چند پارتی:)
وقتی دخترش بودی و دوستت نداشت...(تهیونگ)"درخواستی"
(پارت۴/۴)
ساعت نشانگر ۱۹:۲۸ بود
من هنوز توی اتاقم به اینکه چه گناهی کردم که الان تاوانشو دارم پس میدم فکر میکردم
در تقه ای خورد و بابا داخل اومد
-ات؟!
×بله
-باید باهم حرف بزنیم
×چه حرفی؟
بابا اروم روی تخت کنار من نشست
-متاسفم
×ها؟!
-من بابت کار هایی که تا الان کردم متاسفم میدونم خیلی اذیت شدی و از دستم عصبانی ای
در برابر حرفاش سکوت کرده بودم و با تعجب گوش میکردم
اصلا باورم نمیشد بابا همچین چیزی میگه
-خودت که میدونی از وقتی بچه بودم بابابزرگت بهم میگفت دختر نحسه و اینا
×چی شد که الان مهربون شدی؟
-بعد از بحثی که کردیم مامانت باهام حرف زد..... من تازه فهمیدم که کارم اشتباه بوده
×اوهوم
-دختر خوشگلم... لطفا منو ببخش که اینهمه سال اذیتت کردم
×مهم نیست..
-حالا ام اماده شو تا برای شام بریم بیرون
×جدی؟
-اوهوم
از اونجایی که بابا همیشه با مامان بیرون میرفت و منو زیاد نمیبرد خوشحال شده بودم
هودی و شلوار های کرمی رنگمو پوشیدم و سمت پذیرایی رفتم
مامان و بابا منتظرم بودن
وقتی سوار ماشین بابا شدیم
احساس ذوق زدگی داشتم، چون اخرین باری که سوار ماشین بابا شده بودم فقط چهار سالم بود
هوا برفی بود و داشت گوله گوله برف میبارید
و حس اینکه از این به بعد بابا میتونه با بغلش منو گرم کنه شگفت زدم میکرد:)
پایان:)
ریدم، بد ریدم:///
(پارت۴/۴)
ساعت نشانگر ۱۹:۲۸ بود
من هنوز توی اتاقم به اینکه چه گناهی کردم که الان تاوانشو دارم پس میدم فکر میکردم
در تقه ای خورد و بابا داخل اومد
-ات؟!
×بله
-باید باهم حرف بزنیم
×چه حرفی؟
بابا اروم روی تخت کنار من نشست
-متاسفم
×ها؟!
-من بابت کار هایی که تا الان کردم متاسفم میدونم خیلی اذیت شدی و از دستم عصبانی ای
در برابر حرفاش سکوت کرده بودم و با تعجب گوش میکردم
اصلا باورم نمیشد بابا همچین چیزی میگه
-خودت که میدونی از وقتی بچه بودم بابابزرگت بهم میگفت دختر نحسه و اینا
×چی شد که الان مهربون شدی؟
-بعد از بحثی که کردیم مامانت باهام حرف زد..... من تازه فهمیدم که کارم اشتباه بوده
×اوهوم
-دختر خوشگلم... لطفا منو ببخش که اینهمه سال اذیتت کردم
×مهم نیست..
-حالا ام اماده شو تا برای شام بریم بیرون
×جدی؟
-اوهوم
از اونجایی که بابا همیشه با مامان بیرون میرفت و منو زیاد نمیبرد خوشحال شده بودم
هودی و شلوار های کرمی رنگمو پوشیدم و سمت پذیرایی رفتم
مامان و بابا منتظرم بودن
وقتی سوار ماشین بابا شدیم
احساس ذوق زدگی داشتم، چون اخرین باری که سوار ماشین بابا شده بودم فقط چهار سالم بود
هوا برفی بود و داشت گوله گوله برف میبارید
و حس اینکه از این به بعد بابا میتونه با بغلش منو گرم کنه شگفت زدم میکرد:)
پایان:)
ریدم، بد ریدم:///
۲۳.۵k
۰۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.