💜فرشته من🤍
💜فرشته من🤍
پارت ۱۵ 👇🏻
ارسلان:بعد تموم شدن حرفم با مامانم زنگ زدم به خالم همه چی رو بهش گفتم اونم قبول کرد فقط تو این فکر بودم که اکسل عمل نیکا چیه وقتی متین از خواستگاری میکنه
((دیانا))
الان دقیقا ۲ روز از رفتن مامانم و بابام میگذره یه زنگ بهشون بزنم ببینم چیکار میکنن
مکالمه((🤍دیانا❤مهناز))
🤍الو سلام مامان قشنگم
❤سلام دختر گلم خوبی
🤍قربونت تو خوبی مامان
❤فدات شم تو خونه تنهایی
🤍نه اِ خونه ی یکی از دوستامم
❤آها کدوم دوستت
🤍نمیشناسیش مامان
❤باش
🤍مامانی بابا چطوره
❤باباتم خوبه دلش خیلی برات تنگ شده
🤍منم راستی بابا کو
❤رفته کارایه شرکت و انجام بده
🤍تو چرا نرفتی(محض اطلاع مامان و بابایه دیانا هم کارن)
❤گفتم تو ویلا بمونم آخه امروز برايه نهار میخوان دوستایه بابات بیان
🤍آها خوش میگذره بدون من
❤خیلی
🤍عه
❤شوخی کردم فداتشم
🤍مامان حالا کی میایین
❤کارمون خیلی زود داره پیش میره تا دو سه روز دیگه میاییم
🤍واقعا جیغغغغغ
❤حالا چرا جیغ میکشی بچه
🤍ببخشید
❤خب مامانی کاری نداری من برم نهار درست کنم
🤍نه مامانی برو خداحافظ
❤خداحافظ
((پایان مکالمه))
((ارسلان))
داشتم با خودم فکر میکردم که صدایه جیغ دیانا اومد رفتم دم اتاقش در زدم
دیانا:بیا تو
ارسلان:چیزی شده چرا جیغ میکشی
دیانا:مامانَمینا تا دو سه روز دیگه میان خوشحالم
ارسلان:همین فکر کردم چیشده
دیانا:فکر کردی چیشده شیطون😄
ارسلان:😄
دیانا:راستی به خاله اینات گفتی
ارسلان:آره
دیانا:قبول کردن؟
ارسلان:آره
دیانا:خب یعنی امروز چی بشه
ارسلان:هیچی نمیشه
دیانا:تو مگه علم و غیب داری
ارسلان:نه ولی
دیانا:ولی و ضحر مار پس هیچی نگو
ارسلان:چرا هیچی نگم
دیانا:همین که گفتم
ارسلان:بروبابا بعدشم رفتم از اتاق بیرون
دیانا:وه وه وه وه(مثلا اداشو در آورد)
((ارسلان))
رفتم تو اتاق ساعت گوشیمو نگاه کردم دیدم ساعت ۱۲:۴۴ گفتم یه غذا سفارش بدم بعد یاد دیانا افتادم بازم رفتم دم آتاقش در زدم
دیانا:دیگه چیه بیا تو
ارسلان:رفتم تو گفتم(غذا چی میخوری)
دیانا:چیشده میخوای غذا درست کنی
ارسلان:نه میخوام سفارش بدم
دیانا:پاستا
ارسلان:باش
((۵ ساعت بعد))
ارسلان:سرم تو گوشی بود که چشمم خورد به ساعت گوشیم ساعت ۱۷:۰۰ بود رفتم بیرون از اتاق دیدم دیانا لش کرده رو مبل صداش زدم
(دیانا ساعت پنجِ نمیخوایی حاضر شی)
دیانا:حالا ساعت شیش آماده میشم
ارسلان:باش پس من رفتم
دیانا:کجا
ارسلان:تو اتاق
دیانا:آها باش برو
ادامه دارد.....
