part ①
༒•My love•༒
ا/ت: نااااااامییییییی
نامجون: یا خدا چته دختر😑😂
ا/ت: دلم برات تنگ شده بود خب
نامجون: میتونستی جور دیگه دلتنگیتو نشون بدی.
ا/ت: چجوری؟
نامجون: مثلا میتونستی منو ببوسی😈😌👈👉
ا/ت: برو بابا.🙂
راوی: ا/ت داشت میرفت که نامجون گرفتتش
نامجون: کجا کوچول خانم
ا/ت: نامییییییییی
...........................
ا/ت: من ا/تم. تازه رفتم تو ۲۰ سال و از یه خانواده متوسط هستم. وضع مالی مون خوبه حداقل محتاج کسی نیستیم و این از نظر من خیلی خوبه.
منو نامجون حدود ۲ سالی هست که باهمیم. نامجون از یه خانواده سطح بالاس و خیلی پولدارن🙂🤌.
راستش پدرش یه مافیاس ، نامجون اصن شبیه پدرش نیست اون بجای اینکه جانشین یه مافیا بشه درس خونده و دکتر شده.
نامجون یه پسر عمو داره به اسم جیمین که اتفاقا اونم پدرش یه مافیاس.
من همه دوستای نامجونو دیدم ولی تاحالا جیمینو ندیدم. اون طور که فهمیدم رفته خارج از کشور و چند ماه دیگه برمیگرده.
اونا باهم مثل برادر میمونن. همین طور با جین ، یونگی ، هوسوک ، تهیونگ و جونگکوک.
.......................................
نامجون: * درحال بشکن زدن تو صورت ا/ت*
نامجون: کجایی
ا/ت: چی...ها...همین جا
نامجون: خب منتظرم
ا/ت: منتظره؟
نامجون: اَهههههه ، بوسم دیگه.
ا/ت: آها، بیا*بوس کردن از لپ*
نامجون: Really🙂🤌
ا/ت: چرا اونجوری نگام میکنی
نامجون: اوکی ، ولی من اینو نمیخواستم.
ا/ت: ای بابا ، خب باشههه. حالا قهر نکن * بوس کردن نامجون از👄📿🙂*
نامجون: آخيش، حالا شد.
ا/ت: بچه پرو (خنده)
نامجون: وای نه
ا/ت: چی شد؟
نامجون: دیرم شد ، باید برم سر کار.
ا/ت: اوکی برو
نامجون: فردا میبینمت لیدی من.
ا/ت: خدافظ
نامجون: دوست دارم *رفت*
ا/ت: منم دوست دارم.
................
ا/ت ویو: بعد از خدافظی کردن با نامجون رفتم خونه ، خیلی خسته بودم.
در خونه رو باز کردم و وارد خونه شدم.
ا/ت: سلام *داد*
م.ا/ت: سلام. بیا غذا بخور
ا/ت: غذا خوردم. خیلی خستم اگه اشکال نداره میرم بخوابم.
م.ا/ت: اوکی برو.
ا/ت: *بوس پروازی به سمت مادرش*
.........................
نامجون ویو: سر شیفتم بودم که گوشیم زنگ خورد. گوشی رو با امید اینکه ا/ت زنگ زده از جیبم درآوردم ولی ا/ت نبود.
تماسو وصل کردم.
نامجون: الو سلام بابا
ب.نامجون: سلام پسرم خوبی
نامجون: ممنون ، شما خوبی
ب.نامجون: مرسی، کجایی
نامجون: سرکارم
ب.نامجون: میتونی مرخصی بگیری؟
نامجون: اتفاقی افتاده؟
ب.نامجون: نه ، جیمین برگشته.
نامجون: واقعا.
راوی: جیمین و نامجون خیلی بهم وابسته بودن و دوریشون از هم خیلی براشون سخت بود تا اینکه این دوری تموم شد و جیمین برگشت
•عشق من•
▪︎ادامه دارد▪︎
ا/ت: نااااااامییییییی
نامجون: یا خدا چته دختر😑😂
ا/ت: دلم برات تنگ شده بود خب
نامجون: میتونستی جور دیگه دلتنگیتو نشون بدی.
