◓ 𝚖𝚊𝚜𝚝𝚎𝚛 𝚊𝚗𝚍 𝚜𝚕𝚊𝚟𝚎◒
◓ 𝚖𝚊𝚜𝚝𝚎𝚛 𝚊𝚗𝚍 𝚜𝚕𝚊𝚟𝚎◒
𝚙𝚊𝚛𝚝14
ات ویو
که یهو ل. ب پایینمو گاز گرفت و مجبورمکرد همراهی کنم
به زور از خودم جداش کردم که صدای زنگ دراومد
رفتم و درو آروم باز کردم که ارباب و خانم و هلنا و کوک رو دیدم چرا امشب! چه بهتر!
=بفرمایید تو
ارباب. سلام ات دلم برات تنگ شده بود
تعظیم کردم
=سلام همچنین ارباب
خانم بی اهمیت رد شد و هلنا باهام دست داد وقتی به کوک رسید بغلش کردم و اونم بغلم کردم
کوک. فندق کوچولوی من دلم برات تنگ شده بود
=من بیشتر
کوک. کاریت که نکرد
=نه خیالت راحت
از هم جدا شدیم که یه جعبه کوچیک جلوم گرفت
کوک. تولدت مبارک
=اما تولد من که گذشته چند روز پیش بود
کوک. وما همون روز رفتیم فرانسه و خوب نتونستم کادو برات بگیرم و بدم پس یه فرصت پیدا کردم و به سلیقه پرنسس اینو برات خریدم
بغض بدی داشتم
اولین کادوم بود
وقتی بازش کردم دیدم یه گردنبند که یه الماس بارنگ بژ بهش آویزون بود
=و.. واو.. رنگ موردعلاقمه
کوک. واقعاا
=تو بهترین برادر دنیایی.. صبر کن... پولشو از کجا اوردی
کوک. تمام مدت پولامو جمع کردم پس چی فکر کردی تازه برای خودم ساعت هوشمند خریدم تازه برای مامان هم یه کرم که همیشه استفاده میکرد ولی متسفانه نایاب شد و من موفق شدم و پیداش کردم اصلا.. مامان کجاست
=یه عمارت دیگس بیا بریم تو پزیرایی
کوک وقتی جسیکا و خانوادشو دید تعظیم کرد تهیونگ بلند شد
&به به داش گلم
کوک. پسرر دلم برات تنگ شده بود
همو بغل کردن
ارباب. بیا بشین کنارمون کوک
پدر تهیونگ ویو
آنجلنا(نامادری تهیونگ) بدش میومد که با خدمتکارا و یا بادیگاردا گرم بگیریم میخواد همیشه براش برده ای کنن ولی میسو(مادر ته که فت کرده) همیشه باید با خدمتکارا راحت میبود و من به رفتار میسو عادت کردع بودم
کوک. اما..
ارباب. عه همیشه میشینی که.. ات توهم بیا
=ارباب من فقط یه خدمتکارم
آنجلنا. آفرین
وقتی کوک بچه بود مثل پسرم بود برای همین باهان راحته و میسو رو یادشه ولی وقتی ات به دنیا اومد میسو فت کردو انجلنا اومد تو این عمارت و قانونو عوض کردو ارتباط نچندانی با ات ندارم
تهیونگ. راستی...
𝚙𝚊𝚛𝚝14
ات ویو
که یهو ل. ب پایینمو گاز گرفت و مجبورمکرد همراهی کنم
به زور از خودم جداش کردم که صدای زنگ دراومد
رفتم و درو آروم باز کردم که ارباب و خانم و هلنا و کوک رو دیدم چرا امشب! چه بهتر!
=بفرمایید تو
ارباب. سلام ات دلم برات تنگ شده بود
تعظیم کردم
=سلام همچنین ارباب
خانم بی اهمیت رد شد و هلنا باهام دست داد وقتی به کوک رسید بغلش کردم و اونم بغلم کردم
کوک. فندق کوچولوی من دلم برات تنگ شده بود
=من بیشتر
کوک. کاریت که نکرد
=نه خیالت راحت
از هم جدا شدیم که یه جعبه کوچیک جلوم گرفت
کوک. تولدت مبارک
=اما تولد من که گذشته چند روز پیش بود
کوک. وما همون روز رفتیم فرانسه و خوب نتونستم کادو برات بگیرم و بدم پس یه فرصت پیدا کردم و به سلیقه پرنسس اینو برات خریدم
بغض بدی داشتم
اولین کادوم بود
وقتی بازش کردم دیدم یه گردنبند که یه الماس بارنگ بژ بهش آویزون بود
=و.. واو.. رنگ موردعلاقمه
کوک. واقعاا
=تو بهترین برادر دنیایی.. صبر کن... پولشو از کجا اوردی
کوک. تمام مدت پولامو جمع کردم پس چی فکر کردی تازه برای خودم ساعت هوشمند خریدم تازه برای مامان هم یه کرم که همیشه استفاده میکرد ولی متسفانه نایاب شد و من موفق شدم و پیداش کردم اصلا.. مامان کجاست
=یه عمارت دیگس بیا بریم تو پزیرایی
کوک وقتی جسیکا و خانوادشو دید تعظیم کرد تهیونگ بلند شد
&به به داش گلم
کوک. پسرر دلم برات تنگ شده بود
همو بغل کردن
ارباب. بیا بشین کنارمون کوک
پدر تهیونگ ویو
آنجلنا(نامادری تهیونگ) بدش میومد که با خدمتکارا و یا بادیگاردا گرم بگیریم میخواد همیشه براش برده ای کنن ولی میسو(مادر ته که فت کرده) همیشه باید با خدمتکارا راحت میبود و من به رفتار میسو عادت کردع بودم
کوک. اما..
ارباب. عه همیشه میشینی که.. ات توهم بیا
=ارباب من فقط یه خدمتکارم
آنجلنا. آفرین
وقتی کوک بچه بود مثل پسرم بود برای همین باهان راحته و میسو رو یادشه ولی وقتی ات به دنیا اومد میسو فت کردو انجلنا اومد تو این عمارت و قانونو عوض کردو ارتباط نچندانی با ات ندارم
تهیونگ. راستی...
۳.۱k
۰۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.