هفت دنیا زندگی
هفت دنیا زندگی
پارت ۲
گیج اطرافش رو نگاه میکرد هنوز ویدروزش بالا نیامده بود اندکی بعد همه چیز یادش آمد دوباره زندانی شده بود پوزخندی روی لبان به رنگ سفیدش نشست از رخت خواب دل کند و به سمت آیینه رفت وقتی خودش رو دید وحشت کرد لبای صورتی رنگش سفید شده بود گودی سیاهی زیر چشمان تیله ای رنگش افتاده بود رنگش از گچ دیوار هم سفید تر شده بود صورتش پف کرده بود کمی با خودش فکر کرد درسته روزگار باهاش بد تا کرده ولی چرا داره خودش به خودش آسیب میزنه صورت یک دختر ۲۲ساله باید شاداب و سرزنده باشه نه اینکه اینجوری پژمرده مثل زن های ۶٠شده بود
از کشو میزش لوازم آرایشی اش رو در اورد یکم به صورتش رسیدگی کرد کمی هم رژ زد
از این رو به اون رو شده بود اون از زیبایی هیچی کم نداشت فقط به خودش اهمیت نمیداد
در همین هین در اتاق باز شد و یونا نامادری اش با یه سینه غذا وارد اتاق شد
مثل همیشه با نگاهش داشت هیونا رو قورت میداد اما هیونا بدون زره ای توجه به اون به کارش ادامه داد یونا کفری شده بود از این توجه و صداش در اومد
# دختره چشم سفید هیچی از احترام سرت نمیشه
+احترام رو برای کسایی که لایقش هستن باید گذاشت
# خیلی پرو شدی زندانی شدن برات کمه باید کتک بخوری تا یاد بگیری چطوری با من رفتار کنی
+ اوم ولی حتی اگه کتک هم بخورم بازم نمیتونم با تو با احترام حرف بزن میدونی چرا؟ چون تا به حال هیچ انسانی به هیچ حیوانی احترام نذاشته که من بزارم
یونا حرفی نداشت بزنه کم اورده بود همیشه همین بود هیچ وقت یونا برنده کل کل هاشون نبود برای همین به شوهرش متوسل میشد و خبر کشی هیونا رو پیشش میکرد و با اشک تمساح و چند تا دروغ هیونا رو بد جلوه میداد
از اتاق بیرون رفت نیشخندی روی صورت هیونا نشست میدونست وقتی شب پدرش برگرده کتک مفصلی در انتظارش ولی بی خیال از همه چیز روی تخت دراز کشید به خودش قول داده بود اگه دفعه دیگه بخواطر اون زن پدرش کتمش بزنه دیگه اینجا نمونه و فرار کنه یا حتی خودکشی کنه امشب همه چیز معلوم میشد
هوا تاریک شده بود صدای چرخ های ماشین به گوشش خورد با خودش گفت الان یونا حتما داره با لوس بازی هاش و ریختن اشک تمساح ازش پیش پدر بد میگه منتظر داد پدرش بود
صدای قدم های تند و بلند که داشت به در اتاقش نزدیک میشد رو شنید د. اتاق با شدت باز شد و قامت پدرش نمایان شد هیونا بدجورد داشت کتک میخورد جوری که دیگه توان تحما کردن نداشت و بی هوش شد
پارت ۲
گیج اطرافش رو نگاه میکرد هنوز ویدروزش بالا نیامده بود اندکی بعد همه چیز یادش آمد دوباره زندانی شده بود پوزخندی روی لبان به رنگ سفیدش نشست از رخت خواب دل کند و به سمت آیینه رفت وقتی خودش رو دید وحشت کرد لبای صورتی رنگش سفید شده بود گودی سیاهی زیر چشمان تیله ای رنگش افتاده بود رنگش از گچ دیوار هم سفید تر شده بود صورتش پف کرده بود کمی با خودش فکر کرد درسته روزگار باهاش بد تا کرده ولی چرا داره خودش به خودش آسیب میزنه صورت یک دختر ۲۲ساله باید شاداب و سرزنده باشه نه اینکه اینجوری پژمرده مثل زن های ۶٠شده بود
از کشو میزش لوازم آرایشی اش رو در اورد یکم به صورتش رسیدگی کرد کمی هم رژ زد
از این رو به اون رو شده بود اون از زیبایی هیچی کم نداشت فقط به خودش اهمیت نمیداد
در همین هین در اتاق باز شد و یونا نامادری اش با یه سینه غذا وارد اتاق شد
مثل همیشه با نگاهش داشت هیونا رو قورت میداد اما هیونا بدون زره ای توجه به اون به کارش ادامه داد یونا کفری شده بود از این توجه و صداش در اومد
# دختره چشم سفید هیچی از احترام سرت نمیشه
+احترام رو برای کسایی که لایقش هستن باید گذاشت
# خیلی پرو شدی زندانی شدن برات کمه باید کتک بخوری تا یاد بگیری چطوری با من رفتار کنی
+ اوم ولی حتی اگه کتک هم بخورم بازم نمیتونم با تو با احترام حرف بزن میدونی چرا؟ چون تا به حال هیچ انسانی به هیچ حیوانی احترام نذاشته که من بزارم
یونا حرفی نداشت بزنه کم اورده بود همیشه همین بود هیچ وقت یونا برنده کل کل هاشون نبود برای همین به شوهرش متوسل میشد و خبر کشی هیونا رو پیشش میکرد و با اشک تمساح و چند تا دروغ هیونا رو بد جلوه میداد
از اتاق بیرون رفت نیشخندی روی صورت هیونا نشست میدونست وقتی شب پدرش برگرده کتک مفصلی در انتظارش ولی بی خیال از همه چیز روی تخت دراز کشید به خودش قول داده بود اگه دفعه دیگه بخواطر اون زن پدرش کتمش بزنه دیگه اینجا نمونه و فرار کنه یا حتی خودکشی کنه امشب همه چیز معلوم میشد
هوا تاریک شده بود صدای چرخ های ماشین به گوشش خورد با خودش گفت الان یونا حتما داره با لوس بازی هاش و ریختن اشک تمساح ازش پیش پدر بد میگه منتظر داد پدرش بود
صدای قدم های تند و بلند که داشت به در اتاقش نزدیک میشد رو شنید د. اتاق با شدت باز شد و قامت پدرش نمایان شد هیونا بدجورد داشت کتک میخورد جوری که دیگه توان تحما کردن نداشت و بی هوش شد
۶.۰k
۲۳ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.