چند پارتی (وقتی زن حام//لش رو میزنه...)

پارت یک
دو روز بود جونگ کوک نیومده بود خونه و من رفته بودم ازمایش گرفته و فهمیده بودم حام//لم از جونگکوک هم عصبی بودم و هم ناراحت
صدای کلید در اومد انتظار داشتم که کی پشت دره
که با چهره ی خستش وارد خونه شد رفت پیشش و گفتم : سلام کوکی خوش اومدی (با لبخند فیک)
کوک : سلام ا/ت (پوکر)
ا/ت : غذا امادس بیا بخور (با لبخند فیک)
کوک : باشه میام(پوکر)
رفتم سر میز غذا خوری نشستم �تا اومد
سر میز هیچ حرفی رد و بدل نشد تا که رفتیم بخوابیم
ا/ت : کوک چرا اینقد خسته ای ؟ چکار کردی ؟
کوک : نمیدونی رفتم کنسرت نفسم بالا نمیومد ... هاااااا؟(اخرش رو با داد گفت)
ا/ت : بغض داشت خفه م میکرد ... مگه من چی گفتم که داد میزنی؟ میدونی چقد منتظرت بودم تا بیای (بغضی و اروم)
کوک : از رو تخت بلند و ایستاد رو به ا/ت ... من خستم میخوای بفهمی؟؟؟(داد) سوال پیچم نکن ! (داد اروم)
ا/ت هم از رو تخت بلند شد و روبرش ایستاد
ا/ت : جونگ کوک من مگه چی گفتم اینطوری میکنی؟؟؟ (اروم)
با سی//لی که به صورتم خورد بغضم ترکید ! اشک هام بی صدا میومد
کوک : ...
چند پارتی رو ممبر عزیزمون درخواست داده بودن منتظر پارت های بعدی باشید★
#درخواستی #فیک #فیکشن #بی_تی_اس