پارت ۴۴ : بهش نگا کردم .
پارت ۴۴ : بهش نگا کردم .
اشک از چشمام ریخت .
اروم و با صدای گرفته گفتم : شیرخشک صندوق عقب ماشین کوک هست با شیشه شیر
تهیونگ : همینه .
سمت در آی سی یو رفتم و با دو تا دستای خونیم درو باز کردم و داخل رفتم .
دلم میلرزید ولی باید انجامش میدادم .
یک کش برداشتم و موهامو بستم
اهمیت نداشت که موهام خونی میشه
حتی اگه خون جیمین باشه
در اتاق عملو باز کردم .
سریع لباسای مربوط به عملو پوشیدم .
ماسک رو زدم و دستکش کردم تو دستای خونیم .
سمت کوک رفتم .
کوک : انتظار نداشتم بیای
من : باید میومدم .
نفس عمیقی گرفتم .
رفتم اون طرف تخت .
هنوز تیر رو درنیاورده بودن .
لباس سفیدش خونی بود .
دست به کار شدم و یک زخم کوچیکی بالای ناف شکمش جایی که تیر خورده بود باز کردم .
کوک خواست خون روی شکمش رو تمیز کنه که یکدفعه بلند شد .
جیمین بیهوش نبوده؟
کوک عصبانی گفت : مگه بیهوشش نکردید؟
یکیشون که عینکی بود گفت : بیهوش بود .
رفتم بالا سر جیمین .
میخواست بلند شه .
دستامو رو سینه اش گذاشتم و گفتم : جیمین اروم باش نفس بکش .
با چشمای طوسی براقش نگام کرد .
رنگ ترس تو چشماش واضح بود .
گفتم : منم جیمین اروم باش تیر خوردی باید درش بیاریم... .
رو کردم به یکی از افراد داخل اتاق و گفتم : بیهوشش کن .
نگاه جیمین کردم که تقریبا اروم شده بود .
اخمی میکرد و پایین رو نگا کرد .
هرلحظه وضعیتش وخیم تر میشد و باید زودتر تیر رو دربیاریم .
کامل رو تخت درازش کردم و ماسک اکسیژن رو دهنش گذاشتم .
گفتم : باید بیهوش باشی جیمین تا پنج بشمار .
همونجور که نگام میکرد شروع به شمارش کرد .
به شماره دو که رسید چشماش سنگین شد و داشت بسته میشد .
شماره سه رو گفت و اروم سرش به سمت چپ چرخید .
موهای طوسیشو نوازش کردم و رفتم سراغ تیر تو بدنش .
نفس گرفتم و شروع کردم .
باید بدون برخورد رگ ها و مویرگ ها به قیچی بتونم تیر رو دربیارم .
سخت بود
دستام میلرزید ولی اروم میکردم خودمو .
باید نجاتش بدم .
نباید بره .
تیر رو گرفتم و اروم اروم کشیدم بالا .
تیر رو دراورده بودم .
این خودش خیلی موفق امیز بود .
اشکی از این همه استرس که داشتم ریختم .
تیر رو گذاشتم تو ظرف .
کوک گفت : نریلا رنگت پریده بقیه اش با من تو برو .
سرمو تکون دادم .
این اولین بار نبود عمل انجام میدادم .
ولی اولین بار بود داشتم کسی که فرد مهم زندگیمه رو عمل میکردم .
وقتی لباسای عمل رو دراوردم و بیرون رفتم تهیونگ رو دیدم که بچه بغلش خواب بود .
شوگا نزدیکم اومد .
داشت فشارم میوفتاد .
رو زمین افتادم .
صدای سوت تو گوشم بود .
شوگا کمکم کرد رو صندلی بشینم .
بزور شوگا ابمیوه و کیک خوردم .
منتظر بودم که کار عمل تموم شه .
با صدای رعد و برق یکم متوجه اطرافم شدم .
برق رفته بود؟
صدای باد رو میتونست شنید .
با باز شدن در کوک رو نگا کردم .
