کردم عکس اعضا که تصویر زمینه گوشیم بود رو دیدم..با دیدن عکسشون هم خوشحال میشم سرمو تکون دادم تا از فکر اعضا بیرون بیام نگاه به ساعت کردم۴:۳۰ صبح بود و من بعد از انجام تمرین های تکواندو و زبان باید ۷ راه میافتادم تا ۸ تو فروشگاه bt21 برای خرید لوازم باشم.
یه شیر کاکائو خوردم و شروع به تمرین تکواندو کردم
بعد از کلی تمرین نشستم یه موزیک ویدیو دیدم (fake love) بعد از تموم شدن رفتم سراغ زبان شت دو درس از بقیه عقبم ولی باید بخونم بخاطر نامجون.....
"بعد زبان"
اخییش بلاخره تموم شد
نگاه به ساعت کردم
فا.ک ساعت ۶ و نیمه؟؟؟؟؟؟؟؟
سریع بلند شدن مو هامو دم اسبی بستم فرق باز کردم و دو تا تیکه رو تو صورتم دادم(سوسکی خودمون🙂🪳)یه تیپ مشکی زدم(اسلاید3)و بعد از برداشتن کلید و کیفم از خونه بیرون زدم سوار ماشین شدم .......
.....رسیدم عرررر دارم از ذوق میمیرم(من فشار نمیخورم که)از ماشین پیاده شدم به سمت فروشگاه رفتم اوففف
چقد شلوغه جررررر:))))
بعد یه ساعت بلاخره رفتم تو ....
اول از آلبوم ها از هر البوم یکی برداشتم
آرمی بمب و یه سری مرد هم خریدم
شت بلاخره بعد کلی جمع کردن حقوقام یه جا به درد خوردن از مغازه اومدم بیرون رفتم سمت جایی که بلیط فن ساین رو تایید میکردن....
فردا فن ساین بودو و من داشتم بال در میوردم
رسیدم...........
توی صف منتظر بودم که دیدم هفت نفر از پنجره بزرگ بالا سرمون دارن بهمون نگاه میکنن
نه....
نه.....
این....امکان.....نداشت
الان؟؟؟؟؟؟؟؟
بی تی اس؟؟؟؟؟
یعنی اومدن مارو ببینن؟؟؟؟؟
با صدای جیغ بقیه ارمیا به خودم اومدم
داشتن برامون دست تکون میدادن
تپش قلب؟؟؟؟
دیگه حتی قلبی حس نمیکردم
خشکم زده بود و نگاه شون میکردم یه دفه چشم تو چشم
یکی از اعضا قفل شد اون چشا...
مگه میشد نشناسم؟
چشمای بایسم
مطمئنم خود کوکی بود بعد از چند ثانیه نگاه کردن بهش
نگاهم رو گرفتم من برعکس بقیه ارمیا جیغ نمیزدم ولی به جرعت میتونم بگم از اونا خیلی هیجان زده تر بودم اعضا از اونجا رفتن و من بعد از چک کردن بلیط از اونجا بیرون اومدم.
رفتم خونه وسایل رو توی کمدام چیدم و لباس خونگی هام رو دوباره پوشیدم(اسلاید 2)
برای فردا خیلی هیجان زده بودم
چشمای کوکی مگه میشد یادم بره؟
گوشی رو،رو زنگ گزاشتم برای فردا صب ولی اینبار نه با یه آهنگ لطیف با idol چون اگه بیدار نشم قطعا خودمو میکشم..... با فکر اعضا و البته کوکی خوابم برد.....
"زندگی غافل گیرم کرد،وقتی انتظارشو نداشتم،دیدم تو چشمات غرق شدم تو..تو....همه چیز منی....ینی فردا میخوام از نزدیک ببینمت؟؟ دستاتو بگیرم؟؟؟ نباید اونموقع که چشم تو چشم شدیم میمردم؟؟؟؟؟ پس چرا الان زنده بودم.. جونگکوکا چشات از زندگی منو کل آدما با ارزش تره"
پارک میساکی
《پایان پارت 1》
نویسنده:
KIM_ISOMY
کپی ممنوع🚫🚫🚫🚫
با صدای آلارم گوشی که اهنگ still with you بود از خواب بلند شدم باید آهنگشو عوض کنم با صدای بهشتیه کوکی فقط بیشتر خوابم میگیره.....
