پارت ۳ (اخر)
چند پارتی
ویو جونگکوک
ساعت۱۲ شب بود و ا.ت هنوز برنگشته بود نگرانش بودم یعنی این وقت شب کجا میتونه باشه همه خواب بودن تا فردا زود بیدارشن بریم فرودگاه ولی من نمیتونستم بخوابم نگران ا.ت بودم نمیتونم دوریشو تحمل کنم م.من دوسش دارم..اومدم برم آماده بشم تا برم دنبال ا.ت شاید پیدا کنم که در خونه خورد و رفتم درو باز کردم که...
☆ا.ت رو رسوندم خونه که جونگکوک درو باز کرد سلامی کردم و گفتم:
☆عاا..ا.ت یکم مسته لطفا مراقبش باشید من دیگه باید برم...
_چی؟ مگه نرفته بودید خرید؟
☆بله؟
_هیچی هیچی برو بسلامت خدافظ ممنون که رسوندیش..
☆عاا..کاری نکردم خدافظ!
_ا.ت تو خوبی؟
-با حالت گیج و ننگی نگاش کردم سعی کردم به یاد بیارمش که کیه اما هرچی به مغز بی صاحابم فشار میورودم یادم نمیومد.. که گفتم:
تو کی هستی؟
_به تک خنده ای کردم و گفتم:
منو نمیشناسی؟ یعنی در این حد مستی...
بیا بریم تو..
-اومم..نمیخوای بگی کی هستی؟
_من جونگکوکم نمیشناسی!
-هااا یادم اومد..جونگکوک تت..تو هم گروهی منی؟
_با ذوق گفتم:
اره
-رفتیم داخل که جونگکوک گفت:
_بیا اینجا بشین تا بیام..
-بدون هیچ حرفی نشستم روی کاناپه....
ویو جونگکوک
رفتم سمت آشپزخونه و سمت کابینت رفتم و قرص نالـ..تروک.سان(قرصی که حالت مستی رو کمتر میکنه) برداشتم و با یه لیوان آب رفتم سمت ا.ت و قرصو گذاشتم دهنش و آبو بهش دادم و گفتم:
_این قرصو بخور آرومت میکنه..
-باشه
قرصو خوردم و گفتم:
-جونگکوک!
_ج..ا نه یعنی بله؟
-دوست دارم
_چی؟
یه لحظه رفتم توی شوک که ا.ت الان بهم اعتراف کرد؟..باورم نمیشه وااای
-من دوست دارم جونگکوک..عاشقتم!
_عااا..ا.ت الان مستی چی داری میگی؟
-یعنی دوسم ندالی؟
_همیشه دلم برای کیوت بازیاش میره..با خنده گفتم:
_نه نه..راستش منم دوست دارم!
-جدی؟
_اره..
-حالت مستیم مقداری پریده بود و فهمیدم که چی گفتم..لبمو گاز گرفتم و سرمو انداختم پایین از خجالت سرخ شدم وااای خاک به سرت ا.ت که مثل یه آدم نمیتونی مست کنی و این همه چرت و پرت تحویل ندی!
_چونشو گرفتم و سرشو بالا گرفتم و گفتم:
از من خجالت میکشی؟
-نه نه اینطور نیست فقط..
_پریدم وسط حرفش و گفتم:
خوب شد گفتی چون منم دوست دارم اووفف چرا به من دروغ میگی ا.ت..
-ببخشید!
_باشه بخشیدم
بیا بریم بخوابیم فردا باید بریم فرودگاه!
-اره راست میگی..بریم
_صبر کن!
-بله؟
_لب.امو چسبوندم به لب.اش مزه ل.بشو چشیدم این حسرتی بود که از همون اول که ا.ت رو دیدم داشتم و الان بهش رسیدم!
-یه لحظه رفتم توی شوک ولی بعد منم باهاش همراهی کردم..
و اون شب شد بهترین شب زندگیم.....
