touch me now
Pt.2
【بخش اول】
Jimin:
امروز زیاد منتظرم نگذاشت. زودتر از روزهای قبل بیدار شده. زیباتر و باشکوهتر از قبل در لاوی هتل ظاهر میشود و به سمت بوفه میرود. من هم بدنبالش میروم. یک فنجان قهوه، تست و کروسان برداشته و مشغول نگاه کردن به بقیهی خوراکیهای روی میز است. من هم صبحانهی مفصلی برای خودم انتخاب میکنم. دیروز همینجا، بعد از پنج روز تلاش من برای دیده شدن بالاخره نگاهش به نگاهم گره خورد و چند ثانیهای ثابت ماند اما خیلی زود نگاهش را دزدید و فاصله گرفت. این دختر یک جور عجیبی مرا درگیر خودش کرده. هیچ چیز خاصی توی صورت و اندامش وجود ندارد. چشمهای نه چندان درشت و میشی، بینی ظریف و لبهای کوچک و کمی گوشتی و پوستی گندمی. تقریبا همقد خودم است شاید یکی دو سانتیمتر کوتاهتر. لاغر است، با موهای قهوهای که موجهای آن تا روی شانهاش آمده. معمولی اما به شدت زیباست. با شکوه و متین و پر رمز راز.
بزرگترین کابوس من وقتیست که تعداد زیادی دختر به سمتم هجوم میآورند. گاهی دلم میخواهد همه چیز را بگذارم و فرار کنم به جایی که هیچکس مرا نشناسد و بتوانم بی هیچ دغدغهای بی ماسک و کلاه توی خیابانهای شلوغ قدم بزنم و آدمهایی که بی توجه به من در رفت و آمدند را نگاه کنم. اما این دختر اصلا مرا نمیبیند. انگار درون خودش غرق شده. توجهی به هیچکس و هیچچیز ندارد به جز خودش. مطمئنم حتی اسم مرا هم نشنیده است. چند روزیست که هر صبح هر دومان با هم به بوفهی صبحانه آمدهایم، چندین بار از کنارش رد شدهام، کنارش ایستادهام، اما تا دیروز که یک نیم نگاه دزدیده شده به من انداخت، اصلا مرا ندیده بود و همین است که مرا مجذوب خود کرده. جرات نزدیک شدن به او را ندارم. برای منی که استاد لاس زدن و دلبری هستم این همه ترس حتی از نگاه کردن به یک دختر کاملا ساده و معمولی، عجیب است! روبرویم ایستاده. نگاهش میکنم و لبخند میزند. عضلات گونهام از لبخند کشیده میشوند ، برق چشمهاش انگار با چیزی درونم اتصال میکند و یکهو دلم خالی میشود. صورتم به حالت اولیه برمیگردد. میخواهم دوباره لبخند بزنم اما لبهایم را پیدا نمیکنم. دستهایم را گم کردهام و دیگر نمیتوانم چیزی از روی میز بردارم. پاهایم را پیدا میکنم و به سمت نزدیکترین صندلی میروم. مینشینم و نگاهم را به صبحانهام میدوزم. فکر میکنم آیا این واقعا زیباترین لبخندی نبود که در تمام عمرم دیدهام؟! آیا این دخترِ کاملا معمولی، زیباترین موجودی نیست که در دنیا وجود دارد؟َ!
【بخش اول】
Jimin:
امروز زیاد منتظرم نگذاشت. زودتر از روزهای قبل بیدار شده. زیباتر و باشکوهتر از قبل در لاوی هتل ظاهر میشود و به سمت بوفه میرود. من هم بدنبالش میروم. یک فنجان قهوه، تست و کروسان برداشته و مشغول نگاه کردن به بقیهی خوراکیهای روی میز است. من هم صبحانهی مفصلی برای خودم انتخاب میکنم. دیروز همینجا، بعد از پنج روز تلاش من برای دیده شدن بالاخره نگاهش به نگاهم گره خورد و چند ثانیهای ثابت ماند اما خیلی زود نگاهش را دزدید و فاصله گرفت. این دختر یک جور عجیبی مرا درگیر خودش کرده. هیچ چیز خاصی توی صورت و اندامش وجود ندارد. چشمهای نه چندان درشت و میشی، بینی ظریف و لبهای کوچک و کمی گوشتی و پوستی گندمی. تقریبا همقد خودم است شاید یکی دو سانتیمتر کوتاهتر. لاغر است، با موهای قهوهای که موجهای آن تا روی شانهاش آمده. معمولی اما به شدت زیباست. با شکوه و متین و پر رمز راز.
بزرگترین کابوس من وقتیست که تعداد زیادی دختر به سمتم هجوم میآورند. گاهی دلم میخواهد همه چیز را بگذارم و فرار کنم به جایی که هیچکس مرا نشناسد و بتوانم بی هیچ دغدغهای بی ماسک و کلاه توی خیابانهای شلوغ قدم بزنم و آدمهایی که بی توجه به من در رفت و آمدند را نگاه کنم. اما این دختر اصلا مرا نمیبیند. انگار درون خودش غرق شده. توجهی به هیچکس و هیچچیز ندارد به جز خودش. مطمئنم حتی اسم مرا هم نشنیده است. چند روزیست که هر صبح هر دومان با هم به بوفهی صبحانه آمدهایم، چندین بار از کنارش رد شدهام، کنارش ایستادهام، اما تا دیروز که یک نیم نگاه دزدیده شده به من انداخت، اصلا مرا ندیده بود و همین است که مرا مجذوب خود کرده. جرات نزدیک شدن به او را ندارم. برای منی که استاد لاس زدن و دلبری هستم این همه ترس حتی از نگاه کردن به یک دختر کاملا ساده و معمولی، عجیب است! روبرویم ایستاده. نگاهش میکنم و لبخند میزند. عضلات گونهام از لبخند کشیده میشوند ، برق چشمهاش انگار با چیزی درونم اتصال میکند و یکهو دلم خالی میشود. صورتم به حالت اولیه برمیگردد. میخواهم دوباره لبخند بزنم اما لبهایم را پیدا نمیکنم. دستهایم را گم کردهام و دیگر نمیتوانم چیزی از روی میز بردارم. پاهایم را پیدا میکنم و به سمت نزدیکترین صندلی میروم. مینشینم و نگاهم را به صبحانهام میدوزم. فکر میکنم آیا این واقعا زیباترین لبخندی نبود که در تمام عمرم دیدهام؟! آیا این دخترِ کاملا معمولی، زیباترین موجودی نیست که در دنیا وجود دارد؟َ!
۲.۹k
۰۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.