پارت ۱۵ 👇🏻
ارسلان:بعد تموم شدن حرفم با مامانم زنگ زدم به خالم همه چی رو بهش گفتم اونم قبول کرد فقط تو این فکر بودم که اکسل عمل نیکا چیه وقتی متین از خواستگاری میکنه
((دیانا))
الان دقیقا ۲ روز از رفتن مامانم و بابام میگذره یه زنگ بهشون بزنم ببینم چیکار میکنن
مکالمه((🤍دیانا❤مهناز))
🤍الو سلام مامان قشنگم
❤سلام دختر گلم خوبی
🤍قربونت تو خوبی مامان
❤فدات شم تو خونه تنهایی
🤍نه اِ خونه ی یکی از دوستامم
❤آها کدوم دوستت
🤍نمیشناسیش مامان
❤باش
🤍مامانی بابا چطوره
❤باباتم خوبه دلش خیلی برات تنگ شده
🤍منم راستی بابا کو
❤رفته کارایه شرکت و انجام بده
🤍تو چرا نرفتی(محض اطلاع مامان و بابایه دیانا هم کارن)
❤گفتم تو ویلا بمونم آخه امروز برايه نهار میخوان دوستایه بابات بیان
🤍آها خوش میگذره بدون من
❤خیلی
🤍عه
❤شوخی کردم فداتشم
🤍مامان حالا کی میایین
❤کارمون خیلی زود داره پیش میره تا دو سه روز دیگه میاییم
🤍واقعا جیغغغغغ
❤حالا چرا جیغ میکشی بچه
🤍ببخشید
❤خب مامانی کاری نداری من برم نهار درست کنم
🤍نه مامانی برو خداحافظ
❤خداحافظ
((پایان مکالمه))
((ارسلان))
داشتم با خودم فکر میکردم که صدایه جیغ دیانا اومد رفتم دم اتاقش در زدم
دیانا:بیا تو
ارسلان:چیزی شده چرا جیغ میکشی
دیانا:مامانَمینا تا دو سه روز دیگه میان خوشحالم
ارسلان:همین فکر کردم چیشده
دیانا:فکر کردی چیشده شیطون😄
ارسلان:😄
دیانا:راستی به خاله اینات گفتی
ارسلان:آره
دیانا:قبول کردن؟
ارسلان:آره
دیانا:خب یعنی امروز چی بشه
ارسلان:هیچی نمیشه
دیانا:تو مگه علم و غیب داری
ارسلان:نه ولی
دیانا:ولی و ضحر مار پس هیچی نگو
ارسلان:چرا هیچی نگم
دیانا:همین که گفتم
ارسلان:بروبابا بعدشم رفتم از اتاق بیرون
دیانا:وه وه وه وه(مثلا اداشو در آورد)
((ارسلان))
رفتم تو اتاق ساعت گوشیمو نگاه کردم دیدم ساعت ۱۲:۴۴ گفتم یه غذا سفارش بدم بعد یاد دیانا افتادم بازم رفتم دم آتاقش در زدم
دیانا:دیگه چیه بیا تو
ارسلان:رفتم تو گفتم(غذا چی میخوری)
دیانا:چیشده میخوای غذا درست کنی
ارسلان:نه میخوام سفارش بدم
دیانا:پاستا
ارسلان:باش
((۵ ساعت بعد))
ارسلان:سرم تو گوشی بود که چشمم خورد به ساعت گوشیم ساعت ۱۷:۰۰ بود رفتم بیرون از اتاق دیدم دیانا لش کرده رو مبل صداش زدم
(دیانا ساعت پنجِ نمیخوایی حاضر شی)
دیانا:حالا ساعت شیش آماده میشم
ارسلان:باش پس من رفتم
دیانا:کجا
ارسلان:تو اتاق
دیانا:آها باش برو
ادامه دارد.....
۴.۶k
۲۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.