'شوالیه'
'شوالیه'
"part 16"
________________________
تو گوشه ترین قسمت نشسته بود و زانو هاشو بغل گرفته
بود وموهای بلندش ریخته بودن جلوی صورتش و صورتو پوشونده
بود.چرا اینجا نشسته؟اه به من چه.صدای فس فس کردنش واقعا
رو اعصاب بود.چرا یه دختر باید اینجا مینشست و زانوی غم بغل
میگرفت؟
گلومو صاف کردم:هی تو
سرشو یه دفعه باال آورد بااون موهایی که رو صورتش ریخته بودن
ترسناک شده بود.
من:تو چرا اینجایی؟
دختره:جونگکوک شی
_ها؟تو منو میشناسی؟
_اوهوم
_تو کی هستی؟چرا اینجایی؟
_من یکی از همکالسیاتونم
_چرا انقد رسمی حرفی حرف میزنی؟
_همینجوری
_خو همینجوری راحت بحرف
بیننیشو باال کشید و سرشو تکون داد.رفتم کنارش نشستم.
من:نمیدونم کی هستی.حداقل بگو چرا اینجا نشستی؟
_حق شرکت تو کالسارو ندارم
_چرا؟
_نتونستم شهریه مدرسه رو بدم.مدیرهم گفت تا شهریه نیاوردم
تو کالس نشینم
_این تپلک انداختت بیرون؟
_منظورت آقای مدیره؟
_آقای مدیر خیلی براش زیاده همون تپلک بهتره
خندید:بازم از کالس اخراج شدی؟
_هه اخراج که نه من خودم میزنم بیرون
_واقعا جالبی
_من که تو کالسا نیستم حداقل تو جای من برو.
_فک نکنم بشه
هردو سکوت کردیم.احساس کردم بازم داره گریه میکنه.نمیدونم
چرا دلم براش میسوخت.اولین بار بود یه حس دلسوزی بهم دست
داده بود.نمیدونستم کیه برام اهمیتی هم نداش.دست کردم تو
جیبم تمام پول تو جیبی هامو بدون اینکه بفهمه گذاشتم کنارش و
از جام بلند شدم.چون نمیخاست بشناسمش هیچوقت برای
برگردوندنش تالش نمیکرد.
من:وقتشه برگردی کالس
از محوطه ی پشت بوم زدم بیرون.اه حالم گرفته شد.اولین بار بود
از این مهربونیا به خرج دادم.بیکاری واقعا مذخرفه.اما با یادآوری
نقشه هام لبخند مرموزی گوشه ی لبم جا خوش کرد.بی صبرانه
منتظر فردام.زنگ بعد دیگه سره کالس تا حدودی وانمود کردم
که حضور دارم.که مجبور نشم برم بیرون و تو بیکاری سر کنم.بعد
ماجرای دیشب متحول شدم که دیگه هیچ غلطی نکنم تا برای
بابام دردسر درست کنم اما همچنان کرمام میلولیدن.نمیتونستم
جلوی خودمو بگیرم.آره قبول من بازم دنبال دردسرم.بعد مدرسه
راننده مخصوصم بعد مدرسه اومد دنبالم.
___________________
🖤
"part 16"
________________________
تو گوشه ترین قسمت نشسته بود و زانو هاشو بغل گرفته
بود وموهای بلندش ریخته بودن جلوی صورتش و صورتو پوشونده
بود.چرا اینجا نشسته؟اه به من چه.صدای فس فس کردنش واقعا
رو اعصاب بود.چرا یه دختر باید اینجا مینشست و زانوی غم بغل
میگرفت؟
گلومو صاف کردم:هی تو
سرشو یه دفعه باال آورد بااون موهایی که رو صورتش ریخته بودن
ترسناک شده بود.
من:تو چرا اینجایی؟
دختره:جونگکوک شی
_ها؟تو منو میشناسی؟
_اوهوم
_تو کی هستی؟چرا اینجایی؟
_من یکی از همکالسیاتونم
_چرا انقد رسمی حرفی حرف میزنی؟
_همینجوری
_خو همینجوری راحت بحرف
بیننیشو باال کشید و سرشو تکون داد.رفتم کنارش نشستم.
من:نمیدونم کی هستی.حداقل بگو چرا اینجا نشستی؟
_حق شرکت تو کالسارو ندارم
_چرا؟
_نتونستم شهریه مدرسه رو بدم.مدیرهم گفت تا شهریه نیاوردم
تو کالس نشینم
_این تپلک انداختت بیرون؟
_منظورت آقای مدیره؟
_آقای مدیر خیلی براش زیاده همون تپلک بهتره
خندید:بازم از کالس اخراج شدی؟
_هه اخراج که نه من خودم میزنم بیرون
_واقعا جالبی
_من که تو کالسا نیستم حداقل تو جای من برو.
_فک نکنم بشه
هردو سکوت کردیم.احساس کردم بازم داره گریه میکنه.نمیدونم
چرا دلم براش میسوخت.اولین بار بود یه حس دلسوزی بهم دست
داده بود.نمیدونستم کیه برام اهمیتی هم نداش.دست کردم تو
جیبم تمام پول تو جیبی هامو بدون اینکه بفهمه گذاشتم کنارش و
از جام بلند شدم.چون نمیخاست بشناسمش هیچوقت برای
برگردوندنش تالش نمیکرد.
من:وقتشه برگردی کالس
از محوطه ی پشت بوم زدم بیرون.اه حالم گرفته شد.اولین بار بود
از این مهربونیا به خرج دادم.بیکاری واقعا مذخرفه.اما با یادآوری
نقشه هام لبخند مرموزی گوشه ی لبم جا خوش کرد.بی صبرانه
منتظر فردام.زنگ بعد دیگه سره کالس تا حدودی وانمود کردم
که حضور دارم.که مجبور نشم برم بیرون و تو بیکاری سر کنم.بعد
ماجرای دیشب متحول شدم که دیگه هیچ غلطی نکنم تا برای
بابام دردسر درست کنم اما همچنان کرمام میلولیدن.نمیتونستم
جلوی خودمو بگیرم.آره قبول من بازم دنبال دردسرم.بعد مدرسه
راننده مخصوصم بعد مدرسه اومد دنبالم.
___________________
🖤
۱.۶k
۲۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.