کوک خندید و گفت :...
اشک از چشمام ریخت .
اروم و با صدای گرفته گفتم : شیرخشک صندوق عقب ماشین کوک هست با شیشه شیر
تهیونگ : همینه .
سمت در آی سی یو رفتم و با دو تا دستای خونیم درو باز کردم و داخل رفتم .
دلم میلرزید ولی باید انجامش میدادم .
یک کش برداشتم و موهامو بستم
اهمیت نداشت که موهام خونی میشه
حتی اگه خون جیمین باشه
در اتاق عملو باز کردم .
سریع لباسای مربوط به عملو پوشیدم .
ماسک رو زدم و دستکش کردم تو دستای خونیم .
سمت کوک رفتم .
کوک : انتظار نداشتم بیای
من : باید میومدم .
نفس عمیقی گرفتم .
رفتم اون طرف تخت .
هنوز تیر رو درنیاورده بودن .
لباس سفیدش خونی بود .
دست به کار شدم و یک زخم کوچیکی بالای ناف شکمش جایی که تیر خورده بود باز کردم .
کوک خواست خون روی شکمش رو تمیز کنه که یکدفعه بلند شد .
جیمین بیهوش نبوده؟
کوک عصبانی گفت : مگه بیهوشش نکردید؟
یکیشون که عینکی بود گفت : بیهوش بود .
رفتم بالا سر جیمین .
میخواست بلند شه .
دستامو رو سینه اش گذاشتم و گفتم : جیمین اروم باش نفس بکش .
با چشمای طوسی براقش نگام کرد .
رنگ ترس تو چشماش واضح بود .
گفتم : منم جیمین اروم باش تیر خوردی باید درش بیاریم... .
رو کردم به یکی از افراد داخل اتاق و گفتم : بیهوشش کن .
نگاه جیمین کردم که تقریبا اروم شده بود .
اخمی میکرد و پایین رو نگا کرد .
هرلحظه وضعیتش وخیم تر میشد و باید زودتر تیر رو دربیاریم .
کامل رو تخت درازش کردم و ماسک اکسیژن رو دهنش گذاشتم .
گفتم : باید بیهوش باشی جیمین تا پنج بشمار .
همونجور که نگام میکرد شروع به شمارش کرد .
به شماره دو که رسید چشماش سنگین شد و داشت بسته میشد .
شماره سه رو گفت و اروم سرش به سمت چپ چرخید .
موهای طوسیشو نوازش کردم و رفتم سراغ تیر تو بدنش .
نفس گرفتم و شروع کردم .
باید بدون برخورد رگ ها و مویرگ ها به قیچی بتونم تیر رو دربیارم .
سخت بود
دستام میلرزید ولی اروم میکردم خودمو .
باید نجاتش بدم .
نباید بره .
تیر رو گرفتم و اروم اروم کشیدم بالا .
تیر رو دراورده بودم .
این خودش خیلی موفق امیز بود .
اشکی از این همه استرس که داشتم ریختم .
تیر رو گذاشتم تو ظرف .
کوک گفت : نریلا رنگت پریده بقیه اش با من تو برو .
سرمو تکون دادم .
این اولین بار نبود عمل انجام میدادم .
ولی اولین بار بود داشتم کسی که فرد مهم زندگیمه رو عمل میکردم .
وقتی لباسای عمل رو دراوردم و بیرون رفتم تهیونگ رو دیدم که بچه بغلش خواب بود .
شوگا نزدیکم اومد .
داشت فشارم میوفتاد .
رو زمین افتادم .
صدای سوت تو گوشم بود .
شوگا کمکم کرد رو صندلی بشینم .
بزور شوگا ابمیوه و کیک خوردم .
منتظر بودم که کار عمل تموم شه .
با صدای رعد و برق یکم متوجه اطرافم شدم .
برق رفته بود؟
صدای باد رو میتونست شنید .
با باز شدن در کوک رو نگا کردم .
کوک خندید و گفت :...
۹۷.۳k
۲۹ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.