💜🦋Fake jimin
💜forcedLove🦋💜پارت اخر: p18💜
ویو جیمین:
وقتی وارد سالن شدیم تمام نگاه ها به ما بود خیلی حال کردم
ویو ات:
مهمون های باحالی اومده بودن حتی پسرا هم اومده بودن داشتیم میرفتیم داخل که اومدن
پسرا: واو زوجا رو ببین چه خوشگلن
جیمین: هممممم... ببخشید دیگه
تهیونگ: راست میگیم خب
جونگ کوک: ببین دیگه حاصل توافقشون چی میشه
جیمین میزنه رو پای جونگ کوک
جونگ کوک: هی چته؟
جیمین: داشی اینجا جاس نیس(با لبخند رو به همه)
تهیونگ: این جونگ کوک همه جا بره باید یه خودنمایی کنه 😆
پسرا: 😂😂
جونگکوک: ببین تهیونگ برات دارم😅😏
جیمین: یااااااا بسه دیگه بریم سراغ مهمونا
همگی باهم: بریم بریم
پ. ج: اوممم میبینی خواهر چه عروس خوشگلی دارم
~: اره داداش خدایی خوشگله
یونا: من اینجا برگ چغندرم؟!
پ. ج: معلومه که هستی(تو ذهنش)
~: عه خب تو هم خوبی اصن تو خوشگل
یونا: هوفففففف خب حالا من برم به ات کمک کنم، حالا وقتشه نقشمو عملی کنم (تو ذهنش) رفتم و یه قیچی از توی کشو برداشتم رفتم اتو بغل کردمو و تور پیرهنش رو از پشت پاره کردم😏
ات: ای واییییی جیمیناااااابیا اینجاااا
جیمین: اومدم... چیشده؟
ات: این یونا عوضی کرمشو ریختا
جیمین: مگه چکار کرده؟
ات: زد پیرهنمو پاره کرد
جیمین: عب ندارع عزیزم حالا که معلوم نیس حساب اونو میرسم صب کن باشه؟
ات: باشه🥺
جیمین: ای خدا کیوت من (لپشو میکشه)
ویو جیمین:
همه مشغول صحبت و رقص بودن تصمیم گرفتم که اتو بردارم ببرم سر اون پله تا بهش بگم که بارداره و خوشحالش کنم
دست اتو گرفتم و از مهمونی زدیم بیرون هوا هم بارونی بودو رمانتیک انگار هم شانس من بود
ات: جیمین عزیزم کجا میریم؟!
جیمین: صب کن میفهمی
ویوات:
رفتیم تا رسیدم به یه پل زیبا و قشنگ انگار جیمین تزیین کرده بود محوش شده بودم بارونم میومد فضاش رمانتیک شده بود
جیمین: ات... ات راستش
ات: چیشده؟
جیمین: خب... خب تو بارداری
ات: چی... چی
جیمین: همینی که شنیدی
ات: خب خودم میدونستم
جیمین: وا کی؟
ات: اونشب که رفتیم بیرون شامم خوردیم گفتم میرم دستامو میشورم برمیگردم
جیمین: خب...
ات: اونموقع فهمیده بودم میخواستم سوپرایزت کنم
جیمین: اخی...😅
ویو ات:
سرمو پایین گرفته بودم که جیمین اومد بغلم کرد و منو کلی چرخوند زیر بارون خیس خیس شدیم
جیمین: ببین ات من نمیتونم تحمل کنم
ات: چی... چیرو؟!
جیمین: میخوام داد بزنم که دوست دارم
ات: بیا باهم داد بزنیم
جیمین: بیا
با هم رفتم رو پل و یکصدا باهم گفتیم دوست دارم عاشق خنده های جیمین بودم محو خنده هاش شده بودم که با صداش به خودم اومدم
جیمین: ات.... هی اتتت
ات: ب... بله
جیمین: بیا بیا برگردیم سالن منتظرمونناااا
ات: بدو بریم...
رفتیم رسیدیم داخل سالن شدیم که رفتیم وایسادیم تو جایگاه بعد از اینکه بله رو گفتیم گفتن که میتونین همو ببوسین منم خیس عرق شدم
جیمین: ات چته؟!
ات: جیمین که ببوسیم حالت تهوع میگیرم میفهمنا
جیمین: یه بوسه اروم میگیرم نگران نباش
جیمین به ارومی لبمو بوسید هیچ اتفاقی نیفتاد و به خوبی خوشی تموم شد یونا هم از حرسش چشماش داشت میزد بیرون
همه مهمونا رفتن خونه هاشون
پدر جیمین و عمه و یونا هم رفت چون یونا بد جوری عصبی بود
ویو بعد عروسی
ات: وای جیمین دارم میمیرم از خستگی
جیمین: منم 😢
ات: بیا کمکم زیپ لباسمو باز کن
جیمین: اومدم
ات: ببین جیمین جان دیگه نمیتونیم کاری کنیم خودت میدونی دیگه
جیمین: اره میدونم حواسم هست
فلش بک به بعد از دوماه
اینجا جیمین میخواد بره جنس رو از یه باند خفن مافیا تحویل بگیره و جون خودشو ات در خطره....
منتظر فصل دو باشید....
بزودی......
شرط فصل دوم: شرطی نداریم ☺️
میزارم بزودی......
