دو پارتی چویا کادو تولد 😼
از دوتا موتور های تصویر بعد یکی انتخاب کن 🚶
....................................................................
ساعت : 5 صبح
یک روز قبل
زیننگگگ
عم ا.. ل. و.
ا/ت : صبح بخیر دازای سان
عم ا/ت چان صبح بخیر چرا الان اول صبحی زنگ زدی؟ چیزی شده؟
ا/ت :نه فقط می خواستم بگم فردا تولد چویا سانه
ری اکشن صادقانه دازای:😑
دازای : واقعا 5 صبح زنگ زدی بگی فردا تولده اون سگه پاچه گیره؟ 😐
خب الان من چکار کنم😑
ا/ت : هیچ خواستم ببینم میای بریم براش یه موتور بگیریم به هرکی تو آژانس گفتم یه بهانه ای میاورد
یاد آوری :
یوسانو : عم ببخشید من جای کار دارم
کنجی : ببخشید باید برم مزرعه خانوادگیمون 😅
کونیکیدا : من برام مهم نیست نمیام ( چقدر هم که بهونه بود 🚶)
کیوکا : نه نمیام
اتسوشی :عم دوست دارم بیام ولی اکوتاگاوا این بعد از ظهر کارم داره 😅
رامپو :من خوراکی هام تمام شده باید برم بخرم 🚶
پایان یاد آوری
عم راستش یا از چویا میترسن یا دوست ندارن بیان :/
دازای : هع خب باشه
ا/ت : خودم یه ساعت دیگه میام دنبالتون
یه ساعت بعد:
باز شدن در *
نشستن *
دازای طوری ا/ت رو نگاه می کنه که قیافش شبیه فهش خار مادره 😂
ا/ت :سلام مجدد صبح بخیر 😂
دازای : با من حرف نزن فقط برو 😑
(#دازای نسخه گشادی) 🚶
داخل نمایشگاه شدین و یه موتور انتخاب کردید
رفتی کارتون گرفتی و نشستی با رنگ رنگش کردی
( حالا هر رنگی که دوست داری)
دازای رو رسوند اونم رفت افتاد تو جاش
با متر دور موتور گرفت و شروع کرد چسب کاری کارش یه شب کشید و رفت واسه فردا
کارتون رو گزاشت تو خونه و رفت بیرون که واسش رو بان بگیره که یه دفعه...
....................................................................
ساعت : 5 صبح
یک روز قبل
زیننگگگ
عم ا.. ل. و.
ا/ت : صبح بخیر دازای سان
عم ا/ت چان صبح بخیر چرا الان اول صبحی زنگ زدی؟ چیزی شده؟
ا/ت :نه فقط می خواستم بگم فردا تولد چویا سانه
ری اکشن صادقانه دازای:😑
دازای : واقعا 5 صبح زنگ زدی بگی فردا تولده اون سگه پاچه گیره؟ 😐
خب الان من چکار کنم😑
ا/ت : هیچ خواستم ببینم میای بریم براش یه موتور بگیریم به هرکی تو آژانس گفتم یه بهانه ای میاورد
یاد آوری :
یوسانو : عم ببخشید من جای کار دارم
کنجی : ببخشید باید برم مزرعه خانوادگیمون 😅
کونیکیدا : من برام مهم نیست نمیام ( چقدر هم که بهونه بود 🚶)
کیوکا : نه نمیام
اتسوشی :عم دوست دارم بیام ولی اکوتاگاوا این بعد از ظهر کارم داره 😅
رامپو :من خوراکی هام تمام شده باید برم بخرم 🚶
پایان یاد آوری
عم راستش یا از چویا میترسن یا دوست ندارن بیان :/
دازای : هع خب باشه
ا/ت : خودم یه ساعت دیگه میام دنبالتون
یه ساعت بعد:
باز شدن در *
نشستن *
دازای طوری ا/ت رو نگاه می کنه که قیافش شبیه فهش خار مادره 😂
ا/ت :سلام مجدد صبح بخیر 😂
دازای : با من حرف نزن فقط برو 😑
(#دازای نسخه گشادی) 🚶
داخل نمایشگاه شدین و یه موتور انتخاب کردید
رفتی کارتون گرفتی و نشستی با رنگ رنگش کردی
( حالا هر رنگی که دوست داری)
دازای رو رسوند اونم رفت افتاد تو جاش
با متر دور موتور گرفت و شروع کرد چسب کاری کارش یه شب کشید و رفت واسه فردا
کارتون رو گزاشت تو خونه و رفت بیرون که واسش رو بان بگیره که یه دفعه...
۳.۰k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.