part 30
part 30
جونکوک
چرا انقدر خوشگلی هر دفعه با این خوشگلیت منو میکشی
ات: نه اینجوری نیست( با خجالت)
جونکوک: بریم
دسته ات رو گرفتم و سوار ماشین شدیم
ات: کجا داریم میریم
جونکوک: الان میریم میبینی
ات: خوب بگو دیگه
جونکوک: نه نمیشه سوپرایزه
رسیدن
ات
از ماشین پیاده شدم یه پارک خیلی خوشگل پر از درخت و گل بود دور بر پارک لامپ های خوشگل روشن بود خیلی پارک زیبای بود
جونکوک: خوشت اومد
ات: اینجا خیلی خوشگله
رفتم سمته جونکوک و بغلش کردم
جونکوک
یه دستمو دوره کمرش حلقه کردم و با اون یکی دستم موهاشو نوازش میکردم از بغلم آوردمش بیرون
لبامو گذاشتم رویه لباش خیلی آروم می بوسیدم
ات
لباش خیلی آرامش بخش بود بعد از چند مین ازهم جدا شدیم که صدای اسلحه اومد
این صدای چی بود
جونکوک : صدای اسلحه بود نترس
دسته ات رو گرفتم همینکه قدم برداشتم بازم به ستمه مون شلیک کرد
ات
خیلی ترسیده بودم و دسته جونکوک رو سفت گرفته بودم
جونکوک: ای عوضی پس کاره خودت رو کردی
ات: اینا کی هستن که به سمته مون شلیک میکنن
جونکوک: نمیدونم
ات
با عجله سوار ماشین شدیم جونکوک خیلی سریع ماشین میروند
اینا کی بودن که بهمون شلیک میکردن
جونکوک: نمیدونم
پس کاره خودتو کردی پارک جیمین منو جیمین فرض کردی (تو ذهنش )
ات
جونکوک تمام راه سفت دستمو گرفته بود منو رسوند هتل از ماشین پیاده شدم
جونکوک : اصلا از هتل نمیری بیرون فهمیدی
ات: اره اما چرا
جونکوک: کاریو که بهت گفتم بکن
ات: ب با باشه
جونکوک رفت منم رفتم اتاقم لباسمو عوض کردم و ارایشمو پاک کردم و رویه تخت دراز کشیدم خیلی ناراحت بودم از اینکه چرا نتونسیتم حداقل یه شبو خوشحال باشیم
جونکوک
به جه چانگ زنگ زدم و گفتم همین امشب پارک جیمین رو پیدا کنه
رفتم شرکت و منتظر جه چانگ موندم یکم گذشت که اومد
جه چانگ: مگه من بهت نگفتم که با بادیگارد برو اما تو گوش نکردی
جونکوک: اینا رو ول کن بگو پارک جیمینو پیدا کردی
جه چانگ: نه نیست فقط یه ادرسه شرکت شو داریم اما اونجا هم نیست
جونکوک : زود پیداش کن فکرده میتونه منو گول بزنه (با عصبانیت)
جه چانگ: باشه آروم باش
جونکوک : چطور آروم باشم اگه بلای سره ات می اومد چی بدتر از این الان که ات رو دیدن خیلی بد شد مطمئنم بلای سرش میارن
جه چانگ: اره مطمئنم و فهمیدن پس باید خیلی مراقب باشی
جونکوک: دور و بر هتل نگهبان بزار چند نفرم باید فقط مراقب ات باشن هرجا که میره باید تعقیبش کنن و مراقبش باشن
جه چانگ: باشه همین الان میگم تا نگهبان ها برن و کشیشک بدن
جونکوک: باشه زود بگو تا برن
ادامه دارد^^^^^^
جونکوک
چرا انقدر خوشگلی هر دفعه با این خوشگلیت منو میکشی
ات: نه اینجوری نیست( با خجالت)
جونکوک: بریم
دسته ات رو گرفتم و سوار ماشین شدیم
ات: کجا داریم میریم
جونکوک: الان میریم میبینی
ات: خوب بگو دیگه
جونکوک: نه نمیشه سوپرایزه
رسیدن
ات
از ماشین پیاده شدم یه پارک خیلی خوشگل پر از درخت و گل بود دور بر پارک لامپ های خوشگل روشن بود خیلی پارک زیبای بود
جونکوک: خوشت اومد
ات: اینجا خیلی خوشگله
رفتم سمته جونکوک و بغلش کردم
جونکوک
یه دستمو دوره کمرش حلقه کردم و با اون یکی دستم موهاشو نوازش میکردم از بغلم آوردمش بیرون
لبامو گذاشتم رویه لباش خیلی آروم می بوسیدم
ات
لباش خیلی آرامش بخش بود بعد از چند مین ازهم جدا شدیم که صدای اسلحه اومد
این صدای چی بود
جونکوک : صدای اسلحه بود نترس
دسته ات رو گرفتم همینکه قدم برداشتم بازم به ستمه مون شلیک کرد
ات
خیلی ترسیده بودم و دسته جونکوک رو سفت گرفته بودم
جونکوک: ای عوضی پس کاره خودت رو کردی
ات: اینا کی هستن که به سمته مون شلیک میکنن
جونکوک: نمیدونم
ات
با عجله سوار ماشین شدیم جونکوک خیلی سریع ماشین میروند
اینا کی بودن که بهمون شلیک میکردن
جونکوک: نمیدونم
پس کاره خودتو کردی پارک جیمین منو جیمین فرض کردی (تو ذهنش )
ات
جونکوک تمام راه سفت دستمو گرفته بود منو رسوند هتل از ماشین پیاده شدم
جونکوک : اصلا از هتل نمیری بیرون فهمیدی
ات: اره اما چرا
جونکوک: کاریو که بهت گفتم بکن
ات: ب با باشه
جونکوک رفت منم رفتم اتاقم لباسمو عوض کردم و ارایشمو پاک کردم و رویه تخت دراز کشیدم خیلی ناراحت بودم از اینکه چرا نتونسیتم حداقل یه شبو خوشحال باشیم
جونکوک
به جه چانگ زنگ زدم و گفتم همین امشب پارک جیمین رو پیدا کنه
رفتم شرکت و منتظر جه چانگ موندم یکم گذشت که اومد
جه چانگ: مگه من بهت نگفتم که با بادیگارد برو اما تو گوش نکردی
جونکوک: اینا رو ول کن بگو پارک جیمینو پیدا کردی
جه چانگ: نه نیست فقط یه ادرسه شرکت شو داریم اما اونجا هم نیست
جونکوک : زود پیداش کن فکرده میتونه منو گول بزنه (با عصبانیت)
جه چانگ: باشه آروم باش
جونکوک : چطور آروم باشم اگه بلای سره ات می اومد چی بدتر از این الان که ات رو دیدن خیلی بد شد مطمئنم بلای سرش میارن
جه چانگ: اره مطمئنم و فهمیدن پس باید خیلی مراقب باشی
جونکوک: دور و بر هتل نگهبان بزار چند نفرم باید فقط مراقب ات باشن هرجا که میره باید تعقیبش کنن و مراقبش باشن
جه چانگ: باشه همین الان میگم تا نگهبان ها برن و کشیشک بدن
جونکوک: باشه زود بگو تا برن
ادامه دارد^^^^^^
۶.۶k
۰۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.