پارت ۵۱
پارت ۵۱
الکس کم مونده بود از بازی های نارا خندش بگیره اما با رسیدن به سربازه چهرش رو حفظ کرد
♡ در رو باز کنید
؟اون وقت چرا ؟
♡ بانو دستور داده میخوای سرپیچی کنی ؟
سرباز نگاهی کرد و کنار رفت با وارد شدن نارا و الکس یونایی دیده شد که پر خون بود
+ یوناااااا خدای مننن
♡ هی الان اون مهم نیست ما باید تمرکز کنیم اماده باشیم
نارا با اینکه نمیتونست چشم از بدن یونا برداره سرش رو سمت الکس چرخون و ثانیه ای بهش زل زد
.......
اعضا بالاخره تونست به عمارت بزرگ جکسون برسن اما.....چجوری قراره از اون همه بادیگارد رد شن ...شاید راحت به نظر برسه اما نه درست بود که الان جیمین قدرشتو داشت اما جلوی اون همه آدم کم میکردن جیمین نفس کلافه ای کشید
=هممون نباید از یک سمت بریم میگیرنمون
÷پس میگی چیکار کنیم ؟
=پخش شیم حرکت از یه سمت
نامجون برای تایید حرف جیمین گفت
×اوک پس یونگی و هوپ از پشت برین به احتمال زیاد اونا رو تو اتاقای پشت نگه دارن جین
÷من مراقب هانا هستم
نامجون لبخندی زد و با نگاه کردن به هم تصمیم به داخل رفتن کردن
.........
دقایقی بعد *
الکس بعد توضیحی که به نارا داد با هم یونا رو از زنجیر آزاد کردن
+ ای من قربونت همش تقصیر منه
* هی تو فقط استراحت میخواستی و....
تا یونا خواست ادامه حرفشو بگه صدای انفجار خیلی بلندی شنیده شد و یونگی و هوپ وارد اتاق شدن
+بچه هاااا
یونگی اجازه حرف دیگه ای به نارا نداد و به سرعت با بلند کردن یونا به سمت در حرکت کرد
# عجله کنین وقت زیادی نداریمممم
الکس با هول دادن نارا بهش گفت که بره و خودش تخت رو روی خودش انداخت نارا با خارج شدن از اتاق همراه یونگی و هوپ به سمت پذیرایی رفتن که با اتفاق چند دقیقه پیش رنگ دیگه ای گرفته بود هیچی چشم نارا رو جز جیمین روی هوا مورد توجه خودش نکرد
ا+ینجا چی شدهههه جیمیننننن
نامجون با دیدن نارا لرزی تو بدنش گرفت
×نارااااا بروووو
تزکرش خیلی دیر بود :)......جکسون با دیدن نارا بشکن زد و جیمین با برگشتش باعث ترسیدن نارا شد چه اتفاقی افتاده بود
پنج دقیقه پیش *
جیمین وارد فضای تاریکی پذیرایی شد اطراف رو نگا میکرد و متوجه گرفته شدن نامجون و جین از پشت نشد
! خب خب خب پسر عاشق
جکسون با پوزخندش سمت جیمین رفت جیمین خواست....
الکس کم مونده بود از بازی های نارا خندش بگیره اما با رسیدن به سربازه چهرش رو حفظ کرد
♡ در رو باز کنید
؟اون وقت چرا ؟
♡ بانو دستور داده میخوای سرپیچی کنی ؟
سرباز نگاهی کرد و کنار رفت با وارد شدن نارا و الکس یونایی دیده شد که پر خون بود
+ یوناااااا خدای مننن
♡ هی الان اون مهم نیست ما باید تمرکز کنیم اماده باشیم
نارا با اینکه نمیتونست چشم از بدن یونا برداره سرش رو سمت الکس چرخون و ثانیه ای بهش زل زد
.......
اعضا بالاخره تونست به عمارت بزرگ جکسون برسن اما.....چجوری قراره از اون همه بادیگارد رد شن ...شاید راحت به نظر برسه اما نه درست بود که الان جیمین قدرشتو داشت اما جلوی اون همه آدم کم میکردن جیمین نفس کلافه ای کشید
=هممون نباید از یک سمت بریم میگیرنمون
÷پس میگی چیکار کنیم ؟
=پخش شیم حرکت از یه سمت
نامجون برای تایید حرف جیمین گفت
×اوک پس یونگی و هوپ از پشت برین به احتمال زیاد اونا رو تو اتاقای پشت نگه دارن جین
÷من مراقب هانا هستم
نامجون لبخندی زد و با نگاه کردن به هم تصمیم به داخل رفتن کردن
.........
دقایقی بعد *
الکس بعد توضیحی که به نارا داد با هم یونا رو از زنجیر آزاد کردن
+ ای من قربونت همش تقصیر منه
* هی تو فقط استراحت میخواستی و....
تا یونا خواست ادامه حرفشو بگه صدای انفجار خیلی بلندی شنیده شد و یونگی و هوپ وارد اتاق شدن
+بچه هاااا
یونگی اجازه حرف دیگه ای به نارا نداد و به سرعت با بلند کردن یونا به سمت در حرکت کرد
# عجله کنین وقت زیادی نداریمممم
الکس با هول دادن نارا بهش گفت که بره و خودش تخت رو روی خودش انداخت نارا با خارج شدن از اتاق همراه یونگی و هوپ به سمت پذیرایی رفتن که با اتفاق چند دقیقه پیش رنگ دیگه ای گرفته بود هیچی چشم نارا رو جز جیمین روی هوا مورد توجه خودش نکرد
ا+ینجا چی شدهههه جیمیننننن
نامجون با دیدن نارا لرزی تو بدنش گرفت
×نارااااا بروووو
تزکرش خیلی دیر بود :)......جکسون با دیدن نارا بشکن زد و جیمین با برگشتش باعث ترسیدن نارا شد چه اتفاقی افتاده بود
پنج دقیقه پیش *
جیمین وارد فضای تاریکی پذیرایی شد اطراف رو نگا میکرد و متوجه گرفته شدن نامجون و جین از پشت نشد
! خب خب خب پسر عاشق
جکسون با پوزخندش سمت جیمین رفت جیمین خواست....
۴.۳k
۰۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.