عشق همیشگی کوک پارت ۳۱
عشق همیشگی کوک پارت ۳۱
.
لینا:هی من شاید دوست نداشته باشم متنو بخونی زود از دستش بسته رو گرفتم
کوک:دوست پسرتمااااااا
لینا:من حتی به مامان بابام هم نمیدم بخونن
کوک:ولی به من باید بدی....منظورم اینه که بدی بخونمش🤣
لینا:نخد😐
کوک:بیا بریم بشینیم
رفتن نشستن
کوک:خب اسم دوستت چیه
لینا:نیکو
کوک:بلههههه پسرهههه؟
لینا:آره خببببب مگه چیه
کوک:تو رل داری بعد دوستت پسره؟
لینا:چه ربطی داری دوستای معمولی هستیم
کوک:همون دوستی معمولی یک دفعه به چیزای دیگه تبدیل میشه
لینا:نه اصلا هم اینطوری نیست
کوک:ببین لینا اگه این رابطه به رابطه ی چیزای دیگه وصل شه زندت نمیذارم
لینا:باشع تبدیل نمیشه
کوک:قول بده
لینا:قول میدم
لینا رفت پک آرایشی که براش اومده بود رو گذاشت یه گوشه ی کمد لباساش
چند ساعت بعد
لینا:درحال زنگ زدن به هیونجین
هیونجین:الو؟
لینا:سلام هیونجین هیونگ خوبی؟لیا خوبه؟
هیونجین:آره مرسی هردومون خوبیم تو خوبی؟کار داشتی؟
لینا:مرسی منم خوبم آره میخواستم بگم که امشب میاین بریم شهر بازی
لیا اومد گوشی رو از هیونجین گرفت
لیا:سلام لینا جون آره میایم
لینا:سلام بی معرفت چرا اصن زنگ نمیزنی فقط من زنگ میزنم خبرتو میگیرم میمون
لیا:واقعا ببخشید شنیدم رل زدی؟
لینا:آره رل زدم اسمش کوک خیلی دوسش دارم براش میمیرم
لیا:گگگگگ الان کجاست؟
لینا:رفت سوپر مارکت الان میاد
زییییییینگ
لینا:من برم درو باز کنم فکر کنم خودشه
لینا دید کسی جلوی آیفون نیست با خودش گفت شاید کوک باشه درو باز کرد
لینا:خب لیا من بعدا بهت زنگ میزنم بای
لینا در خونه رو باز کرد
+به به لینا خانم
لینا:توی عوضی اینجا چیکار میکنی
پسره اکس لیناست لینا رو گرفت بردش توی ون مشکی انداخت یه پارچه گذاشت روی دهنش لینا بیهوش شد
ویو لینا
منو گرفت برد توی ون مشکی و یه پارچه گذاشت روی دهنم دیگه هیچی نفهمیدم چشام سیاهی میزفت باز کردم چشامو دیدم توی یه خونه خرابم دست و پام روی صندلی بستست
.
ادامه دارد
.
لینا:هی من شاید دوست نداشته باشم متنو بخونی زود از دستش بسته رو گرفتم
کوک:دوست پسرتمااااااا
لینا:من حتی به مامان بابام هم نمیدم بخونن
کوک:ولی به من باید بدی....منظورم اینه که بدی بخونمش🤣
لینا:نخد😐
کوک:بیا بریم بشینیم
رفتن نشستن
کوک:خب اسم دوستت چیه
لینا:نیکو
کوک:بلههههه پسرهههه؟
لینا:آره خببببب مگه چیه
کوک:تو رل داری بعد دوستت پسره؟
لینا:چه ربطی داری دوستای معمولی هستیم
کوک:همون دوستی معمولی یک دفعه به چیزای دیگه تبدیل میشه
لینا:نه اصلا هم اینطوری نیست
کوک:ببین لینا اگه این رابطه به رابطه ی چیزای دیگه وصل شه زندت نمیذارم
لینا:باشع تبدیل نمیشه
کوک:قول بده
لینا:قول میدم
لینا رفت پک آرایشی که براش اومده بود رو گذاشت یه گوشه ی کمد لباساش
چند ساعت بعد
لینا:درحال زنگ زدن به هیونجین
هیونجین:الو؟
لینا:سلام هیونجین هیونگ خوبی؟لیا خوبه؟
هیونجین:آره مرسی هردومون خوبیم تو خوبی؟کار داشتی؟
لینا:مرسی منم خوبم آره میخواستم بگم که امشب میاین بریم شهر بازی
لیا اومد گوشی رو از هیونجین گرفت
لیا:سلام لینا جون آره میایم
لینا:سلام بی معرفت چرا اصن زنگ نمیزنی فقط من زنگ میزنم خبرتو میگیرم میمون
لیا:واقعا ببخشید شنیدم رل زدی؟
لینا:آره رل زدم اسمش کوک خیلی دوسش دارم براش میمیرم
لیا:گگگگگ الان کجاست؟
لینا:رفت سوپر مارکت الان میاد
زییییییینگ
لینا:من برم درو باز کنم فکر کنم خودشه
لینا دید کسی جلوی آیفون نیست با خودش گفت شاید کوک باشه درو باز کرد
لینا:خب لیا من بعدا بهت زنگ میزنم بای
لینا در خونه رو باز کرد
+به به لینا خانم
لینا:توی عوضی اینجا چیکار میکنی
پسره اکس لیناست لینا رو گرفت بردش توی ون مشکی انداخت یه پارچه گذاشت روی دهنش لینا بیهوش شد
ویو لینا
منو گرفت برد توی ون مشکی و یه پارچه گذاشت روی دهنم دیگه هیچی نفهمیدم چشام سیاهی میزفت باز کردم چشامو دیدم توی یه خونه خرابم دست و پام روی صندلی بستست
.
ادامه دارد
۷.۰k
۱۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.