پارت ۲۲ تلخ و شیرین
من:
درو باز کردم و کیفم رو گوشه ای پرت کردم و رفتم نشستم روی کاناپه. سرمو توی دستام گذاشتم و کمی فکر کردم. تمام حرفا، تمام اتفاقات رو مثل یه میکس آوردم جلوی چشمم. بلند شدم و رفتم سمت یخچال و شیشه ی ویسکی رو در آوردم. کمی ریختم توی لیوان و رفتم بالا. دوباره فک کردم. چیزی برام عجیب بود. اون... هیچ وقت فرار نمیکنه. لحظه ای که برگشتم و دیوار رو چک کردم به یاد آوردم. پاهاش...
پاهاش معلوم بود. وای خدای... ییییی... یعنی... اون... تمام حرفام رو گوش داده بود... نکنه بره دنبال کوکی. کیفم رو برداشتم و دنبال گوشیم گشتم. هاااا؟گوشیم کجاست؟ لعنتی گوشیم رو برداشته. فوری به سمت اتاقم رفتم. و لباسام رو عوض کردم. یه هودی مشکی، کلاه مشکی و یه شلوار مشکی
. کمد لباسارو باز کردم. اون جعبه ی پایین. بازش کردم و تفگی که به خودم قول دادم بازش نکنم رو دوباره گرفتم دستم. مثل سابق. گذاشتم جیب پشتم و سمت در رفتم. ماشین رو روشن کردم و پامو گذاشتم روی گاز.
جونگ کوک:
داشتیم برمی گشتیم و که ماشینی اومد جلومون و علامت داد پیاده شیم ولی حتی یک نفر از ما هم پیاده نشد. چراغ ماشینش رو خاموش کرد و اومد جلوی ماشین. داد زد: زود باشین. کاریتون ندارم. ماشین رو خاموش کردم و کمی با شک نگاه هم دیگه کردیم و هر هفت نفر با شک و تردید پیاده شدیم. و اومدیم جلوش. من:تو کی هستی؟با ما چیکار داری؟. مونجین: من مونجینم فقط اومدم کمی گپ بزنیم. مونجین. اسمش برام اشنا بود... اون... اون همون پسری بود که آیریس می گفت. من: تو اون پسره ای نیستی که آیریس رو میشناخت؟ مونجین:اوهههه پس منو بهتون معرفی کرده! چه خوب پس کارم راحت تر میشه. وی آروم توی گوشم گفت:میشناسیش؟ ولی جوابی بهش ندادم و ساکت موندم. من:برای چی اومدی؟ منوجین: آیریس... تو اونجوری که باید بشناسیش نمشناسی. اون، خشنه،بی رحم، عصبی. اون بیماره ولی تو اونو نمیدونستی. دستاش، دست راستش عصبیه. اوههههه تو دیگه چجور دوس پسری هستی؟من... کاری با تو ندارم... با اون دارم. عصبی شدم و داد زدم: خفه شووووو. خندید و گفت: اون میمیره و تو رو دیگه نمیبینه اومدم چیزی بگم که زنی از پشت اون آدم عوضی گفت:واقعا
؟من که اینجوری فک نمی کنم. برگشت و گذاشت ما هم ببینیم کیه!! اون آیریس بودددددد؟؟؟؟؟؟ اون چیه دستش؟ تفنگ؟نه امکان نداشت. اومد جلوی مونجین و تفگش رو گذاشت رو پیشونیش. آیریس: گوشیم. مونجین:اوه میدونستم هنوز باهوشی. از کتش گوشی آیریس رو در آورد و داد بهش. آیریس:گورتو گم کن وگر نه خودم گورتو میکنم. راست می گفت. چقدر آیریس خشنه!!! مونجین:ازشون فاصله بگیر براشون خطرناکی. ممکنه بخاطره تو بلا ای سرشون بیاد. آیریس: دهنتو ببندددد😡😡😡. مونجین: میرم ولی...
