دختر فراموش شده part 39
دختر فراموش شده
پارت 39
هانا )
دست جیمینو گرفتم ... همونطور که جی وون توی بغلش بود انگشتاشو بین انگشتام قفل کرد ...
لبخندی روی لبام نشست هر ثانیه لمس کردن دستاش حس ارامش بهم میداد دنبالش قدم برداشتم تا اینگه رسیدیم به همون بستی فروشی اولی ... جی وون با انگشت کوچولوش به بستی فروشی اشاره کرد
* بابا ...من بستی میخااام
جیمین متعجب به سمت من برگشت
با تکون دادن سرم بهش فهموندم که اجازه خریدن بستنی رو براش داره
لبخندی زد و دستمو به سمت بستنی فروشی کشید خوشبختانه ایندفعه بجای بوی گند بستنی موزی بوی شکلات و توت فرنگی پیچیده بود
روی یکی از صندلی ها نشستم ... جیمین با ذوق جی وونو سمت یخچالی که توش پر از بستنی های رنگا رنگ بود برد
+ کدومو میخای ؟
جی وون با شوق انگشتشو توی هوا پر نیداد تا یکی رو انتخاب کنه ... دستشو روی یکی از ایس پک ها قرار داد که البته از زاویه دید من نمیشو فهمید چه طعمیه و رو به جیمین گفت
* من اینو میخام
+ چشم کوچولو
و جی وونو زمین گذاشت
+ برو پیش مامانت تا من سفارش بدم
جی وون سری تکون داد و دوید سمتم
و نشست توی بغلم
* بابا انقدرام که میگفتی موجود بی خاصیتی نبودا !
تو سری به خودم زدم و خداروشکر کردم که جیمین این جمله رو نشنید
- حالا مامانت بهتره یا بابات ؟
جی وون پلک زد
* خودم از همه بهترم !
توی دلم لعنتی به شانس فرستادم این پسره هم به خودشیفتگی باباش شده :/
چند دقیقه بعد جیمین با سینی توی دستش اومد یه بستنی شکلاتی قیفی رو داد دستم و خودشم مشغول خوردن ذرت مکزیکیش شد و یه شیک موزی جلوی جی وون قرار داد
+ بیا فسقلی
جی وون تشکر کرد و شیک موزیشو گذاشت جلوش بوی گند موز تو دماغم پیچید
رو به جیمین معترضانه گفتم
- یااا مگه نمیدونی من از موز متنفرم چرا برا بچه شیک موزی خریدی ؟
جیمین پوکر نگام کرد
+ تو از موز متنفری چه ربطی به جی وون داره ؟!
- خب بوووش اذیتم میکنه ! ...
جیمین محل نداد و به خوردن ذرت مکزیکیش ادامه داد
با عصبانیت دهنمو توی بیتی فیقی فرو کردم سرمای بستنی رو لبم باعث میشد بهترین حس دنیا بهم دست بده !
جیمین متعجب نگام کرد که با ولع بستنیمو میخوردم
+ خوشمزست ؟
از کم محلی که قبلش بهم کرده بود دلگیر بودم پس سوالشو بی جواب گذاشتم
کجی بعد گرمای چیزی رو روی لبم حس کردم جیمین شصتشو روی لبم کشیده و بعد توی دهنش فرو برد
+ عومم فقط زیادی شیرینه !
*****
وارد شرکت شدم یون هی دوید سمتم و با دیدن جی وون گل از گلش شکفت ... به نگهبانا اعلام کردم که ورودی ها رو باز کنن و تاکید کردم که اجازه خروج بی اجازه به جی وون ندن
+ هاانا بیا بریم مامانم منتظره
- ای وای یادم نبود
با یون هی خداحافظی کردیم و سوار ماشین شدیم سکوت ماشین با حرف جیمین شسکته شد
+ عوم خب کی بریم ازدواجمونو رسمی کنیم ؟
جی وون متعجب سرشو به سمت من برگردوند
* مگه ادما اول ازدواج نمیکنن بعد بچه میارن ؟
چشم غرنه ای به جیمین رفتم
- حالا خودت جمش کن !
تا اخر مسیر داشتیم برای جی وون توضیح میدادیم که اصلا بچه ها رو لک لکا میارن و ازدواج ما هیچ دخلی تو ماجرا نداره :///
چند دقیقه بعد چشمام گرد شد و خابم برد ...
با تکون خوردن شونم چشمام رو باز کردم جیمین دستشو روی شونم گذاشته بود و تکون میداد تا بیدار شم
+ بیدار شو هانا رسیدیم
- هووم ... چیه من ...خابم میاد
و خمیازه ای کشیدم
جیمین دوباره کلافه دستی توی موهاش کشید و گفت
+ پاشو ببینم خاب کجا بود ؟!
- پاهام خاب رفته
+ خب ؟
- خب و مرض بغلم کن !
و دستامو به سمتش باز کردم
+ مگه بچه ای ؟
- ایششش اصن من قهرم
دستامو انداختم و رومو ازش برگردوندم
به چند ثانیه نکشید که براید استایل بغلم کرد و از ماشین اوردم بیرون لبخندی زدم و نگاهی به همون عمارت سه سال پیش که رو به رومون بود انداختم
- در واقع اینجا محل به وجود اومدن جی وونه !
+ ای منحرف !
* اینجا لونه لک لکاست ؟
پقی زدم زیر خنده
- اره همینجا تخم گذاشتن
جیمین لبشو گاز گرفت تا از خنده قش نکنه
پارت 39
هانا )
دست جیمینو گرفتم ... همونطور که جی وون توی بغلش بود انگشتاشو بین انگشتام قفل کرد ...
