p:¹⁵
نفسمو دادم بیرون و اسلحه رو از دستش گرفتم ...خیره بودم بهش میخواستم ببینم چطور باید بهش بدم ..بهش بگم بگیر ازش استفاده کن یا ..با شنیدن صدای جیغ وحشتناک سریع نگام اوردن بالا که جیمین با ترس خیره به من بود ...صدای شکستن چیزی که اومد سریع رفتم سمت در و بازش کردم ..اون صدای جیغ صدای ا/ت بود ن؟...دنبال ا/ت کل خونه رو زیر و رو کردم جیمینم هم پای من میگشت ...که توی پذیرایی دیدمش ..گریش بلند بود ..کز کرده بود یه گوشه ...اروم رفتم سمتش روی پاهام نشستم ...دستم و گذاشتم رو شونش که با ضرب از جاش پرید ..منم باهاش بلند شدم ..دستام و گرفتم جلوش
تهیونگ:هیس..اروم ..منم..من..نترس
من و که دید چشماش پر تر شد ..با صدای نفس نفس جیمین متوجه شدم اونم خودشو رسوند پیش ما..میترسید.. ترس تو چشماش میدیم ...ای کاش چیزی بهش نمیگفتیم...صدای گریش بلند تر میشد ..عصاب من داغون تر ..اروم کشیدمش سمت بغلم ...سرشو توی گردنم مخفی کرد اروم گریه میکرد...نفس های داغش به گردنم میخورد ...حالم یه جوری میشد ...دستم روی کمرش اروم میکشیدم تا اروم شه ..خدا بگم چیکارت کنه جیمین از اون اول گفتم چیزی بهش نگیم بهتره..توی بغل بود...که صدای بلند جیمین و شنیدم...
جیمین:امم...من برم اشپزخونه یه چیزی بخورم...دیگ..ه..هیچی
با صدای قدم هاش فهمیدم که رفت...دستم و کشیدم رو سرش که اروم شده بود ..اروم ازش فاصله گرفتم ...چون قدش کوتاه بود خم شدم روی صورتش ...
تهیونگ: حالت خوبه؟
اروم کله دو کیلویش و تکون دادبه جای زبونش...
اروم ازش پرسیدم :چرا جیغ زدی
لباشو از هم فاصله داد که خیره لباش شدم ..
آروم لب زد: اونجا...یه نفر اونجاست..
چشمام روی لباش بود و تکون نمیخورد متوجه حرفش نشدم نگام به لباش بود که از استرس با دندون گاز گرفت که دیگ طاقت نیاورم و خیلی بی اراده سمت لبش جذب شدن...محکم لبمو به لبش چسبوندم مک عمیقی بهش زدم ... با چشمای بسته ام میتونستم چشمای گرد شده از تعجبش و تصور کنم ..که خندم گرفت ...با یه لبخند ملیح ..لبشو کشیدم تو دهنم....
جیمین :اییی بابا..حیا هم خوب چیزیه ...
با صدای جیمین لبامو جدا کردم ...نگام و دادم به چشماش که فقط به زمین زل میزد ...سر جان صاف وایسادم و گفتم:ترو سسننه ...عمارت خودمه..
جیمین:نه حیا داری ...نه ادب ..پسرع پرو..بیاید یه چیزی بخوریم بریم دیگ..
تهیونگ:خیلی خب برو ..الان میایم..
جیمین با مرموزی و نیش باز گفت:اگه قول بدی دختر مردم و نخوری میرم..
حرفش تموم نشده بود که سریع پاک دستمال و پرت کردم سمتش و گفتم:ببند دهنو
که با خنده سرشو برد عقب و قهقه زد ... و را کج کرد سمت اشپزخونه ..
چرا انقد چرت و پرت میگه ..کی میشه اینم ادم شه ..ای بابا..
برگشتم سمت ا/ت که همچنان هیره زمین بود ...واقعا یه لحظه چم شد ..انگار خودم نبودم ..با چه رویی رفتم تو حلقش؟... اصلا چرا نگام رفت سمت لباش...وای خدایا دیونه میشم ...اخر دیونه میشم ...
نفسمو دادم بیرون و دستم و کردم تو جیبم:بیا یه چیزی بخور...