درو باز کردم و کیفم رو گوشه ای پرت کردم و رفتم نشستم روی کاناپه. سرمو توی دستام گذاشتم و کمی فکر کردم. تمام حرفا، تمام اتفاقات رو مثل یه میکس آوردم جلوی چشمم. بلند شدم و رفتم سمت یخچال و شیشه ی ویسکی رو در آوردم. کمی ریختم توی لیوان و رفتم بالا. دوباره فک کردم. چیزی برام عجیب بود. اون... هیچ وقت فرار نمیکنه. لحظه ای که برگشتم و دیوار رو چک کردم به یاد آوردم. پاهاش...
پاهاش معلوم بود. وای خدای... ییییی... یعنی... اون... تمام حرفام رو گوش داده بود... نکنه بره دنبال کوکی. کیفم رو برداشتم و دنبال گوشیم گشتم. هاااا؟گوشیم کجاست؟ لعنتی گوشیم رو برداشته. فوری به سمت اتاقم رفتم. و لباسام رو عوض کردم. یه هودی مشکی، کلاه مشکی و یه شلوار مشکی
. کمد لباسارو باز کردم. اون جعبه ی پایین. بازش کردم و تفگی که به خودم قول دادم بازش نکنم رو دوباره گرفتم دستم. مثل سابق. گذاشتم جیب پشتم و سمت در رفتم. ماشین رو روشن کردم و پامو گذاشتم روی گاز.
جونگ کوک:
داشتیم برمی گشتیم و که ماشینی اومد جلومون و علامت داد پیاده شیم ولی حتی یک نفر از ما هم پیاده نشد. چراغ ماشینش رو خاموش کرد و اومد جلوی ماشین. داد زد: زود باشین. کاریتون ندارم. ماشین رو خاموش کردم و کمی با شک نگاه هم دیگه کردیم و هر هفت نفر با شک و تردید پیاده شدیم. و اومدیم جلوش. من:تو کی هستی؟با ما چیکار داری؟. مونجین: من مونجینم فقط اومدم کمی گپ بزنیم. مونجین. اسمش برام اشنا بود... اون... اون همون پسری بود که آیریس می گفت. من: تو اون پسره ای نیستی که آیریس رو میشناخت؟ مونجین:اوهههه پس منو بهتون معرفی کرده! چه خوب پس کارم راحت تر میشه. وی آروم توی گوشم گفت:میشناسیش؟ ولی جوابی بهش ندادم و ساکت موندم. من:برای چی اومدی؟ منوجین: آیریس... تو اونجوری که باید بشناسیش نمشناسی. اون، خشنه،بی رحم، عصبی. اون بیماره ولی تو اونو نمیدونستی. دستاش، دست راستش عصبیه. اوههههه تو دیگه چجور دوس پسری هستی؟من... کاری با تو ندارم... با اون دارم. عصبی شدم و داد زدم: خفه شووووو. خندید و گفت: اون میمیره و تو رو دیگه نمیبینه اومدم چیزی بگم که زنی از پشت اون آدم عوضی گفت:واقعا
؟من که اینجوری فک نمی کنم. برگشت و گذاشت ما هم ببینیم کیه!! اون آیریس بودددددد؟؟؟؟؟؟ اون چیه دستش؟ تفنگ؟نه امکان نداشت. اومد جلوی مونجین و تفگش رو گذاشت رو پیشونیش. آیریس: گوشیم. مونجین:اوه میدونستم هنوز باهوشی. از کتش گوشی آیریس رو در آورد و داد بهش. آیریس:گورتو گم کن وگر نه خودم گورتو میکنم. راست می گفت. چقدر آیریس خشنه!!! مونجین:ازشون فاصله بگیر براشون خطرناکی. ممکنه بخاطره تو بلا ای سرشون بیاد. آیریس: دهنتو ببندددد😡😡😡. مونجین: میرم ولی...
۱۳.۹k
۰۱ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.