عشق من... فیک جونگکوک
پارت:8
دستش رو روی شونه ی برادرش گذاشت و گفت:
-تو تمام تلاش خودتو کردی سئوجون
-راستی از کجا فهمیدی ک اومدم اینجا
ب.ات:من داداشتم برگ چغندر ک نیستم معلومه میدونم وقتی یهو غیب میشی میای اینجا و میشینی به دریا نگاه میکنی
راست میگفت هروقتی دلش میگرفت یا ناراحت بود میومد اینجا جایی که با اون میومد
"فلش بک"
درحالی که سرش رو روی شونه های جونگکوک گذاشته بود و به دریا نگاه میکردن گفت
-جونگکوک
+جونم
ات سکوت کرد و چیزی نگفت
کوک وقتی دید صدایی از ات نمیاد دوباره گفت
+جونم چیزی شده
-نه
+پس چرا صدام زدی
-ک بهم بگی جونم
هر دوتاشون باهم خندیدن
+دیوونه
ات سرش رو اورد بالا و به نیمرخ کوک نگاه کرد اون همه جوره زیبا بود
موقع خواب،موقع خندیدن،موقع عصبانیت،موقع غر غر کردن،حتی موقع سکس
+نگاه کردنت تمام شد
-نوچ اگ ب من باشه ک همینجوری میشینم نگات میکنم
جونگکوک سرش رو چرخوند و به ات خیره شد
+اوووو ی نفر داره رمانتیک بازی در میاره
-اغای با مزه میخام برم شنا کنم
+فکر خوبیه منم باهات نمیام
-کوکککک
+شوخی کردم
بلند شد و ایستاد و دستش رو سمت ات گرفت
+بیا تا بریم
"پایان فلش بک"
ات با فکر کردن به گذشته و حال روز الانش لبخند تلخی زد
-حتی نمیتونی فکرشم بکنی چقدر دلم براش تنگ شده
+میدونم خودت خوب میدونی بیشتر از همه من میدونم به گشتن ادامه میدیم تا زمانی ک پیداش کنیم
ات باشه ای گفت و بلند شد
-بهتره بریم هوا داره تاریک میشه
+اوهوم
وقتی ات رسید به عمارتشون نفس عمیقی کشید و از ماشین پیاده شد و سوییچ رو داد به نگهبان و حرکت کرد سمت عمارت
زنگ زد و مثل همیشه خدمتکارشون در رو باز کرد سلامی کرد و بعد از بستن در رفت
ات هم خواست بره توی اتاقش که صدای پدرش توجهش رو جلب کرد
پ.ات:بیا توی اتاقم کارت دارم
برگشت پدرش رفته بود توی اتاقش نفس عمیقی کشید و رفت
رفت توی اتاق و ایستاد
-چی شده بابا
پ.ات:بشین
هوفی کشید و نشست
پدرش که سرش پایین بود و در حال برسی ی پرونده بود گفت:
پ.ات:یکی هست که باید بری ب حسابش برسی
-منو خبر کردی که برم ی نفر رو بکشم این رو بسپار به داداشم
بلند شد و رفت سمت در
پ.ات:پسر اون جئون عوضی جونگکوک
ات با شنیدن این اسم خشکش زد و ایستاد برگشت و با ظاهر بهت زده به پدرش نگاه کرد
پدرش چشماش رو از برگه ها گرفت و به ات نگاه کرد
پ.ات: میدونم ک ی زمانی با هم رابطه داشتین اما اون ولت کرد رفت درسته نمیخای ازش انتقام بگیری
اون داشت چی میگفت پدرش از رابطه اونا خبر داشته پس چرا جلوش رو نمیگرفت
-ت تو از کجا...