ا/ت: چجوری؟
نامجون: مثلا میتونستی منو ببوسی😈😌👈👉
ا/ت: برو بابا.🙂
راوی: ا/ت داشت میرفت که نامجون گرفتتش
نامجون: کجا کوچول خانم
ا/ت: نامییییییییی
...........................
ا/ت: من ا/تم. تازه رفتم تو ۲۰ سال و از یه خانواده متوسط هستم. وضع مالی مون خوبه حداقل محتاج کسی نیستیم و این از نظر من خیلی خوبه.
منو نامجون حدود ۲ سالی هست که باهمیم. نامجون از یه خانواده سطح بالاس و خیلی پولدارن🙂🤌.
راستش پدرش یه مافیاس ، نامجون اصن شبیه پدرش نیست اون بجای اینکه جانشین یه مافیا بشه درس خونده و دکتر شده.
نامجون یه پسر عمو داره به اسم جیمین که اتفاقا اونم پدرش یه مافیاس.
من همه دوستای نامجونو دیدم ولی تاحالا جیمینو ندیدم. اون طور که فهمیدم رفته خارج از کشور و چند ماه دیگه برمیگرده.
اونا باهم مثل برادر میمونن. همین طور با جین ، یونگی ، هوسوک ، تهیونگ و جونگکوک.
.......................................
نامجون: * درحال بشکن زدن تو صورت ا/ت*
نامجون: کجایی
ا/ت: چی...ها...همین جا
نامجون: خب منتظرم
ا/ت: منتظره؟
نامجون: اَهههههه ، بوسم دیگه.
ا/ت: آها، بیا*بوس کردن از لپ*
نامجون: Really🙂🤌
ا/ت: چرا اونجوری نگام میکنی
نامجون: اوکی ، ولی من اینو نمیخواستم.
ا/ت: ای بابا ، خب باشههه. حالا قهر نکن * بوس کردن نامجون از👄📿🙂*
نامجون: آخيش، حالا شد.
ا/ت: بچه پرو (خنده)
نامجون: وای نه
ا/ت: چی شد؟
نامجون: دیرم شد ، باید برم سر کار.
ا/ت: اوکی برو
نامجون: فردا میبینمت لیدی من.
ا/ت: خدافظ
نامجون: دوست دارم *رفت*
ا/ت: منم دوست دارم.
................
ا/ت ویو: بعد از خدافظی کردن با نامجون رفتم خونه ، خیلی خسته بودم.
در خونه رو باز کردم و وارد خونه شدم.
ا/ت: سلام *داد*
م.ا/ت: سلام. بیا غذا بخور
ا/ت: غذا خوردم. خیلی خستم اگه اشکال نداره میرم بخوابم.
م.ا/ت: اوکی برو.
ا/ت: *بوس پروازی به سمت مادرش*
.........................
نامجون ویو: سر شیفتم بودم که گوشیم زنگ خورد. گوشی رو با امید اینکه ا/ت زنگ زده از جیبم درآوردم ولی ا/ت نبود.
تماسو وصل کردم.
نامجون: الو سلام بابا
ب.نامجون: سلام پسرم خوبی
نامجون: ممنون ، شما خوبی
ب.نامجون: مرسی، کجایی
نامجون: سرکارم
ب.نامجون: میتونی مرخصی بگیری؟
نامجون: اتفاقی افتاده؟
ب.نامجون: نه ، جیمین برگشته.
نامجون: واقعا.
راوی: جیمین و نامجون خیلی بهم وابسته بودن و دوریشون از هم خیلی براشون سخت بود تا اینکه این دوری تموم شد و جیمین برگشت
•عشق من•
▪︎ادامه دارد▪︎
۵۲.۰k
۱۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.