part 151
#part_151
#فرار
خودمو یکم لوس کردم
- میشه یکم صحبت کنیم ؟؟
صورتش هیچ تغییری نکرد همونجوری مهربون گفت:
- اره گلم بیا
راستش یکم توقع داشتم تعجب کنه ولی اصلا انگار منتظرم بود که برم باهاش صحبت کنم از پله ها بالت رفتیم و منو سمت اتاق خودش راهنمایی کرد وای خدا چقدر این مامان ارسلان با کلاسه منم همچین عشوه و ناز میومدم بیاوببین نشستیم رو تخت و کتی جونم منتظر نگام کرد وای یا اکثر امامزاده ها الان از کجا شروع کنم هول نشم یه وقت سرمو انداختم پایینو عین این دخترای مظلوم و خجالتی شروع کردم با انگشتای کشیده دستم بازی کردن کتی جونم دودلی
منو که دید با لحن مهربون مخصوص خودش گفت
- چیزی شده دخترم ؟ با ارسلان
فوری پریدم وسط حرفشو گفتم
- نه ...نه باور کنید اصلا ارسلان چیزی نمیدونه
با کنجکاوی نگام کرد منم سکوت بیشترو جایز ندونستم و بی مقدمه و خیلی رک پرسیدم
- منظورتون از صحبت صبحتون سر میز چی بود ؟؟
به وضوح جا خورد ولی لبخند مصنوعی ای زد و گفت
- عزیزدلم ما صبح خیلی صحبت کردیم کدوم حرفم
آب دهنمو قورت دادم و گفتم مرگ یه بار شیونم یه بار
- درباره ی محرمیت من و ارسلان
لبخند آسوده ای زد
- منو ترسوندی دخترم فک کردم یه صحبتی کردم که ناراحت شدی
دلم واسه اینهمه محبتش لرزید چقدر ساده داشتم بهش دروغ میگفتمو نقش بازی میکردم با صداش به خودم اومدم
- نیکا جان ارسلان یه مرده با نیاز های مخصوص خودش خیلیم دوستت داره منم گفتم شما که دوتاتون اینهمه عاشق همین محرم بشین هم خودتون راحتین هم خدای بالای سرتون مادر خداروخوش نمیاد نامحرم باشین و اینجوری واسه هم بیتابی کنید من فکرم قدیمی نیست که محدودتون کنم ولی بهتره صیغه موقت بینتون خونده بشه خیالتونم راحت باشه
همه مدت سرم پایین بود و چیزی نمیگفتم حسابی گیج شده بودم مگه کسی که منو ارسلانو مجبور کرد چون محرمیم تو یه اتاق بخوابیم الان چرا حرف از صیغه میزنه چرا هیچ چیزی جور نیست الان کتی جون طبق نقشه باید فکر کنه ما محرمیم هم کنجکاو بودم هم میترسیدم اگه همه چیز بهم بخوره نمیدونم چقدر سکوت کردم بودم که دست کتی جون دور شونم حلقه شد و صدای مهربونش اومد و منو از فکر بیرون کشید
#فرار
خودمو یکم لوس کردم
- میشه یکم صحبت کنیم ؟؟
صورتش هیچ تغییری نکرد همونجوری مهربون گفت:
- اره گلم بیا
راستش یکم توقع داشتم تعجب کنه ولی اصلا انگار منتظرم بود که برم باهاش صحبت کنم از پله ها بالت رفتیم و منو سمت اتاق خودش راهنمایی کرد وای خدا چقدر این مامان ارسلان با کلاسه منم همچین عشوه و ناز میومدم بیاوببین نشستیم رو تخت و کتی جونم منتظر نگام کرد وای یا اکثر امامزاده ها الان از کجا شروع کنم هول نشم یه وقت سرمو انداختم پایینو عین این دخترای مظلوم و خجالتی شروع کردم با انگشتای کشیده دستم بازی کردن کتی جونم دودلی
منو که دید با لحن مهربون مخصوص خودش گفت
- چیزی شده دخترم ؟ با ارسلان
فوری پریدم وسط حرفشو گفتم
- نه ...نه باور کنید اصلا ارسلان چیزی نمیدونه
با کنجکاوی نگام کرد منم سکوت بیشترو جایز ندونستم و بی مقدمه و خیلی رک پرسیدم
- منظورتون از صحبت صبحتون سر میز چی بود ؟؟
به وضوح جا خورد ولی لبخند مصنوعی ای زد و گفت
- عزیزدلم ما صبح خیلی صحبت کردیم کدوم حرفم
آب دهنمو قورت دادم و گفتم مرگ یه بار شیونم یه بار
- درباره ی محرمیت من و ارسلان
لبخند آسوده ای زد
- منو ترسوندی دخترم فک کردم یه صحبتی کردم که ناراحت شدی
دلم واسه اینهمه محبتش لرزید چقدر ساده داشتم بهش دروغ میگفتمو نقش بازی میکردم با صداش به خودم اومدم
- نیکا جان ارسلان یه مرده با نیاز های مخصوص خودش خیلیم دوستت داره منم گفتم شما که دوتاتون اینهمه عاشق همین محرم بشین هم خودتون راحتین هم خدای بالای سرتون مادر خداروخوش نمیاد نامحرم باشین و اینجوری واسه هم بیتابی کنید من فکرم قدیمی نیست که محدودتون کنم ولی بهتره صیغه موقت بینتون خونده بشه خیالتونم راحت باشه
همه مدت سرم پایین بود و چیزی نمیگفتم حسابی گیج شده بودم مگه کسی که منو ارسلانو مجبور کرد چون محرمیم تو یه اتاق بخوابیم الان چرا حرف از صیغه میزنه چرا هیچ چیزی جور نیست الان کتی جون طبق نقشه باید فکر کنه ما محرمیم هم کنجکاو بودم هم میترسیدم اگه همه چیز بهم بخوره نمیدونم چقدر سکوت کردم بودم که دست کتی جون دور شونم حلقه شد و صدای مهربونش اومد و منو از فکر بیرون کشید
۱.۶k
۰۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.