دبیرستان بدن فروشا
دبیرستان بدن فروشا
پارت ۲
از زبان امیلیا
گفت: تو راه نزدیک ایستگاه اتوبوس بودم که دیدم یه پسری که ماسک زده مشکوک داره نزدیکم میشه(مرده قیافش معلوم نبوده و کلا سیاه بوشیده بوده).معلم فیزیک بهشون تذکر داد و اونا ساکت شدن.
*زنگ تفریح*
از زبان امیلیا
ایزابلا بیا تا جلسه زبان شروع نشده برات تعریف کنم.داشتم میگفتم.پسره نزدیک شد و روی یه کاغذ نوشت صدات در نیاد.منم بهش گفتم ببخشید شما؟
منو برد توی یه کوچه نزدیک ایستگاه ولی خیلی خلوت و سکوت بود.شنلش رو در آورد و شروع کرد به در آوردن لبا...
پارت ۲
از زبان امیلیا
گفت: تو راه نزدیک ایستگاه اتوبوس بودم که دیدم یه پسری که ماسک زده مشکوک داره نزدیکم میشه(مرده قیافش معلوم نبوده و کلا سیاه بوشیده بوده).معلم فیزیک بهشون تذکر داد و اونا ساکت شدن.
*زنگ تفریح*
از زبان امیلیا
ایزابلا بیا تا جلسه زبان شروع نشده برات تعریف کنم.داشتم میگفتم.پسره نزدیک شد و روی یه کاغذ نوشت صدات در نیاد.منم بهش گفتم ببخشید شما؟
منو برد توی یه کوچه نزدیک ایستگاه ولی خیلی خلوت و سکوت بود.شنلش رو در آورد و شروع کرد به در آوردن لبا...
۲۴
۲۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.