*ات*
*ات*
هان : از خوردن سرباز تموم کردی ؟
ات : مثل خورشید میدرخشن.خودمو جاش تصور کنم.میتونم بقیه رو نجات بدم
هان : همینشم هر روز دهن یکیو سرویس کردی
ات : امروز استراحت سربازای میلیه میتونم بیشتر ببینمشون
هان : هوفف تو اصن ب حرفم گوش نمیدی
سربازا هر کدومشون رفتن یه سمت چند نفر با رفیقاشون بودن ولی سرباز مین یونگی رو ندیدم. زود قیب شد رف
ات : لعنت بهتتتتتت کجا رفتتتتتتت
منو و 3 تا داداشا داشتیم میرفتیم سمت خونه که یدفه دیدم 3 تا پسر داشتن پسر کوچیک دیگه ای رو کتک میزدن
کوک : خواهش میکنم...التماست میکنم ولم کن
&حرومزاده..ببینم بازم ازین شیرموز خوشمزه ها واسمون بیار
کوک : خواهش میکنم هیچی ندارم بخورم اینو خواهرم واسم درست کرد
&گمشو اونور!( داد)
پسره میخواست لگدش بزنه دوییدم سمتش و پاشو گرفتم انداختمش زمین
ات : خانوادت ادب یادت ندادن ؟
+وای ات
_فرار کن تا مارو با دیوار یکی نکرده
&هوی.شما دوتا میخواین ولم کنین و برین
اون دو پسر که همراهش بودن بی توجه به حرفش فرار کردن...بلند شد خواست بهم مشت بزنه ولی جا خالی دادم و دستشو گرفتم انداختمش زمین
ات : اینقد با کوچیک تر از خودت درگیر نشو..یه دفه اتفاقی میفته که توقعش رو نداشتی
&......
ات : چه زود تسلیم شدی
یه قمقمه نسباتا کوچیک که شیر موز پسره توش بود رو برداشتم دادم بهش
کوک : م...ممنون لطف کردی
ات : خواهش میکنم..تو هم بیشتر مواظب خودت باش
کوک : ب...باشه
همون جا پیش ی مرد ک مشروب میفروخت سرباز مین یونگیو با چندتا سرباز دیگ دیدم ایستاده رو دیوار تکیه داده بود
ات : عههههه سرباز مین اوناهاش....اوه شرمنده..خدافظ
کوک : بسلامت...
*کوک*
عجب دختر زیبایی..لباسای کثیف و پار و پورش به کنار...اون چهره ناز که مثل برف سفیده یا اون موهای بلندش که مثل موج دریا با نسیم باد حرکت میکرد
به نظر میاد از بهترین سرباز ارتش میلی خوشش اومده
هان : از خوردن سرباز تموم کردی ؟
ات : مثل خورشید میدرخشن.خودمو جاش تصور کنم.میتونم بقیه رو نجات بدم
هان : همینشم هر روز دهن یکیو سرویس کردی
ات : امروز استراحت سربازای میلیه میتونم بیشتر ببینمشون
هان : هوفف تو اصن ب حرفم گوش نمیدی
سربازا هر کدومشون رفتن یه سمت چند نفر با رفیقاشون بودن ولی سرباز مین یونگی رو ندیدم. زود قیب شد رف
ات : لعنت بهتتتتتت کجا رفتتتتتتت
منو و 3 تا داداشا داشتیم میرفتیم سمت خونه که یدفه دیدم 3 تا پسر داشتن پسر کوچیک دیگه ای رو کتک میزدن
کوک : خواهش میکنم...التماست میکنم ولم کن
&حرومزاده..ببینم بازم ازین شیرموز خوشمزه ها واسمون بیار
کوک : خواهش میکنم هیچی ندارم بخورم اینو خواهرم واسم درست کرد
&گمشو اونور!( داد)
پسره میخواست لگدش بزنه دوییدم سمتش و پاشو گرفتم انداختمش زمین
ات : خانوادت ادب یادت ندادن ؟
+وای ات
_فرار کن تا مارو با دیوار یکی نکرده
&هوی.شما دوتا میخواین ولم کنین و برین
اون دو پسر که همراهش بودن بی توجه به حرفش فرار کردن...بلند شد خواست بهم مشت بزنه ولی جا خالی دادم و دستشو گرفتم انداختمش زمین
ات : اینقد با کوچیک تر از خودت درگیر نشو..یه دفه اتفاقی میفته که توقعش رو نداشتی
&......
ات : چه زود تسلیم شدی
یه قمقمه نسباتا کوچیک که شیر موز پسره توش بود رو برداشتم دادم بهش
کوک : م...ممنون لطف کردی
ات : خواهش میکنم..تو هم بیشتر مواظب خودت باش
کوک : ب...باشه
همون جا پیش ی مرد ک مشروب میفروخت سرباز مین یونگیو با چندتا سرباز دیگ دیدم ایستاده رو دیوار تکیه داده بود
ات : عههههه سرباز مین اوناهاش....اوه شرمنده..خدافظ
کوک : بسلامت...
*کوک*
عجب دختر زیبایی..لباسای کثیف و پار و پورش به کنار...اون چهره ناز که مثل برف سفیده یا اون موهای بلندش که مثل موج دریا با نسیم باد حرکت میکرد
به نظر میاد از بهترین سرباز ارتش میلی خوشش اومده
۶۳.۶k
۱۸ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.