Black rose part 72
جونگکوک:
مثل جنازه روی کاناپه افتاده بودم و پشت سر هم سیگار روشن میکردم.
شاید عصبی بودم
حتی فکرشم نمیکردم که بِپای رزی بودن اینقدر سخته باشه
به خیال خودم که قراره با رزی وقت بگذرونم و سوسکی ام کاراشو
زیر نظر بگیریم ولی اشتباه میکردم
الان حتی خبر نداشتم با کی حرف میزنه و وقت و بیوقت
با کی سر قرار میره ، وقتی ام از جنی میپرسیدم جواب
درست و حسابی تحویلم نمیداد.
پنجمین نخ سیگارمو روشن کردم
دختره احمق از دیشب برنگشته بود خونه.
منو چی فرض کرده؟!
من از اون آدما نیستم که مثل یه احمق رفتار کنه
بالاخره میفهمم این دختره چی زیر سرشه
صدای بلند تلویزیون بیشتر از این مسئله روی مخم رژه میرفت
داد نسبتاً بلندی زدم
جونگکوک: جنی صدای اون کوفتی رو کم کن
نگاهی کوتاهی بهم انداخت و سریع دوباره نگاهشو به تلویزیون داد
جنی: خفه شو بابا سریال مورد علاقهام داره پخش میشه
ای بابای زیر لب گفتم و از جام بلند شدم
بهتر بود که برم تو اتاقم یه چرت کوتاهی بزنم
پلهها رو طی کردم و به طبقه بالا رسیدم
داشتم سمت اتاقم میرفتم که از اتاق رزی صدای افتادن وسیله ای رو شنیدم
نگاه مشکوکی به در اتاقش انداختم و با تردید سمتش قدم برداشتم
خواستم دستگیره در رو بگیرم و وارد شم که یهو
در باز شد و لیسا وسط در نمایان شد
با دیدن من هینی از سر ترس کشید
لیسا: ترسوندیم پسر
ابرومو بالا دادم و مشکوکی نگاش کردم
جونگکوک: تو اتاق رزی چیکار میکردی؟
اضطراب رو توی چشماش میشد دید با تته پته جواب داد
لیسا: خب ، چیزه ،اممم از جایی که بیکار بودم
گفتم یه دستی به اتاقا بکشم و مرتبشون کنم
جونگکوک: واقعا؟!
خندید منو کنار زد و سمت پله ها رفت
لیسا : فکرشم نمیکردم یه روزی بخوام به خاطر چرخیدن
توی خونم به کسی جواب پس بدم
تیز جوابشو دادم
جونگکوک: بهت مشکوکم
برگشت و به چشمام زل زد
لیسا: از چه لحاظ ؟
شونمو بالا انداختم. نمیخواستم بحث بینمون کشش پیدا کنه
پس راهمو کشیدم و سمت اتاقم رفتم
اون دختر شديداً مشکوک رفتار میکرد ، باید حواسمو بهش جمع میکردم
گوشیمو برداشتم و به روبرتو زنگ زدم بعد از چند ثانیه انتظار جواب داد
ادامه پارت بعد
سلام خوشگلای من 👋♥️
دلیل پارت گذاشتم این بود که دکتر بهم دو هفته
وقت داده برای جراحی
پس منم تصمیم گرفتم که تویه این مدت کوتاه
چند تا پارت آپ کنم
امیدوارم مثل همیشه دوست داشته باشین و ازم حمایت کنین
دوستتون دارم و امیدوارم هرکجای ایران که
هستین ( سالم باشین )
سلامتی از همه چیز مهم تره ... 🫂❤️💖
مثل جنازه روی کاناپه افتاده بودم و پشت سر هم سیگار روشن میکردم.
شاید عصبی بودم
حتی فکرشم نمیکردم که بِپای رزی بودن اینقدر سخته باشه
به خیال خودم که قراره با رزی وقت بگذرونم و سوسکی ام کاراشو
زیر نظر بگیریم ولی اشتباه میکردم
الان حتی خبر نداشتم با کی حرف میزنه و وقت و بیوقت
با کی سر قرار میره ، وقتی ام از جنی میپرسیدم جواب
درست و حسابی تحویلم نمیداد.
پنجمین نخ سیگارمو روشن کردم
دختره احمق از دیشب برنگشته بود خونه.
منو چی فرض کرده؟!
من از اون آدما نیستم که مثل یه احمق رفتار کنه
بالاخره میفهمم این دختره چی زیر سرشه
صدای بلند تلویزیون بیشتر از این مسئله روی مخم رژه میرفت
داد نسبتاً بلندی زدم
جونگکوک: جنی صدای اون کوفتی رو کم کن
نگاهی کوتاهی بهم انداخت و سریع دوباره نگاهشو به تلویزیون داد
جنی: خفه شو بابا سریال مورد علاقهام داره پخش میشه
ای بابای زیر لب گفتم و از جام بلند شدم
بهتر بود که برم تو اتاقم یه چرت کوتاهی بزنم
پلهها رو طی کردم و به طبقه بالا رسیدم
داشتم سمت اتاقم میرفتم که از اتاق رزی صدای افتادن وسیله ای رو شنیدم
نگاه مشکوکی به در اتاقش انداختم و با تردید سمتش قدم برداشتم
خواستم دستگیره در رو بگیرم و وارد شم که یهو
در باز شد و لیسا وسط در نمایان شد
با دیدن من هینی از سر ترس کشید
لیسا: ترسوندیم پسر
ابرومو بالا دادم و مشکوکی نگاش کردم
جونگکوک: تو اتاق رزی چیکار میکردی؟
اضطراب رو توی چشماش میشد دید با تته پته جواب داد
لیسا: خب ، چیزه ،اممم از جایی که بیکار بودم
گفتم یه دستی به اتاقا بکشم و مرتبشون کنم
جونگکوک: واقعا؟!
خندید منو کنار زد و سمت پله ها رفت
لیسا : فکرشم نمیکردم یه روزی بخوام به خاطر چرخیدن
توی خونم به کسی جواب پس بدم
تیز جوابشو دادم
جونگکوک: بهت مشکوکم
برگشت و به چشمام زل زد
لیسا: از چه لحاظ ؟
شونمو بالا انداختم. نمیخواستم بحث بینمون کشش پیدا کنه
پس راهمو کشیدم و سمت اتاقم رفتم
اون دختر شديداً مشکوک رفتار میکرد ، باید حواسمو بهش جمع میکردم
گوشیمو برداشتم و به روبرتو زنگ زدم بعد از چند ثانیه انتظار جواب داد
ادامه پارت بعد
سلام خوشگلای من 👋♥️
دلیل پارت گذاشتم این بود که دکتر بهم دو هفته
وقت داده برای جراحی
پس منم تصمیم گرفتم که تویه این مدت کوتاه
چند تا پارت آپ کنم
امیدوارم مثل همیشه دوست داشته باشین و ازم حمایت کنین
دوستتون دارم و امیدوارم هرکجای ایران که
هستین ( سالم باشین )
سلامتی از همه چیز مهم تره ... 🫂❤️💖
۱۰.۱k
۲۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.