بلاخره از روی تخت بلند شدم رفتم یه دوش بگیرم تا سر حال بیام امروز برام روزه مهمیه:)♡
"بعد از دوش"
از حموم بیرون اومدم و یه لباس راحتی پوشیدم..(اسلاید 2)گوشیمو روشن کردم عکس اعضا که تصویر زمینه گوشیم بود رو دیدم..با دیدن عکسشون هم خوشحال میشم سرمو تکون دادم تا از فکر اعضا بیرون بیام نگاه به ساعت کردم۴:۳۰ صبح بود و من بعد از انجام تمرین های تکواندو و زبان باید ۷ راه میافتادم تا ۸ تو فروشگاه bt21 برای خرید لوازم باشم.
یه شیر کاکائو خوردم و شروع به تمرین تکواندو کردم
بعد از کلی تمرین نشستم یه موزیک ویدیو دیدم (fake love) بعد از تموم شدن رفتم سراغ زبان شت دو درس از بقیه عقبم ولی باید بخونم بخاطر نامجون.....
"بعد زبان"
اخییش بلاخره تموم شد
نگاه به ساعت کردم
فا.ک ساعت ۶ و نیمه؟؟؟؟؟؟؟؟
سریع بلند شدن مو هامو دم اسبی بستم فرق باز کردم و دو تا تیکه رو تو صورتم دادم(سوسکی خودمون🙂🪳)یه تیپ مشکی زدم(اسلاید3)و بعد از برداشتن کلید و کیفم از خونه بیرون زدم سوار ماشین شدم .......
.....رسیدم عرررر دارم از ذوق میمیرم(من فشار نمیخورم که)از ماشین پیاده شدم به سمت فروشگاه رفتم اوففف
چقد شلوغه جررررر:))))
بعد یه ساعت بلاخره رفتم تو ....
اول از آلبوم ها از هر البوم یکی برداشتم
آرمی بمب و یه سری مرد هم خریدم
شت بلاخره بعد کلی جمع کردن حقوقام یه جا به درد خوردن از مغازه اومدم بیرون رفتم سمت جایی که بلیط فن ساین رو تایید میکردن....
فردا فن ساین بودو و من داشتم بال در میوردم
رسیدم...........
توی صف منتظر بودم که دیدم هفت نفر از پنجره بزرگ بالا سرمون دارن بهمون نگاه میکنن
نه....
نه.....
این....امکان.....نداشت
الان؟؟؟؟؟؟؟؟
بی تی اس؟؟؟؟؟
یعنی اومدن مارو ببینن؟؟؟؟؟
با صدای جیغ بقیه ارمیا به خودم اومدم
داشتن برامون دست تکون میدادن
تپش قلب؟؟؟؟
دیگه حتی قلبی حس نمیکردم
خشکم زده بود و نگاه شون میکردم یه دفه چشم تو چشم
یکی از اعضا قفل شد اون چشا...
مگه میشد نشناسم؟
چشمای بایسم
مطمئنم خود کوکی بود بعد از چند ثانیه نگاه کردن بهش
نگاهم رو گرفتم من برعکس بقیه ارمیا جیغ نمیزدم ولی به جرعت میتونم بگم از اونا خیلی هیجان زده تر بودم اعضا از اونجا رفتن و من بعد از چک کردن بلیط از اونجا بیرون اومدم.
رفتم خونه وسایل رو توی کمدام چیدم و لباس خونگی هام رو دوباره پوشیدم(اسلاید 2)
برای فردا خیلی هیجان زده بودم
چشمای کوکی مگه میشد یادم بره؟
گوشی رو،رو زنگ گزاشتم برای فردا صب ولی اینبار نه با یه آهنگ لطیف با idol چون اگه بیدار نشم قطعا خودمو میکشم..... با فکر اعضا و البته کوکی خوابم برد.....
"زندگی غافل گیرم کرد،وقتی انتظارشو نداشتم،دیدم تو چشمات غرق شدم تو..تو....همه چیز منی....ینی فردا میخوام از نزدیک ببینمت؟؟ دستاتو بگیرم؟؟؟ نباید اونموقع که چشم تو چشم شدیم میمردم؟؟؟؟؟ پس چرا الان زنده بودم.. جونگکوکا چشات از زندگی منو کل آدما با ارزش تره"
پارک میساکی
《پایان پارت 1》
نویسنده:
KIM_ISOMY
کپی ممنوع🚫🚫🚫🚫
۲۷.۶k
۱۲ بهمن ۱۴۰۱