رمان عشق لجباز من
پارت ۵۶
دختره همچین با ناز نشست زد رو شونم
شقایق:سلام خوبی؟ خواستم ازت یه سوال بپرسم😅
من:بگو(با لحن خیلی سرد و بی خیال)
شقایق:تو اسمت تو شناسنامه افق نیست؟اخر هر وقت میبینمت محوت میشم😃
من:جالب بود که چی(لحن سرددددد)
شقایق:دارم بهت نخ میدم😂یه شماره بده حداقل😂
من:متوجه ام داری نخ میدی ولی من رل دارم تو رابطه ام
شقایق:اون دختره؟دختره ی بی همه چیز هیچی نداره نه بر و رویی نه چیزی بدبخ اویزون توعه😂
من:درست دربارش بحرف
شقایق:به خدا که داری زندگیتو با هاش هدر میدی
من:خب راستش هرچقدرم که بد باشه از تمام جنده های زندگیم بهتره مثلا تو حالا هم گمشو برو اونطرف دوس ندارم کار دستت بدم😄وقتمو هدر نده😂
دیانا
حرفای ارسلان با اون دختره رو شنیدم
خندم گرفت ارسلان خوب رید به دختره
رفتم پیش ارسلان نشستم دختره هم پاشد رفت دقیقا صندلی بغلمون نشست با دوستش
من:بیا قربونت بشم😃
ارسلان:خبریه همیشه قربونم نمیشی ها😂
من:حرفاتو شنیدم خوب ریدی به دختره 😂
ارسلان:خوبه حالا بهش نخ ندادم میدادم پاره بودم😂
من:نکنه میخواستی بدی😂
ارسلان:نه بابا😂
مهشاد و محراب اومدن رفتیم خونه
من و مهشاد رفتیم بیرون یه چرخی بزنیم و برم بچمو بیارم ارسلان گرفت خوابید محرابم با رضا رفت بیرون(پدصگ به خاطر من اومد ایران بعد الان صمیمی ترین دوستاش شدن بچه های عمارت😐)
ارسلان
از خواب بیدار شدم یه دفعه یه سگ پرید روم و چنگم زد
دیا:نکن خوشگل مامان باباتو اذیت نکن
سگ رو بغل کرد رفت پایین واسم یخ اورد
دیا:بیا یخ بزار رو صورتت
من:این چیه؟
دیا:بچم😂الهی قربونش برم ۲ ساله دارم بزرگش میکنم
من:از کجا اومده؟
دیا:از تو شکم من😂
من:منظورم اینکه یه دفعه چطوری اومده
دیا:ما المان بودیم شانتی پیشم بود الان مامان محراب از المان فرستاده واسم😂میگفتی بچه بچه بیا بچه😂
من:من بچه واقعی میخوام نه این سگو😂
شانتی دوباره پرید بهم
دیا:شانتی میفهمه ها بهش توهین کنی بهت حمله میکنه😂شانتی با بابات درست رفتار کن
من:حالا دختره یا پسر
دیا:پسره🤩
#اردیا
#رمان_اردیا
#اردیا_همیشگی
#رمان_عاشقانه
#رمان_اکیپ
#رمان
دختره همچین با ناز نشست زد رو شونم
شقایق:سلام خوبی؟ خواستم ازت یه سوال بپرسم😅
من:بگو(با لحن خیلی سرد و بی خیال)
شقایق:تو اسمت تو شناسنامه افق نیست؟اخر هر وقت میبینمت محوت میشم😃
من:جالب بود که چی(لحن سرددددد)
شقایق:دارم بهت نخ میدم😂یه شماره بده حداقل😂
من:متوجه ام داری نخ میدی ولی من رل دارم تو رابطه ام
شقایق:اون دختره؟دختره ی بی همه چیز هیچی نداره نه بر و رویی نه چیزی بدبخ اویزون توعه😂
من:درست دربارش بحرف
شقایق:به خدا که داری زندگیتو با هاش هدر میدی
من:خب راستش هرچقدرم که بد باشه از تمام جنده های زندگیم بهتره مثلا تو حالا هم گمشو برو اونطرف دوس ندارم کار دستت بدم😄وقتمو هدر نده😂
دیانا
حرفای ارسلان با اون دختره رو شنیدم
خندم گرفت ارسلان خوب رید به دختره
رفتم پیش ارسلان نشستم دختره هم پاشد رفت دقیقا صندلی بغلمون نشست با دوستش
من:بیا قربونت بشم😃
ارسلان:خبریه همیشه قربونم نمیشی ها😂
من:حرفاتو شنیدم خوب ریدی به دختره 😂
ارسلان:خوبه حالا بهش نخ ندادم میدادم پاره بودم😂
من:نکنه میخواستی بدی😂
ارسلان:نه بابا😂
مهشاد و محراب اومدن رفتیم خونه
من و مهشاد رفتیم بیرون یه چرخی بزنیم و برم بچمو بیارم ارسلان گرفت خوابید محرابم با رضا رفت بیرون(پدصگ به خاطر من اومد ایران بعد الان صمیمی ترین دوستاش شدن بچه های عمارت😐)
ارسلان
از خواب بیدار شدم یه دفعه یه سگ پرید روم و چنگم زد
دیا:نکن خوشگل مامان باباتو اذیت نکن
سگ رو بغل کرد رفت پایین واسم یخ اورد
دیا:بیا یخ بزار رو صورتت
من:این چیه؟
دیا:بچم😂الهی قربونش برم ۲ ساله دارم بزرگش میکنم
من:از کجا اومده؟
دیا:از تو شکم من😂
من:منظورم اینکه یه دفعه چطوری اومده
دیا:ما المان بودیم شانتی پیشم بود الان مامان محراب از المان فرستاده واسم😂میگفتی بچه بچه بیا بچه😂
من:من بچه واقعی میخوام نه این سگو😂
شانتی دوباره پرید بهم
دیا:شانتی میفهمه ها بهش توهین کنی بهت حمله میکنه😂شانتی با بابات درست رفتار کن
من:حالا دختره یا پسر
دیا:پسره🤩
#اردیا
#رمان_اردیا
#اردیا_همیشگی
#رمان_عاشقانه
#رمان_اکیپ
#رمان
۲۰.۶k
۲۴ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.