پایان
لایک و کامنت یادتون نره
ویو جونگکوک
ساعت۱۲ شب بود و ا.ت هنوز برنگشته بود نگرانش بودم یعنی این وقت شب کجا میتونه باشه همه خواب بودن تا فردا زود بیدارشن بریم فرودگاه ولی من نمیتونستم بخوابم نگران ا.ت بودم نمیتونم دوریشو تحمل کنم م.من دوسش دارم..اومدم برم آماده بشم تا برم دنبال ا.ت شاید پیدا کنم که در خونه خورد و رفتم درو باز کردم که...
☆ا.ت رو رسوندم خونه که جونگکوک درو باز کرد سلامی کردم و گفتم:
☆عاا..ا.ت یکم مسته لطفا مراقبش باشید من دیگه باید برم...
_چی؟ مگه نرفته بودید خرید؟
☆بله؟
_هیچی هیچی برو بسلامت خدافظ ممنون که رسوندیش..
☆عاا..کاری نکردم خدافظ!
_ا.ت تو خوبی؟
-با حالت گیج و ننگی نگاش کردم سعی کردم به یاد بیارمش که کیه اما هرچی به مغز بی صاحابم فشار میورودم یادم نمیومد.. که گفتم:
تو کی هستی؟
_به تک خنده ای کردم و گفتم:
منو نمیشناسی؟ یعنی در این حد مستی...
بیا بریم تو..
-اومم..نمیخوای بگی کی هستی؟
_من جونگکوکم نمیشناسی!
-هااا یادم اومد..جونگکوک تت..تو هم گروهی منی؟
_با ذوق گفتم:
اره
-رفتیم داخل که جونگکوک گفت:
_بیا اینجا بشین تا بیام..
-بدون هیچ حرفی نشستم روی کاناپه....
ویو جونگکوک
رفتم سمت آشپزخونه و سمت کابینت رفتم و قرص نالـ..تروک.سان(قرصی که حالت مستی رو کمتر میکنه) برداشتم و با یه لیوان آب رفتم سمت ا.ت و قرصو گذاشتم دهنش و آبو بهش دادم و گفتم:
_این قرصو بخور آرومت میکنه..
-باشه
قرصو خوردم و گفتم:
-جونگکوک!
_ج..ا نه یعنی بله؟
-دوست دارم
_چی؟
یه لحظه رفتم توی شوک که ا.ت الان بهم اعتراف کرد؟..باورم نمیشه وااای
-من دوست دارم جونگکوک..عاشقتم!
_عااا..ا.ت الان مستی چی داری میگی؟
-یعنی دوسم ندالی؟
_همیشه دلم برای کیوت بازیاش میره..با خنده گفتم:
_نه نه..راستش منم دوست دارم!
-جدی؟
_اره..
-حالت مستیم مقداری پریده بود و فهمیدم که چی گفتم..لبمو گاز گرفتم و سرمو انداختم پایین از خجالت سرخ شدم وااای خاک به سرت ا.ت که مثل یه آدم نمیتونی مست کنی و این همه چرت و پرت تحویل ندی!
_چونشو گرفتم و سرشو بالا گرفتم و گفتم:
از من خجالت میکشی؟
-نه نه اینطور نیست فقط..
_پریدم وسط حرفش و گفتم:
خوب شد گفتی چون منم دوست دارم اووفف چرا به من دروغ میگی ا.ت..
-ببخشید!
_باشه بخشیدم
بیا بریم بخوابیم فردا باید بریم فرودگاه!
-اره راست میگی..بریم
_صبر کن!
-بله؟
_لب.امو چسبوندم به لب.اش مزه ل.بشو چشیدم این حسرتی بود که از همون اول که ا.ت رو دیدم داشتم و الان بهش رسیدم!
-یه لحظه رفتم توی شوک ولی بعد منم باهاش همراهی کردم..
و اون شب شد بهترین شب زندگیم.....
پایان
لایک و کامنت یادتون نره
۴.۳k
۲۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.