فیک خانه وحشت
پارت۳۱
ویو جیمین**
امروز قرارعه نامزدی کنم اصلا دلم نمیخاد برم پایین همینجوری جلو آیینه واستاده بودم و داشتم ب خودم نگا میکردم نمیدونم چرا هر وقت نزلیک این آیینه میشم ا.ت یاد میوفته و قطره اشکی از چشمم میوفته این آیینه حس عجیبی بهش دارم معلوم نیس رفتم پایین و نامزدی داشتیم میکردم و حلقه ها رو دستمون کردیم و همه دست زدن ولی کای یکم مشکوک میزد بخاطره همین اومد جلو...
کای: واقعا براتون خوشحالم مبارکتون باشه
جیمینو جنی:ممنون
ویو کای
براشون تبریک گفتم میدونم این جنی ی کاسه ایی زیر نیم کاسشه برا همین رفتم تو اتاق جیمین و جنی رو گشتم امیدی تو دلم بود ک ا.ت ی جایی همین جا هها هس حسم خیلی قویع داشتم میگشتم همینجوری ک در باز شد...
جیمنین: کای !! داری چیکار میکنی اینجا؟
کای:جیمین من مطمعنم ا.ت همین نزلیکیاس این جنی ی جایی همین جا قایمش کرده حرفمو باور کن
جیمین:انقدر چرت و پرت نگو و از اتاقم گمشو بیرون
کای: ی بارم نشد ب حرفم گوش کنی و اعتماد کنی
جیمین:اعتماد؟ هه چرا باید ب کسی ک روز زن آیندم کراش بود اعتماد کنم از کجا معلوم ک ا.ت رو تو مخفی کردی و داری ادا در میاری هوم؟
کای: من اونقدارم عوضی نیستم نزارم عشقم ی عشقش برسه پس دون ا.ت دست من نیس اگ پیش من بود ک خیلی وقته مال خودم میکردمش😏
جیمین: یقه کای رو میگیر و میگه دهنتو ببند عوضی
کای از حرصش گلدون روی عسلی رو بر میداره و پرت میکنه و میخوره ب آینه ترک میخوره و تصویر ا.ت معلوم میشه
کای: ا.ت توو..
جیمین: پشتش ب کای بود و گفت چیه نکنه باز خیال بافی کردی؟
کای: جیمیننن ا.ت تو اینه گیر کردهه( با داد))
جیمین: چیی
سمت آینه رفتن و دیدن آ.ت اونجاس هر طلسم و جادویی انجام دادن ک ا.ت رو بیرون بیارن اما فایده نداشت ا.ت میتونست صدای اونارو بشونه ولی اونا نمیتونستن بعد از پنج مین هی تلاش کردن ک از اون آیینه لعنتی درش بیارن ولی نمیشد ک یدفعه جنی اومد تو اتاق...
جنی: هه تلاش نکنین نمیشه
جیمین: کار تو بود نه؟
کای: همین الان بازش کن و بیاد و گرنه میکشمت
جنی: ن بابا چ تحدید آمیز هه ا.ت رو نمیزارم دیگ ب این دنیا بیاد جاش خوبه
جیمین: واقعاا؟
جنی: بله
جیمین سمت جنی با قدم های محکم برداشت و گردن جنی رو گرفت و فشار میداد از حرص همه چی جلو چشماشو گرفته بود و هر لحظه جنی رو میخاست بکشهه ک با حرف کای ولش کرد...
کای: جیمین اگ جنی بمیره دیگ ا.ت هیچوقت نمیتونه بردگرده
جیمنین: یعنی چی؟
کای: این ایینه ی طلسمی هس که فقط با دستور اربابش باز و بسته میشه ک ارباش هم جنی هست
جنی: واو چ باهوش
جیمین:بازش کن زودد
جنی: ن.
جیمین: ی سیلی زد بهش و گفت بازش کن میگم
جنی: بازش میکنم ولی شرط دارم میدونین ک تا من میل نکنم و عشقم نکشه ا.ت نمیتونه از اونجا بیاد بیرون پس این ...