پ.ات:من از همه چی خبر دارم همه چیز نمیخای از ادمی ک تورو همینجوری ول کرده و رفته خارج و داره عشق حال میکنه انتقام بگیری
-ک کجاست
پ.ات:فقط ب ی شرط بهت میگم ک بکشیش در غیر این صورت خودم میکشم
اگ قبول نمیکرد میدونست پدرش بدون این درنگی اونو با بدترین روش میکشت
-قبوله
پدرش نیشخندی زد و گفت:
پ.ات:دختر عاقل خودم
ات بعد از اینکه از اتاق پدرش رفت بیرون مستقیم رفت سمت اتاق خودش
بعد از بسته شدن در افتاد و شروع کرد به گریه کردن
-من الان باید چیکار کنم با تورو با دستای خودم بکشم....ادامه دارد
#فیک #جونگکوک #بی_تی_اس
دستش رو روی شونه ی برادرش گذاشت و گفت:
-تو تمام تلاش خودتو کردی سئوجون
-راستی از کجا فهمیدی ک اومدم اینجا
ب.ات:من داداشتم برگ چغندر ک نیستم معلومه میدونم وقتی یهو غیب میشی میای اینجا و میشینی به دریا نگاه میکنی
راست میگفت هروقتی دلش میگرفت یا ناراحت بود میومد اینجا جایی که با اون میومد
"فلش بک"
درحالی که سرش رو روی شونه های جونگکوک گذاشته بود و به دریا نگاه میکردن گفت
-جونگکوک
+جونم
ات سکوت کرد و چیزی نگفت
کوک وقتی دید صدایی از ات نمیاد دوباره گفت
+جونم چیزی شده
-نه
+پس چرا صدام زدی
-ک بهم بگی جونم
هر دوتاشون باهم خندیدن
+دیوونه
ات سرش رو اورد بالا و به نیمرخ کوک نگاه کرد اون همه جوره زیبا بود
موقع خواب،موقع خندیدن،موقع عصبانیت،موقع غر غر کردن،حتی موقع سکس
+نگاه کردنت تمام شد
-نوچ اگ ب من باشه ک همینجوری میشینم نگات میکنم
جونگکوک سرش رو چرخوند و به ات خیره شد
+اوووو ی نفر داره رمانتیک بازی در میاره
-اغای با مزه میخام برم شنا کنم
+فکر خوبیه منم باهات نمیام
-کوکککک
+شوخی کردم
بلند شد و ایستاد و دستش رو سمت ات گرفت
+بیا تا بریم
"پایان فلش بک"
ات با فکر کردن به گذشته و حال روز الانش لبخند تلخی زد
-حتی نمیتونی فکرشم بکنی چقدر دلم براش تنگ شده
+میدونم خودت خوب میدونی بیشتر از همه من میدونم به گشتن ادامه میدیم تا زمانی ک پیداش کنیم
ات باشه ای گفت و بلند شد
-بهتره بریم هوا داره تاریک میشه
+اوهوم
وقتی ات رسید به عمارتشون نفس عمیقی کشید و از ماشین پیاده شد و سوییچ رو داد به نگهبان و حرکت کرد سمت عمارت
زنگ زد و مثل همیشه خدمتکارشون در رو باز کرد سلامی کرد و بعد از بستن در رفت
ات هم خواست بره توی اتاقش که صدای پدرش توجهش رو جلب کرد
پ.ات:بیا توی اتاقم کارت دارم
برگشت پدرش رفته بود توی اتاقش نفس عمیقی کشید و رفت
رفت توی اتاق و ایستاد
-چی شده بابا
پ.ات:بشین
هوفی کشید و نشست
پدرش که سرش پایین بود و در حال برسی ی پرونده بود گفت:
پ.ات:یکی هست که باید بری ب حسابش برسی
-منو خبر کردی که برم ی نفر رو بکشم این رو بسپار به داداشم
بلند شد و رفت سمت در
پ.ات:پسر اون جئون عوضی جونگکوک
ات با شنیدن این اسم خشکش زد و ایستاد برگشت و با ظاهر بهت زده به پدرش نگاه کرد
پدرش چشماش رو از برگه ها گرفت و به ات نگاه کرد
پ.ات: میدونم ک ی زمانی با هم رابطه داشتین اما اون ولت کرد رفت درسته نمیخای ازش انتقام بگیری
اون داشت چی میگفت پدرش از رابطه اونا خبر داشته پس چرا جلوش رو نمیگرفت
-ت تو از کجا...
پ.ات:من از همه چی خبر دارم همه چیز نمیخای از ادمی ک تورو همینجوری ول کرده و رفته خارج و داره عشق حال میکنه انتقام بگیری
-ک کجاست
پ.ات:فقط ب ی شرط بهت میگم ک بکشیش در غیر این صورت خودم میکشم
اگ قبول نمیکرد میدونست پدرش بدون این درنگی اونو با بدترین روش میکشت
-قبوله
پدرش نیشخندی زد و گفت:
پ.ات:دختر عاقل خودم
ات بعد از اینکه از اتاق پدرش رفت بیرون مستقیم رفت سمت اتاق خودش
بعد از بسته شدن در افتاد و شروع کرد به گریه کردن
-من الان باید چیکار کنم با تورو با دستای خودم بکشم....ادامه دارد
#فیک #جونگکوک #بی_تی_اس
۵۰.۱k
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.