تقریبا یه ساعت بعد از عمارت زدیم بیرون ...با نگهبانا حرف زدم ...گفتم حواسشون باشه با اینکه کسیم داخل نیست اما بازم مهمه ...رفتم سمت در ماشین تا سوار بشم که جیمین صدام زد ..برگشتم سمتشو سوالی نگاش کردم ..که کفت یه لحظه بیا...
تهیونگ:چی شده؟
جیمین:هیچی چیزایی که باید رعایت کنی و مخوام بگم ...
تهیونگ:خبo
تهیونگ:هیس..اروم ..منم..من..نترس
من و که دید چشماش پر تر شد ..با صدای نفس نفس جیمین متوجه شدم اونم خودشو رسوند پیش ما..میترسید.. ترس تو چشماش میدیم ...ای کاش چیزی بهش نمیگفتیم...صدای گریش بلند تر میشد ..عصاب من داغون تر ..اروم کشیدمش سمت بغلم ...سرشو توی گردنم مخفی کرد اروم گریه میکرد...نفس های داغش به گردنم میخورد ...حالم یه جوری میشد ...دستم روی کمرش اروم میکشیدم تا اروم شه ..خدا بگم چیکارت کنه جیمین از اون اول گفتم چیزی بهش نگیم بهتره..توی بغل بود...که صدای بلند جیمین و شنیدم...
جیمین:امم...من برم اشپزخونه یه چیزی بخورم...دیگ..ه..هیچی
با صدای قدم هاش فهمیدم که رفت...دستم و کشیدم رو سرش که اروم شده بود ..اروم ازش فاصله گرفتم ...چون قدش کوتاه بود خم شدم روی صورتش ...
تهیونگ: حالت خوبه؟
اروم کله دو کیلویش و تکون دادبه جای زبونش...
اروم ازش پرسیدم :چرا جیغ زدی
لباشو از هم فاصله داد که خیره لباش شدم ..
آروم لب زد: اونجا...یه نفر اونجاست..
چشمام روی لباش بود و تکون نمیخورد متوجه حرفش نشدم نگام به لباش بود که از استرس با دندون گاز گرفت که دیگ طاقت نیاورم و خیلی بی اراده سمت لبش جذب شدن...محکم لبمو به لبش چسبوندم مک عمیقی بهش زدم ... با چشمای بسته ام میتونستم چشمای گرد شده از تعجبش و تصور کنم ..که خندم گرفت ...با یه لبخند ملیح ..لبشو کشیدم تو دهنم....
جیمین :اییی بابا..حیا هم خوب چیزیه ...
با صدای جیمین لبامو جدا کردم ...نگام و دادم به چشماش که فقط به زمین زل میزد ...سر جان صاف وایسادم و گفتم:ترو سسننه ...عمارت خودمه..
جیمین:نه حیا داری ...نه ادب ..پسرع پرو..بیاید یه چیزی بخوریم بریم دیگ..
تهیونگ:خیلی خب برو ..الان میایم..
جیمین با مرموزی و نیش باز گفت:اگه قول بدی دختر مردم و نخوری میرم..
حرفش تموم نشده بود که سریع پاک دستمال و پرت کردم سمتش و گفتم:ببند دهنو
که با خنده سرشو برد عقب و قهقه زد ... و را کج کرد سمت اشپزخونه ..
چرا انقد چرت و پرت میگه ..کی میشه اینم ادم شه ..ای بابا..
برگشتم سمت ا/ت که همچنان هیره زمین بود ...واقعا یه لحظه چم شد ..انگار خودم نبودم ..با چه رویی رفتم تو حلقش؟... اصلا چرا نگام رفت سمت لباش...وای خدایا دیونه میشم ...اخر دیونه میشم ...
نفسمو دادم بیرون و دستم و کردم تو جیبم:بیا یه چیزی بخور...
تقریبا یه ساعت بعد از عمارت زدیم بیرون ...با نگهبانا حرف زدم ...گفتم حواسشون باشه با اینکه کسیم داخل نیست اما بازم مهمه ...رفتم سمت در ماشین تا سوار بشم که جیمین صدام زد ..برگشتم سمتشو سوالی نگاش کردم ..که کفت یه لحظه بیا...
تهیونگ:چی شده؟
جیمین:هیچی چیزایی که باید رعایت کنی و مخوام بگم ...
تهیونگ:خبo
۱۷۷.۲k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.