لبخندی روی لبام نشست هر ثانیه لمس کردن دستاش حس ارامش بهم میداد دنبالش قدم برداشتم تا اینگه رسیدیم به همون بستی فروشی اولی ... جی وون با انگشت کوچولوش به بستی فروشی اشاره کرد
* بابا ...من بستی میخااام
جیمین متعجب به سمت من برگشت
با تکون دادن سرم بهش فهموندم که اجازه خریدن بستنی رو براش داره
لبخندی زد و دستمو به سمت بستنی فروشی کشید خوشبختانه ایندفعه بجای بوی گند بستنی موزی بوی شکلات و توت فرنگی پیچیده بود
روی یکی از صندلی ها نشستم ... جیمین با ذوق جی وونو سمت یخچالی که توش پر از بستنی های رنگا رنگ بود برد
+ کدومو میخای ؟
جی وون با شوق انگشتشو توی هوا پر نیداد تا یکی رو انتخاب کنه ... دستشو روی یکی از ایس پک ها قرار داد که البته از زاویه دید من نمیشو فهمید چه طعمیه و رو به جیمین گفت
* من اینو میخام
+ چشم کوچولو
و جی وونو زمین گذاشت
+ برو پیش مامانت تا من سفارش بدم
جی وون سری تکون داد و دوید سمتم
و نشست توی بغلم
* بابا انقدرام که میگفتی موجود بی خاصیتی نبودا !
تو سری به خودم زدم و خداروشکر کردم که جیمین این جمله رو نشنید
- حالا مامانت بهتره یا بابات ؟
جی وون پلک زد
* خودم از همه بهترم !
توی دلم لعنتی به شانس فرستادم این پسره هم به خودشیفتگی باباش شده :/
چند دقیقه بعد جیمین با سینی توی دستش اومد یه بستنی شکلاتی قیفی رو داد دستم و خودشم مشغول خوردن ذرت مکزیکیش شد و یه شیک موزی جلوی جی وون قرار داد
+ بیا فسقلی
جی وون تشکر کرد و شیک موزیشو گذاشت جلوش بوی گند موز تو دماغم پیچید
رو به جیمین معترضانه گفتم
- یااا مگه نمیدونی من از موز متنفرم چرا برا بچه شیک موزی خریدی ؟
جیمین پوکر نگام کرد
+ تو از موز متنفری چه ربطی به جی وون داره ؟!
- خب بوووش اذیتم میکنه ! ...
جیمین محل نداد و به خوردن ذرت مکزیکیش ادامه داد
با عصبانیت دهنمو توی بیتی فیقی فرو کردم سرمای بستنی رو لبم باعث میشد بهترین حس دنیا بهم دست بده !
جیمین متعجب نگام کرد که با ولع بستنیمو میخوردم
+ خوشمزست ؟
از کم محلی که قبلش بهم کرده بود دلگیر بودم پس سوالشو بی جواب گذاشتم
کجی بعد گرمای چیزی رو روی لبم حس کردم جیمین شصتشو روی لبم کشیده و بعد توی دهنش فرو برد
+ عومم فقط زیادی شیرینه !
*****
وارد شرکت شدم یون هی دوید سمتم و با دیدن جی وون گل از گلش شکفت ... به نگهبانا اعلام کردم که ورودی ها رو باز کنن و تاکید کردم که اجازه خروج بی اجازه به جی وون ندن
+ هاانا بیا بریم مامانم منتظره
- ای وای یادم نبود
با یون هی خداحافظی کردیم و سوار ماشین شدیم سکوت ماشین با حرف جیمین شسکته شد
+ عوم خب کی بریم ازدواجمونو رسمی کنیم ؟
جی وون متعجب سرشو به سمت من برگردوند
* مگه ادما اول ازدواج نمیکنن بعد بچه میارن ؟
چشم غرنه ای به جیمین رفتم
- حالا خودت جمش کن !
تا اخر مسیر داشتیم برای جی وون توضیح میدادیم که اصلا بچه ها رو لک لکا میارن و ازدواج ما هیچ دخلی تو ماجرا نداره :///
چند دقیقه بعد چشمام گرد شد و خابم برد ...
با تکون خوردن شونم چشمام رو باز کردم جیمین دستشو روی شونم گذاشته بود و تکون میداد تا بیدار شم
+ بیدار شو هانا رسیدیم
- هووم ... چیه من ...خابم میاد
و خمیازه ای کشیدم
جیمین دوباره کلافه دستی توی موهاش کشید و گفت
+ پاشو ببینم خاب کجا بود ؟!
- پاهام خاب رفته
+ خب ؟
- خب و مرض بغلم کن !
و دستامو به سمتش باز کردم
+ مگه بچه ای ؟
- ایششش اصن من قهرم
دستامو انداختم و رومو ازش برگردوندم
به چند ثانیه نکشید که براید استایل بغلم کرد و از ماشین اوردم بیرون لبخندی زدم و نگاهی به همون عمارت سه سال پیش که رو به رومون بود انداختم
- در واقع اینجا محل به وجود اومدن جی وونه !
+ ای منحرف !
* اینجا لونه لک لکاست ؟
پقی زدم زیر خنده
- اره همینجا تخم گذاشتن
جیمین لبشو گاز گرفت تا از خنده قش نکنه
۱۳۱.۸k
۲۶ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.