عشق در نگاه اول پارت 14
( ببخشید امروز دارم دیر میزارم امروز عید بود خونمون کلی مهمون داشتیم حالا میگین چرا باید خونمون مهمون داشته باشیم چون من سید هستم امروز عید سید هاست نمیرفتن خونشون 😑😑😑😑 بریم شروع کنیم راستی بهم تو کامنتا تبریک بگید 🤣🤣🤣🤣)
شروع
ات: ولی گفتن تو دوسش نداری
کوک: ات
ات: یعنی دوسش داری
کوک: برات همچیو تعریف میکنم
ات: نیازی به تعریف کردن نداره من میرم با عشقت تنها باش
کوک: ات وایسا
ویو ات
رفتم دره اتاق رو باز کردم یهو واستادم دیدم دختره واستاده اونجا واستا این همون دختر تو کافه نیست داشت کوک رو میبوسید
لونا: ددی این دختر کیه
کوک: به من نگو ددی الان وقتش نیست
ات: ببخشید من الان میرم شما راحت باشین بازم معذرت میخوام آقای جئون ممنونم بابت همچی بعد بدو بدو به پایین رفتم بغض داشتمفقط صدای داد جونکوک رو میمیشنیدم که صدام میکرد از خونه در اومدم ولی بازم صدای کوکو میشنیدم رسیدم سره کوچه برگشتم دیدم کوک پشتم نفس نفس میزنه زود رفتم سوار تاکسی شدم و به راننده گفتم را بیوفته برگشتم دیدم کوک داره میاد دنبال ماشین راننده لطفا تند برین راننده گفت چشم داشتم جلوم رو نگاه میکردم که صدای بوق شنیدم سریع برگشتم دیدم کوک نیست به راننده گفتم وایسته زود پیاده شدم دیدم کوک زمین افتاده زود رفتم سمتش کوک خوبی چیزت نشده کوک زود بلند شد و بغلم کرد و شروع به گریه کردن کردطوری که لباسم کامل خیس شده بود با گریه بهم گفت
کوک: ات لطفا ترکم نکن خواهش میکنم من خیلی دوست دارم لطفا
ات: باشه من هیچ جا نمیرم باشه دیگه گریه نکن
کوک: توعم بهم بگو دوسم داری
ات: کوک تو حالت خوب نیست بیا بریم خونت
کوک: ات جواب منو بده منو دوس داری (اینو با داد گفت)
ات: اره(اینم با داد گفت )
ات: حالا پاشو بریم
رفتیم خونه وارد خونه شدیم دیدم اون دختره نشسته رو مبل تا کوک رودید سریع اومد سمتش
لونا: کوک خوبی
کوک: برو اونور ات بیا بریم اتاق
ات : باشه ی نگاه به دختره کردم دلم واسش سوخت شاید زیاد بد نباشه با کوک رفتیم اتاق کوک لباسش رو در آورد واقعا بدن فوق العاده ای داشت بهم گفت
کوک: نمیخوای شروع کنی
ات: چی باشه الان شروع میکنم برو رو تخت بشین
کوک: باشه
ات: جعبه وسایل پزشکی گذاشت
کوک: تو حموم
ات: آهان باشه رفتم آوردم کرم رو برداشتم زدم به زخماش اصلا ای یا چیز دیگه ای نمیگفت
ات: درد نداری
کوک: من بدتر ازاین رو تحمل کردم
کوک برگشت طرفم روی بدنش کلی جای زخم بود چاقو. تفنگ.تیغ کلی چیزای دیگه
کوک بدنت چرا اینجوریه
کوک: خیلی بده نه ؟؟
ات: نه منظورم این نیست هیچی بیخیال
کوک: یعنی کنجکاو نیستی بدونی برای چی هستن
ات: به موقعه میفهم
کوک: اوکی
زخماش رو بستم لباس دادم پوشید بعد بهش گفتم بخوابه رفتم پایین دیدم اون دختر رو مبل نشسته رفتم کنارش
ات: اسمت چیه