ویو جیمین:
وقتی وارد سالن شدیم تمام نگاه ها به ما بود خیلی حال کردم
ویو ات:
مهمون های باحالی اومده بودن حتی پسرا هم اومده بودن داشتیم میرفتیم داخل که اومدن
پسرا: واو زوجا رو ببین چه خوشگلن
جیمین: هممممم... ببخشید دیگه
تهیونگ: راست میگیم خب
جونگ کوک: ببین دیگه حاصل توافقشون چی میشه
جیمین میزنه رو پای جونگ کوک
جونگ کوک: هی چته؟
جیمین: داشی اینجا جاس نیس(با لبخند رو به همه)
تهیونگ: این جونگ کوک همه جا بره باید یه خودنمایی کنه 😆
پسرا: 😂😂
جونگکوک: ببین تهیونگ برات دارم😅😏
جیمین: یااااااا بسه دیگه بریم سراغ مهمونا
همگی باهم: بریم بریم
پ. ج: اوممم میبینی خواهر چه عروس خوشگلی دارم
~: اره داداش خدایی خوشگله
یونا: من اینجا برگ چغندرم؟!
پ. ج: معلومه که هستی(تو ذهنش)
~: عه خب تو هم خوبی اصن تو خوشگل
یونا: هوفففففف خب حالا من برم به ات کمک کنم، حالا وقتشه نقشمو عملی کنم (تو ذهنش) رفتم و یه قیچی از توی کشو برداشتم رفتم اتو بغل کردمو و تور پیرهنش رو از پشت پاره کردم😏
ات: ای واییییی جیمیناااااابیا اینجاااا
جیمین: اومدم... چیشده؟
ات: این یونا عوضی کرمشو ریختا
جیمین: مگه چکار کرده؟
ات: زد پیرهنمو پاره کرد
جیمین: عب ندارع عزیزم حالا که معلوم نیس حساب اونو میرسم صب کن باشه؟
ات: باشه🥺
جیمین: ای خدا کیوت من (لپشو میکشه)
ویو جیمین:
همه مشغول صحبت و رقص بودن تصمیم گرفتم که اتو بردارم ببرم سر اون پله تا بهش بگم که بارداره و خوشحالش کنم
دست اتو گرفتم و از مهمونی زدیم بیرون هوا هم بارونی بودو رمانتیک انگار هم شانس من بود
ات: جیمین عزیزم کجا میریم؟!
جیمین: صب کن میفهمی
ویوات:
رفتیم تا رسیدم به یه پل زیبا و قشنگ انگار جیمین تزیین کرده بود محوش شده بودم بارونم میومد فضاش رمانتیک شده بود
جیمین: ات... ات راستش
ات: چیشده؟
جیمین: خب... خب تو بارداری
ات: چی... چی
جیمین: همینی که شنیدی
ات: خب خودم میدونستم
جیمین: وا کی؟
ات: اونشب که رفتیم بیرون شامم خوردیم گفتم میرم دستامو میشورم برمیگردم
جیمین: خب...
ات: اونموقع فهمیده بودم میخواستم سوپرایزت کنم
جیمین: اخی...😅
ویو ات:
سرمو پایین گرفته بودم که جیمین اومد بغلم کرد و منو کلی چرخوند زیر بارون خیس خیس شدیم
جیمین: ببین ات من نمیتونم تحمل کنم
ات: چی... چیرو؟!
جیمین: میخوام داد بزنم که دوست دارم
ات: بیا باهم داد بزنیم
جیمین: بیا
با هم رفتم رو پل و یکصدا باهم گفتیم دوست دارم عاشق خنده های جیمین بودم محو خنده هاش شده بودم که با صداش به خودم اومدم
جیمین: ات.... هی اتتت
ات: ب... بله
جیمین: بیا بیا برگردیم سالن منتظرمونناااا
ات: بدو بریم...
رفتیم رسیدیم داخل سالن شدیم که رفتیم وایسادیم تو جایگاه بعد از اینکه بله رو گفتیم گفتن که میتونین همو ببوسین منم خیس عرق شدم
جیمین: ات چته؟!
ات: جیمین که ببوسیم حالت تهوع میگیرم میفهمنا
جیمین: یه بوسه اروم میگیرم نگران نباش
جیمین به ارومی لبمو بوسید هیچ اتفاقی نیفتاد و به خوبی خوشی تموم شد یونا هم از حرسش چشماش داشت میزد بیرون
همه مهمونا رفتن خونه هاشون
پدر جیمین و عمه و یونا هم رفت چون یونا بد جوری عصبی بود
ویو بعد عروسی
ات: وای جیمین دارم میمیرم از خستگی
جیمین: منم 😢
ات: بیا کمکم زیپ لباسمو باز کن
جیمین: اومدم
ات: ببین جیمین جان دیگه نمیتونیم کاری کنیم خودت میدونی دیگه
جیمین: اره میدونم حواسم هست
فلش بک به بعد از دوماه
اینجا جیمین میخواد بره جنس رو از یه باند خفن مافیا تحویل بگیره و جون خودشو ات در خطره....
منتظر فصل دو باشید....
بزودی......
شرط فصل دوم: شرطی نداریم ☺️
میزارم بزودی......
۱۴.۲k
۱۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.