هانی بال پارت یازدهم
حتما اخر فیک رو نگاه کنید
ویو تراسا
چشمم به دختر اشنایی خورد
ا..اون ا.ت چقد خوشگل تر شده دلم براش خیلی تنگ شده بود ولی .. چرا پیش تهیونگه نکنه اونم گول زده با حمایتا و کم کار کردن؟ ن..نه باید ا.ت نجات بدم
+ تریسا چیزی میخواستی بگی
( تریسا از ترس چشماش گشاد میشن و اب دهنشو قورت میده )
+ چیشد لال شدی
- هوی مثل ادم حرف بزن
+ تو یکی خفه باش . خب تریسا منتظریم
تریسا : ه..هیچی نمیخواستم بگم ارباب بزرگ
+ که اینطور امشب از شام برات خبری نیست
ا.ت ویو
چه هیولاییه .. لعنتی..تریسا اونو یادمه مگ میشه یادم نباشه بهترین دوستم .. دوران بچگیم و کاراموزیم ولی چند سال رفت پیش بی خبر رفت حالا چرا اینجا بود..
با نگرانی بهش نگاه کردم و برگشتم سمت تهیونگ
- بس کن .. چرا دخترا رو اذییت میکنی؟؟
+ دخترا جز هرزه چیزی نیستن و باید همینطوری باهاشون .. ...
یه سیلی محکم به گوش تهیونگ زدم ، گور خودم کندم..
دیدم دستشو برد سمت تفنگ ترسیدم و یلحظه نفسم حبس شد
چشامو محکم بستم و دستمو مشت کردم
من هنوز به کوکی ..
با صدای شلیک تو خودم جم شدم از ترس که یهو دیدم به کاناپه شلیک کرد و صورتش قرمز بود .. چرا منو نکشت
تهیونگ ویو
تا خواستم شلیک کنم دستم کج کردم سمت کاناپه
نباید همچین کسی رو از دست میدادم
ولی سیلی که زد. هیچ دختری حتی جینا هم جرعت نمیکنه شاید چون اون متفاوت و خاصه.. و تاحالا اینکارو نکرده بود هاح! لعنتی این دختر ی چیز دیگس ولی. باید تا فردا شب مطیع بشه وگرنه شراکتم با ی شرکت خراب میشه
پس خوب شد دستم رفت سمت کاناپه
کلافه دستی رو موهام کشیدم و رفتم اتاق و همه رو مرخص کردم بر یکی دو ساعتی تا اعصابم اروم بشه
از پله ها رفتم بالا و تو اتاق کارم بودم دلم فقط جینارو میخواست هرچی به گوشیش زنگ زدم جواب نداد ، اه لعنتی
گوشی کوبیدم به دیوار و نشستم یه هفته بهش مرخصی دادم ولی رد میکنه تماسمو حتما کار داره حواسم تو خیالات خودم بود که .....
( تراسا دوست بچگی و همکار ا.ت بود از بچگی بخاطر اینکه اصالتن ژاپنی بود مسخره میشد برای همین ا.ت دوستش شد چون بنظرش خفن بود که میبینید سرنوشت اونارو تو این موقعیت ترسناک قرار داد )
شرط ۲۷ لایک
۲۵ تا کامنت
ویو تراسا
چشمم به دختر اشنایی خورد
ا..اون ا.ت چقد خوشگل تر شده دلم براش خیلی تنگ شده بود ولی .. چرا پیش تهیونگه نکنه اونم گول زده با حمایتا و کم کار کردن؟ ن..نه باید ا.ت نجات بدم
+ تریسا چیزی میخواستی بگی
( تریسا از ترس چشماش گشاد میشن و اب دهنشو قورت میده )
+ چیشد لال شدی
- هوی مثل ادم حرف بزن
+ تو یکی خفه باش . خب تریسا منتظریم
تریسا : ه..هیچی نمیخواستم بگم ارباب بزرگ
+ که اینطور امشب از شام برات خبری نیست
ا.ت ویو
چه هیولاییه .. لعنتی..تریسا اونو یادمه مگ میشه یادم نباشه بهترین دوستم .. دوران بچگیم و کاراموزیم ولی چند سال رفت پیش بی خبر رفت حالا چرا اینجا بود..
با نگرانی بهش نگاه کردم و برگشتم سمت تهیونگ
- بس کن .. چرا دخترا رو اذییت میکنی؟؟
+ دخترا جز هرزه چیزی نیستن و باید همینطوری باهاشون .. ...
یه سیلی محکم به گوش تهیونگ زدم ، گور خودم کندم..
دیدم دستشو برد سمت تفنگ ترسیدم و یلحظه نفسم حبس شد
چشامو محکم بستم و دستمو مشت کردم
من هنوز به کوکی ..
با صدای شلیک تو خودم جم شدم از ترس که یهو دیدم به کاناپه شلیک کرد و صورتش قرمز بود .. چرا منو نکشت
تهیونگ ویو
تا خواستم شلیک کنم دستم کج کردم سمت کاناپه
نباید همچین کسی رو از دست میدادم
ولی سیلی که زد. هیچ دختری حتی جینا هم جرعت نمیکنه شاید چون اون متفاوت و خاصه.. و تاحالا اینکارو نکرده بود هاح! لعنتی این دختر ی چیز دیگس ولی. باید تا فردا شب مطیع بشه وگرنه شراکتم با ی شرکت خراب میشه
پس خوب شد دستم رفت سمت کاناپه
کلافه دستی رو موهام کشیدم و رفتم اتاق و همه رو مرخص کردم بر یکی دو ساعتی تا اعصابم اروم بشه
از پله ها رفتم بالا و تو اتاق کارم بودم دلم فقط جینارو میخواست هرچی به گوشیش زنگ زدم جواب نداد ، اه لعنتی
گوشی کوبیدم به دیوار و نشستم یه هفته بهش مرخصی دادم ولی رد میکنه تماسمو حتما کار داره حواسم تو خیالات خودم بود که .....
( تراسا دوست بچگی و همکار ا.ت بود از بچگی بخاطر اینکه اصالتن ژاپنی بود مسخره میشد برای همین ا.ت دوستش شد چون بنظرش خفن بود که میبینید سرنوشت اونارو تو این موقعیت ترسناک قرار داد )
شرط ۲۷ لایک
۲۵ تا کامنت
۱۰.۶k
۰۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.