دوپارتی نامجون
پارت 1
از اونجایی که تقریبا تصمیمات کاریش دست خودش نبود کمپانی بهش گفته بود باید ولت کنه چون یه آیدل دختر رو براش در نظر گرفته بود نباید قبول می کرد خودشم اینو نمیخواست اما برای کارش مجبور شده بود اون از ته دلش می خواست همه چیز یه دروغ باشه دلش نمیخواست از دستت بده می خواست براش ابدی باشی اما... نشد ترکت کرد.
هر روزت بدون نامی جوری میگذشت که دردش توصیف کردنی و به زبون آوردنی نبود. روز رفتنش میخواستی خبر پدر شدنش رو بهش بدی اما نشد که بشه اونطوری که برنامه ریزی کرده بودی پیش نرفت و اتفاق نیوفتاد حالا نمیدونستی باید برای زندگی چیکار کنی اگر خودتو خلاص میکردی قاتل یه کس دیگه هم بودی ولی بدون نامجون همه چیز شخمی بود مدت ها می گذشت و تو هنوز دلتنگ نامی بودی و هرشب به امید اینکه فردا بیاد و هر روز به امید اینکه الان درو باز میکنه و طبق معمول با خرابکاریش دسته رو میشکنه اما نمیشد... نمیومد
نینیت به دنیا اومده بود بدون نامجون تلخ ترین تایمت بود. نمیدونستی باید چه کاری انجام بدی سردرگم بودی، ناراحت بودی و...
ویو نامی:
مدتیه از ا/ت دورم زندگیم بدون اون سرده، سیاهه،تاریکه،هیچ رنگ و رویی نداره، هیچ بویی نداره، هیچ امیدی نداره، اون دختر همه چیز من بود فقط زنم نبود اما ازم گرفتنش. هر روز دارم با خودم اونو خیال میکنم، باهاش میخندم، میدوعم، بغلش میکنم، بوسش میکنم، اما فقط توی خیال.
ماه ها گذشت استف کمپانی خبر داد که چون شایعه ها و هیت ها زیاد شده و سهام اومده پایین نامجون باید دوباره برگرده پیش همسرش.
نامجون:
یعنی اینم خیاله؟ بیخیال بابا دیگه خسته شدم از اینکه پرنسسمو فقط توی خیال ببینم. دیگه نمیتونم. کاش واقعا از این خیال بیام بیرون و ببینم واقعیته اما این یه خیاله فقط یه خیال...
ا/ت:
از وقتی خبرو توی پرونده ها دیده بودی همش میگفتی یعنی خوابه؟ چه اتفاقی داره میوفته؟ یعنی نامجون میخواد برگرده؟ داره برمیگرده؟
از یه طرف خوشحال از یه طرف ناراحت. وضعیت هیچکدوم خوب نبود. هردو فکر میکردن حقیقت نداره اما کم کم پی بردن که واقعا اینطوره ا/ت و نامجون هنوزم باورشون نمیشد می تونن بازم کنار هم باشن ولی به مرور زمان تصمیم گرفتن باور کنن
بالاخره روز موعود رسید. نامجون اومده بود خونه بعد از چند ماه.حالا تو صاحب یه دختر سه ماهه به اسمه سولگی هستی و مامان شدی گذروندن این مدت برات عین کندن کوه سخت و تلخ بود ولی گذشت همه ی اون تایم بدون نامی با همه ی بدی هاش گذشت.اما وقتی اون تورو با دخترت دید یه فکر دیگه کرد
ادامه پارت بعد...
✨🧚🏻♀️
از اونجایی که تقریبا تصمیمات کاریش دست خودش نبود کمپانی بهش گفته بود باید ولت کنه چون یه آیدل دختر رو براش در نظر گرفته بود نباید قبول می کرد خودشم اینو نمیخواست اما برای کارش مجبور شده بود اون از ته دلش می خواست همه چیز یه دروغ باشه دلش نمیخواست از دستت بده می خواست براش ابدی باشی اما... نشد ترکت کرد.
هر روزت بدون نامی جوری میگذشت که دردش توصیف کردنی و به زبون آوردنی نبود. روز رفتنش میخواستی خبر پدر شدنش رو بهش بدی اما نشد که بشه اونطوری که برنامه ریزی کرده بودی پیش نرفت و اتفاق نیوفتاد حالا نمیدونستی باید برای زندگی چیکار کنی اگر خودتو خلاص میکردی قاتل یه کس دیگه هم بودی ولی بدون نامجون همه چیز شخمی بود مدت ها می گذشت و تو هنوز دلتنگ نامی بودی و هرشب به امید اینکه فردا بیاد و هر روز به امید اینکه الان درو باز میکنه و طبق معمول با خرابکاریش دسته رو میشکنه اما نمیشد... نمیومد
نینیت به دنیا اومده بود بدون نامجون تلخ ترین تایمت بود. نمیدونستی باید چه کاری انجام بدی سردرگم بودی، ناراحت بودی و...
ویو نامی:
مدتیه از ا/ت دورم زندگیم بدون اون سرده، سیاهه،تاریکه،هیچ رنگ و رویی نداره، هیچ بویی نداره، هیچ امیدی نداره، اون دختر همه چیز من بود فقط زنم نبود اما ازم گرفتنش. هر روز دارم با خودم اونو خیال میکنم، باهاش میخندم، میدوعم، بغلش میکنم، بوسش میکنم، اما فقط توی خیال.
ماه ها گذشت استف کمپانی خبر داد که چون شایعه ها و هیت ها زیاد شده و سهام اومده پایین نامجون باید دوباره برگرده پیش همسرش.
نامجون:
یعنی اینم خیاله؟ بیخیال بابا دیگه خسته شدم از اینکه پرنسسمو فقط توی خیال ببینم. دیگه نمیتونم. کاش واقعا از این خیال بیام بیرون و ببینم واقعیته اما این یه خیاله فقط یه خیال...
ا/ت:
از وقتی خبرو توی پرونده ها دیده بودی همش میگفتی یعنی خوابه؟ چه اتفاقی داره میوفته؟ یعنی نامجون میخواد برگرده؟ داره برمیگرده؟
از یه طرف خوشحال از یه طرف ناراحت. وضعیت هیچکدوم خوب نبود. هردو فکر میکردن حقیقت نداره اما کم کم پی بردن که واقعا اینطوره ا/ت و نامجون هنوزم باورشون نمیشد می تونن بازم کنار هم باشن ولی به مرور زمان تصمیم گرفتن باور کنن
بالاخره روز موعود رسید. نامجون اومده بود خونه بعد از چند ماه.حالا تو صاحب یه دختر سه ماهه به اسمه سولگی هستی و مامان شدی گذروندن این مدت برات عین کندن کوه سخت و تلخ بود ولی گذشت همه ی اون تایم بدون نامی با همه ی بدی هاش گذشت.اما وقتی اون تورو با دخترت دید یه فکر دیگه کرد
ادامه پارت بعد...
✨🧚🏻♀️
۲۸۷
۲۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.