پارت۲۸(دردعشق)
از زبان ا/ت
همینطور که توی بغلش بودم گفتم: چرا اینکارو باهام می کنی؟
ازم جدا شد و گفت: چیکار کردم؟
سرم رو پایین انداختم و گفتم: با قلب من بازی نکن کیم تهیونگ ازت خواهش می کنم
پوزخندی زد و گفت: فعلا که تو داری بازی میکنی
با اخم و سوالی نگاهش کردم که با سرش به پاش اشاره کرد
نگاهی به پایین انداختم که ای داددد
چرا نشستم روی پاش؟
سریع بلند شدم و گفتم: اصلا فراموشش کن
خواستم بشینم روی صندلی که مچ دستمو کشید و بلافاصله مهمون آغوشش شدم
بغلشو محکم تر کرد و گفت: ببخشید که نمیتونم برات جبران کنم ببخشید ا/ت بابت همه چیز ولی شاید اگه داستانمو بشنوی بتونی درکم کنی من نمیتونم دست از پا خطا کنم همین کارا هم بعدا ممکنه دردسر برام بسازه برای همینه نمیتونم زیادی دور و ورت باشم پس خواهش میکنم مراقب خودت باش
ازم جدا شد و گفت: من با قلب تو بازی نکردم با قلب خودم بازی کردم که هر روز سعی می کنم تورو ازش بیرون کنم اما تو جات همونجاست
گفتم: اما من خواهرم رو بخاطر تو از دست دادم باز داری بهم این حرفا رو میزنی؟
گفت: ا/ت من که خواهرت رو نکشتم
بلند داد زدم: پس کی بوده؟
دستشو کرد توی موهاش و نفسی از روی کلافگی کشید
فشار زیادی روش بود چشماشو محکم بهم فشار داد
بشقاب رو برداشت و گفت: اینو بخور باید برم(سرد)
داشت از جواب فرار می کرد که گفتم: نمیدونی یا خودت رو میزنی به اون راه؟
این دفعه اون بود که داد زد و گفت: ا/ت اینو بخور دیگه هم حرف نزن لطفا
با خشم به چشماش زل زده بودم
هردفعه که باهم خوب بودیم بعد از چند ثانیه این خوبی به پایان می رسید
نون تست رو برداشتم دیگه حوصله جر و بحث نداشتم
یه گاز زدم که سرم گیج رفت
نشستم روی صندلی و گفتم: خودم میخورمش دیگه برو
برگشت بره که گفت: وای به حالت اگه سالم بمونه همش رو میخوری
با اخم از روی عصبانیت شروع به خوردن کردم
و اونم رفت بیرون
فکر می کنه من بازیچشم که هربار میاد و کمی عاشقانه صحبت می کنه؟
هر چند واقعا روم تاثیر گذاشته بود ولی هیچ چیز خشم منو خالی نمیکرد ...
همینطور که توی بغلش بودم گفتم: چرا اینکارو باهام می کنی؟
ازم جدا شد و گفت: چیکار کردم؟
سرم رو پایین انداختم و گفتم: با قلب من بازی نکن کیم تهیونگ ازت خواهش می کنم
پوزخندی زد و گفت: فعلا که تو داری بازی میکنی
با اخم و سوالی نگاهش کردم که با سرش به پاش اشاره کرد
نگاهی به پایین انداختم که ای داددد
چرا نشستم روی پاش؟
سریع بلند شدم و گفتم: اصلا فراموشش کن
خواستم بشینم روی صندلی که مچ دستمو کشید و بلافاصله مهمون آغوشش شدم
بغلشو محکم تر کرد و گفت: ببخشید که نمیتونم برات جبران کنم ببخشید ا/ت بابت همه چیز ولی شاید اگه داستانمو بشنوی بتونی درکم کنی من نمیتونم دست از پا خطا کنم همین کارا هم بعدا ممکنه دردسر برام بسازه برای همینه نمیتونم زیادی دور و ورت باشم پس خواهش میکنم مراقب خودت باش
ازم جدا شد و گفت: من با قلب تو بازی نکردم با قلب خودم بازی کردم که هر روز سعی می کنم تورو ازش بیرون کنم اما تو جات همونجاست
گفتم: اما من خواهرم رو بخاطر تو از دست دادم باز داری بهم این حرفا رو میزنی؟
گفت: ا/ت من که خواهرت رو نکشتم
بلند داد زدم: پس کی بوده؟
دستشو کرد توی موهاش و نفسی از روی کلافگی کشید
فشار زیادی روش بود چشماشو محکم بهم فشار داد
بشقاب رو برداشت و گفت: اینو بخور باید برم(سرد)
داشت از جواب فرار می کرد که گفتم: نمیدونی یا خودت رو میزنی به اون راه؟
این دفعه اون بود که داد زد و گفت: ا/ت اینو بخور دیگه هم حرف نزن لطفا
با خشم به چشماش زل زده بودم
هردفعه که باهم خوب بودیم بعد از چند ثانیه این خوبی به پایان می رسید
نون تست رو برداشتم دیگه حوصله جر و بحث نداشتم
یه گاز زدم که سرم گیج رفت
نشستم روی صندلی و گفتم: خودم میخورمش دیگه برو
برگشت بره که گفت: وای به حالت اگه سالم بمونه همش رو میخوری
با اخم از روی عصبانیت شروع به خوردن کردم
و اونم رفت بیرون
فکر می کنه من بازیچشم که هربار میاد و کمی عاشقانه صحبت می کنه؟
هر چند واقعا روم تاثیر گذاشته بود ولی هیچ چیز خشم منو خالی نمیکرد ...
۱۶.۲k
۰۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.