لونا: لونا هستم پارک لونا
ات: منم کیم ات هستم خوشبختم
لونا: منم همینطور
ات: تو واقعا کوک رو دوست داری
شروع
ات: ولی گفتن تو دوسش نداری
کوک: ات
ات: یعنی دوسش داری
کوک: برات همچیو تعریف میکنم
ات: نیازی به تعریف کردن نداره من میرم با عشقت تنها باش
کوک: ات وایسا
ویو ات
رفتم دره اتاق رو باز کردم یهو واستادم دیدم دختره واستاده اونجا واستا این همون دختر تو کافه نیست داشت کوک رو میبوسید
لونا: ددی این دختر کیه
کوک: به من نگو ددی الان وقتش نیست
ات: ببخشید من الان میرم شما راحت باشین بازم معذرت میخوام آقای جئون ممنونم بابت همچی بعد بدو بدو به پایین رفتم بغض داشتمفقط صدای داد جونکوک رو میمیشنیدم که صدام میکرد از خونه در اومدم ولی بازم صدای کوکو میشنیدم رسیدم سره کوچه برگشتم دیدم کوک پشتم نفس نفس میزنه زود رفتم سوار تاکسی شدم و به راننده گفتم را بیوفته برگشتم دیدم کوک داره میاد دنبال ماشین راننده لطفا تند برین راننده گفت چشم داشتم جلوم رو نگاه میکردم که صدای بوق شنیدم سریع برگشتم دیدم کوک نیست به راننده گفتم وایسته زود پیاده شدم دیدم کوک زمین افتاده زود رفتم سمتش کوک خوبی چیزت نشده کوک زود بلند شد و بغلم کرد و شروع به گریه کردن کردطوری که لباسم کامل خیس شده بود با گریه بهم گفت
کوک: ات لطفا ترکم نکن خواهش میکنم من خیلی دوست دارم لطفا
ات: باشه من هیچ جا نمیرم باشه دیگه گریه نکن
کوک: توعم بهم بگو دوسم داری
ات: کوک تو حالت خوب نیست بیا بریم خونت
کوک: ات جواب منو بده منو دوس داری (اینو با داد گفت)
ات: اره(اینم با داد گفت )
ات: حالا پاشو بریم
رفتیم خونه وارد خونه شدیم دیدم اون دختره نشسته رو مبل تا کوک رودید سریع اومد سمتش
لونا: کوک خوبی
کوک: برو اونور ات بیا بریم اتاق
ات : باشه ی نگاه به دختره کردم دلم واسش سوخت شاید زیاد بد نباشه با کوک رفتیم اتاق کوک لباسش رو در آورد واقعا بدن فوق العاده ای داشت بهم گفت
کوک: نمیخوای شروع کنی
ات: چی باشه الان شروع میکنم برو رو تخت بشین
کوک: باشه
ات: جعبه وسایل پزشکی گذاشت
کوک: تو حموم
ات: آهان باشه رفتم آوردم کرم رو برداشتم زدم به زخماش اصلا ای یا چیز دیگه ای نمیگفت
ات: درد نداری
کوک: من بدتر ازاین رو تحمل کردم
کوک برگشت طرفم روی بدنش کلی جای زخم بود چاقو. تفنگ.تیغ کلی چیزای دیگه
کوک بدنت چرا اینجوریه
کوک: خیلی بده نه ؟؟
ات: نه منظورم این نیست هیچی بیخیال
کوک: یعنی کنجکاو نیستی بدونی برای چی هستن
ات: به موقعه میفهم
کوک: اوکی
زخماش رو بستم لباس دادم پوشید بعد بهش گفتم بخوابه رفتم پایین دیدم اون دختر رو مبل نشسته رفتم کنارش
ات: اسمت چیه
لونا: لونا هستم پارک لونا
ات: منم کیم ات هستم خوشبختم
لونا: منم همینطور
ات: تو واقعا کوک رو دوست داری
۱۴.۱k
۱۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.