ویو جیمین**
امروز قرارعه نامزدی کنم اصلا دلم نمیخاد برم پایین همینجوری جلو آیینه واستاده بودم و داشتم ب خودم نگا میکردم نمیدونم چرا هر وقت نزلیک این آیینه میشم ا.ت یاد میوفته و قطره اشکی از چشمم میوفته این آیینه حس عجیبی بهش دارم معلوم نیس رفتم پایین و نامزدی داشتیم میکردم و حلقه ها رو دستمون کردیم و همه دست زدن ولی کای یکم مشکوک میزد بخاطره همین اومد جلو...
کای: واقعا براتون خوشحالم مبارکتون باشه
جیمینو جنی:ممنون
ویو کای
براشون تبریک گفتم میدونم این جنی ی کاسه ایی زیر نیم کاسشه برا همین رفتم تو اتاق جیمین و جنی رو گشتم امیدی تو دلم بود ک ا.ت ی جایی همین جا هها هس حسم خیلی قویع داشتم میگشتم همینجوری ک در باز شد...
جیمنین: کای !! داری چیکار میکنی اینجا؟
کای:جیمین من مطمعنم ا.ت همین نزلیکیاس این جنی ی جایی همین جا قایمش کرده حرفمو باور کن
جیمین:انقدر چرت و پرت نگو و از اتاقم گمشو بیرون
کای: ی بارم نشد ب حرفم گوش کنی و اعتماد کنی
جیمین:اعتماد؟ هه چرا باید ب کسی ک روز زن آیندم کراش بود اعتماد کنم از کجا معلوم ک ا.ت رو تو مخفی کردی و داری ادا در میاری هوم؟
کای: من اونقدارم عوضی نیستم نزارم عشقم ی عشقش برسه پس دون ا.ت دست من نیس اگ پیش من بود ک خیلی وقته مال خودم میکردمش😏
جیمین: یقه کای رو میگیر و میگه دهنتو ببند عوضی
کای از حرصش گلدون روی عسلی رو بر میداره و پرت میکنه و میخوره ب آینه ترک میخوره و تصویر ا.ت معلوم میشه
کای: ا.ت توو..
جیمین: پشتش ب کای بود و گفت چیه نکنه باز خیال بافی کردی؟
کای: جیمیننن ا.ت تو اینه گیر کردهه( با داد))
جیمین: چیی
سمت آینه رفتن و دیدن آ.ت اونجاس هر طلسم و جادویی انجام دادن ک ا.ت رو بیرون بیارن اما فایده نداشت ا.ت میتونست صدای اونارو بشونه ولی اونا نمیتونستن بعد از پنج مین هی تلاش کردن ک از اون آیینه لعنتی درش بیارن ولی نمیشد ک یدفعه جنی اومد تو اتاق...
جنی: هه تلاش نکنین نمیشه
جیمین: کار تو بود نه؟
کای: همین الان بازش کن و بیاد و گرنه میکشمت
جنی: ن بابا چ تحدید آمیز هه ا.ت رو نمیزارم دیگ ب این دنیا بیاد جاش خوبه
جیمین: واقعاا؟
جنی: بله
جیمین سمت جنی با قدم های محکم برداشت و گردن جنی رو گرفت و فشار میداد از حرص همه چی جلو چشماشو گرفته بود و هر لحظه جنی رو میخاست بکشهه ک با حرف کای ولش کرد...
کای: جیمین اگ جنی بمیره دیگ ا.ت هیچوقت نمیتونه بردگرده
جیمنین: یعنی چی؟
کای: این ایینه ی طلسمی هس که فقط با دستور اربابش باز و بسته میشه ک ارباش هم جنی هست
جنی: واو چ باهوش
جیمین:بازش کن زودد
جنی: ن.
جیمین: ی سیلی زد بهش و گفت بازش کن میگم
جنی: بازش میکنم ولی شرط دارم میدونین ک تا من میل نکنم و عشقم نکشه ا.ت نمیتونه از اونجا بیاد بیرون پس این ...
۶۸.۱k
۱۳ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.