پارت 16
( از دید چانیول)
باهم وارد شرکت شدیم از صحنه ای که دیدم تعجب کردم دیدم ا / ت مین وو رو بغل کرده چانسو و سهون :😯😯 چانیول :😐 اینجا چه خبره ...... سویونم چند دقیقه بعد ما اومد شرکت اونم تعجب کرد از صحنه ای که دید.( از دید ا / ت )دیشب بعد اینکه رییس رفت منم رفتم دم در وقتی که میخواستم برم از شرکت بیرون مین وو رو دیدم که گفت میرسونمت منم قبول کردم وقتی منو رسوند دم در خونمون که وایساد میخواست حرفی بهم بزنه که گوشیش زنگ خورد .مین وو : ا / ت من واقعا معذرت میخوام من باید برم یه جایی بعدمن پیاده شدم.مین وو مادرش رو به دست ناجی و کسی که از ایشون مراقبت میکنه سپرده بود و به کره برگشته بود . بعد تلفنش سریع رفت . (فردا شرکت ازدید ا / ت ) مین وو رو بغل کرده بودم .بخاطر تلفن دیشب تازه فهمیدم خدمتکارشون بوده و گفت که مادرش فوت کرده و مین وو وقتی منو دید توی شرکت مثل یه بچه منو بغل کرد و گریه کرد دلم خیلی براش سوخت واقعا گناه داشت ، اون از پدرش اینم از مادرش .الان مین وو فقط یه عمه داشت که اونجا پیششون بود قرار بود فردا مین وو بره کانادا (بچه ها مینوو خانواده اش محاجرت کردن کانادا به فرانسه نرفتن اون اشتباه تایپی بود شرمنده😘) چون قرار بود کارای خاک سپاریش توی کانادا رو انجام بده . وقتی که مین وو بغلم بود دیدم که سویون و سهون و چانسو و چانیول اومدن و دارن با تعجب به ما نگاه میکنن مین وو منو ول کرد و بدون خدا حافظی از شرکت رفت
بعد سویون..... بعد سویون اومد سمتمو ازم پرسید چیشده منم بهش گفتم ولی نمیدونمرا چانیول بدجور داشت نگام میکرد
ولی نمیدونم چرا این اواخر حرکات چانیول واقعا برام جذاب شده بود یعنی عاشقش شدم ، سهون : ا / ت گفتی بیایم کارو انجام بدیما .چانسو : اره بهتر بریم سرکار امروز به اندازه کافی بهم شک وارد شد . چانیول : شما برین اتاق اصلی خانم کیم شما با من بیاین . ا / ت : چشم . دنبال چانیول مثل جوجه اردک راه افتادم وقتی رسیدیم به
اتاق یادم افتاد که باید کپی قرارداد هارم بدم رییس امضا کنه مین وو بخاطر همین اومده بود که دیگه از حالش فهمیدم چیشده .چانیول :اونجا دقیقا داشتی چیکار میکردی (وای غرتی شد🙊) ا / ت : خب ... چانیول : جواب منو بده سوالو باسوال جواب نده داشتی چیکار میکردی . ا / ت : خب دارم میگم .... چانیول : اینو میدونم داشتی چیکار میکردی . اعصابم خورد شد یهو داد کشیدم :خب دارم میگم دیگه اگه گذاشتی یکم صبر کن روانی (وای دهن بچه واز شد هرچی هست داره نثارش میکنه) عه ماردش فوت شده بود ناراحت بود بغلش کردم ... چانیول داشت با تعجب نگام میکرد چانیول : خب باشه چرا داد میزنی ببخشی... وایسا ببینم اصن تو چرا سر من داد کشیدی .
باهم وارد شرکت شدیم از صحنه ای که دیدم تعجب کردم دیدم ا / ت مین وو رو بغل کرده چانسو و سهون :😯😯 چانیول :😐 اینجا چه خبره ...... سویونم چند دقیقه بعد ما اومد شرکت اونم تعجب کرد از صحنه ای که دید.( از دید ا / ت )دیشب بعد اینکه رییس رفت منم رفتم دم در وقتی که میخواستم برم از شرکت بیرون مین وو رو دیدم که گفت میرسونمت منم قبول کردم وقتی منو رسوند دم در خونمون که وایساد میخواست حرفی بهم بزنه که گوشیش زنگ خورد .مین وو : ا / ت من واقعا معذرت میخوام من باید برم یه جایی بعدمن پیاده شدم.مین وو مادرش رو به دست ناجی و کسی که از ایشون مراقبت میکنه سپرده بود و به کره برگشته بود . بعد تلفنش سریع رفت . (فردا شرکت ازدید ا / ت ) مین وو رو بغل کرده بودم .بخاطر تلفن دیشب تازه فهمیدم خدمتکارشون بوده و گفت که مادرش فوت کرده و مین وو وقتی منو دید توی شرکت مثل یه بچه منو بغل کرد و گریه کرد دلم خیلی براش سوخت واقعا گناه داشت ، اون از پدرش اینم از مادرش .الان مین وو فقط یه عمه داشت که اونجا پیششون بود قرار بود فردا مین وو بره کانادا (بچه ها مینوو خانواده اش محاجرت کردن کانادا به فرانسه نرفتن اون اشتباه تایپی بود شرمنده😘) چون قرار بود کارای خاک سپاریش توی کانادا رو انجام بده . وقتی که مین وو بغلم بود دیدم که سویون و سهون و چانسو و چانیول اومدن و دارن با تعجب به ما نگاه میکنن مین وو منو ول کرد و بدون خدا حافظی از شرکت رفت
بعد سویون..... بعد سویون اومد سمتمو ازم پرسید چیشده منم بهش گفتم ولی نمیدونمرا چانیول بدجور داشت نگام میکرد
ولی نمیدونم چرا این اواخر حرکات چانیول واقعا برام جذاب شده بود یعنی عاشقش شدم ، سهون : ا / ت گفتی بیایم کارو انجام بدیما .چانسو : اره بهتر بریم سرکار امروز به اندازه کافی بهم شک وارد شد . چانیول : شما برین اتاق اصلی خانم کیم شما با من بیاین . ا / ت : چشم . دنبال چانیول مثل جوجه اردک راه افتادم وقتی رسیدیم به
اتاق یادم افتاد که باید کپی قرارداد هارم بدم رییس امضا کنه مین وو بخاطر همین اومده بود که دیگه از حالش فهمیدم چیشده .چانیول :اونجا دقیقا داشتی چیکار میکردی (وای غرتی شد🙊) ا / ت : خب ... چانیول : جواب منو بده سوالو باسوال جواب نده داشتی چیکار میکردی . ا / ت : خب دارم میگم .... چانیول : اینو میدونم داشتی چیکار میکردی . اعصابم خورد شد یهو داد کشیدم :خب دارم میگم دیگه اگه گذاشتی یکم صبر کن روانی (وای دهن بچه واز شد هرچی هست داره نثارش میکنه) عه ماردش فوت شده بود ناراحت بود بغلش کردم ... چانیول داشت با تعجب نگام میکرد چانیول : خب باشه چرا داد میزنی ببخشی... وایسا ببینم اصن تو چرا سر من داد کشیدی .
۱۴.۸k
۲۷ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.