پارت 10 خون سیاه
Black_blood
part10
هانا یونا: خدافظ
یونا: چقدر عجیب قریب رفتار میکنن
هانا: ولشون کن به هرحال میفهمیم چیکار میکنن
(شب)
تهیونگ: بریم دیگه فکنم همه خوابن
یونگی: خوب فکنم دیگه باید بریم
جونکوک: اهاع خوب دیگه من کافیم برای حل تمام سر نخ ها
جیمین: اوهوم تو که راست میگی اول بند و بساط خودت رو پیدا کن هر روز هر روز شوگـــا لباس من کو جیمــین کتاب من کو😂
جونکوک: هه هه هه هه
شوگا: خوب اگه نمک ریختنتون تموم شد بریم
(ویو تهیونگ)
اون طوری که شوگا گفت طبقه پنجم داخل یکی از کلاس ها هست
داشتم میرفتیم که سرم محکم خورد به یکی پیشه خودم گفته که حتما مدیری معلمی چیزی هست ایی
هانا: مگه کوری
تهیونگ: تــو وایسا ببینم اینجا چیکار میکنی عهه یونا تو هم هستی
یونا: خوب چیزه ما اومدیم اها یعنی من اومدم دنبال هانا خوب چون هانا کتاب ریاضیشو جا گذاشته بود تو کلاس خوب مشکلی عقلی داره دیگه از دست این نمیدونم چیکار کنم هر دفعه اخر شب همش منو میکشونه اینور اونور
هانا: وااا دروغ گیر نیاورده منو بی عقل خطاب میکنه(زیر لبی)
یونا: چیزی گــــفتی هانا جونم ما بریم دیگه
هانا: باشه میریم دیگه ولی یه لحظه صبر کن ببینم شما اینجا چیکار میکنید
جیمین: خوب ببین ما چون ما
یونگی: اههههه چرا هی ما ما میکنی مگه گاوی اینا که همه چی رو میدونن چرا باید مخفی نگداریم
جونکوک: حوب راست میگه دیگه کم ما ما کن😂
یونگی: وقت واسه شوخی کردن اوردی
جیمین: حداقل مثل تو عر عر نمیکنم
یونا: خوب نگفتین اینجا چیکار میکردید
یونگی:.....(همه چی رو توضیح داد)
هانا:خوب پس مسیرمون یکیه
یونا: اگه میخواستم بگم چرا باید این همه دروغ میگفتم البته دروغ هم نگفتم تو واقعا از لحاظ ذهنی مشکل داری
هانا: خوب حالا کهبه نتیجه رسیدید اینقدر اینجا بشین تا یکی بیاد بینتون
تهیونگ: راست میگه دیگه بریم راستی کدوم اتاق بود
یونگی: اوهوم همین کلاس بود وایسا یه لحظه اها باز شد برید تو
رفتیم داخل ولی باید از کجا شروع میکردیم حدودا همه جا رو گشتیم
جونکوک: یه لحظه اینجا رو که گشتیم پلیس ها معلم ها هم گشتن البته برای پیدا کردن وصیتی چیزی به هرحال اگه چیزی بود پیدا میکردن
جیمین: راست میگه مگه این که
یونا: چی
جیمین: اگه دقت کرده باشید پنجره کلاس بقلی زیاد به این پنجره چسبیده هست یعنی میتونه از کلاس بقلی پرت کرده پایین اما جوری تظاهر کرده که از این کلاس پرت شده
جونکوک: پس بخاطر همین سر نخی پیدا نکردیم کلاس بقلی هم که درحال تعمیر شوفاژ هاش بود
یونگی: پس عاقلانه هست
هانا: خوب بریم کلاس بقلی رو بگردیم دیگه
The end of the part10
_________♡________________
part10
هانا یونا: خدافظ
یونا: چقدر عجیب قریب رفتار میکنن
هانا: ولشون کن به هرحال میفهمیم چیکار میکنن
(شب)
تهیونگ: بریم دیگه فکنم همه خوابن
یونگی: خوب فکنم دیگه باید بریم
جونکوک: اهاع خوب دیگه من کافیم برای حل تمام سر نخ ها
جیمین: اوهوم تو که راست میگی اول بند و بساط خودت رو پیدا کن هر روز هر روز شوگـــا لباس من کو جیمــین کتاب من کو😂
جونکوک: هه هه هه هه
شوگا: خوب اگه نمک ریختنتون تموم شد بریم
(ویو تهیونگ)
اون طوری که شوگا گفت طبقه پنجم داخل یکی از کلاس ها هست
داشتم میرفتیم که سرم محکم خورد به یکی پیشه خودم گفته که حتما مدیری معلمی چیزی هست ایی
هانا: مگه کوری
تهیونگ: تــو وایسا ببینم اینجا چیکار میکنی عهه یونا تو هم هستی
یونا: خوب چیزه ما اومدیم اها یعنی من اومدم دنبال هانا خوب چون هانا کتاب ریاضیشو جا گذاشته بود تو کلاس خوب مشکلی عقلی داره دیگه از دست این نمیدونم چیکار کنم هر دفعه اخر شب همش منو میکشونه اینور اونور
هانا: وااا دروغ گیر نیاورده منو بی عقل خطاب میکنه(زیر لبی)
یونا: چیزی گــــفتی هانا جونم ما بریم دیگه
هانا: باشه میریم دیگه ولی یه لحظه صبر کن ببینم شما اینجا چیکار میکنید
جیمین: خوب ببین ما چون ما
یونگی: اههههه چرا هی ما ما میکنی مگه گاوی اینا که همه چی رو میدونن چرا باید مخفی نگداریم
جونکوک: حوب راست میگه دیگه کم ما ما کن😂
یونگی: وقت واسه شوخی کردن اوردی
جیمین: حداقل مثل تو عر عر نمیکنم
یونا: خوب نگفتین اینجا چیکار میکردید
یونگی:.....(همه چی رو توضیح داد)
هانا:خوب پس مسیرمون یکیه
یونا: اگه میخواستم بگم چرا باید این همه دروغ میگفتم البته دروغ هم نگفتم تو واقعا از لحاظ ذهنی مشکل داری
هانا: خوب حالا کهبه نتیجه رسیدید اینقدر اینجا بشین تا یکی بیاد بینتون
تهیونگ: راست میگه دیگه بریم راستی کدوم اتاق بود
یونگی: اوهوم همین کلاس بود وایسا یه لحظه اها باز شد برید تو
رفتیم داخل ولی باید از کجا شروع میکردیم حدودا همه جا رو گشتیم
جونکوک: یه لحظه اینجا رو که گشتیم پلیس ها معلم ها هم گشتن البته برای پیدا کردن وصیتی چیزی به هرحال اگه چیزی بود پیدا میکردن
جیمین: راست میگه مگه این که
یونا: چی
جیمین: اگه دقت کرده باشید پنجره کلاس بقلی زیاد به این پنجره چسبیده هست یعنی میتونه از کلاس بقلی پرت کرده پایین اما جوری تظاهر کرده که از این کلاس پرت شده
جونکوک: پس بخاطر همین سر نخی پیدا نکردیم کلاس بقلی هم که درحال تعمیر شوفاژ هاش بود
یونگی: پس عاقلانه هست
هانا: خوب بریم کلاس بقلی رو بگردیم دیگه
The end of the part10
_________♡________________
۸.۰k
۱۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.