پارت۴"انتقام"
"انتقام"
پارت ۴
+اگه جرعت داری یبار دیگه حرفتو تکرار کن!
_حمال باباته..(خنده)
که یه داغی رو صورتم حس کردم زده بود تو گوشم...دستمو گذاشتم رو صورتم..یعنی اینقدر تو یه روز پسرخاله شده که میزنه تو گوشم؟
محکم هلش دادم که یه تکونی خورد رفت عقب انگشت اشارمو جلوش گرفتم
_فقط یبار دیگه اون دست کثیفت به من بخوره من میدونم با تو!
بعدش از اونجا دور شدم و داشتم میرفتم طرف اتاق که بلد داد زدم
_حالا خودت حمالی کن و اونارو جمع کن(داد)
رفتم تو اتاق و درو محکم کوبیدم که صدای بدی داد
پسره ای چوب شور فکرده حالا که زنشم میتونه هر غلطی بکنه
_زندگیتو ذره ذره جهنم میکنم(زیر لبی)
رفتم رو تخت نشستم خیلی خسته بودم ساعتو نگاه کردم ساعت ۱۱ بود زیادم دیر نبود ولی خوابم میومد رو تخت دراز کشیدم سرمو گذاشتم رو بالشت و بالشت دیگه رو که مال جیمین بود رو بغل کردم..هم چشام داشت سنگین میشد در اتاق باز شد اومد داخل..وای الان یعنی میخواد اینجا بخوابه؟نگووو
اومد رو تخت کنارم نشست میخواست بالشت رو از بغلم بکشه بیرون که بدون اینکه چشامو باز کنم گفتم
_دستتو بکش
جا خورد فک کنم فکر میکرد خوابم چشامو آروم باز کردم قیافش خنده دار شده بود اما نخندیدم چون خیلی ضایع بود
_نمیخوای رو تخت کنارم که بخوابی ن؟
+پس میخوای برم تو حموم لحاف پهن کنم بخوابم؟
_بیا رو سر من بخواب
دیدم داره میاد سمتم
_کجا میای واقعنی میخوای رو سرم بخوابی؟
+خودت گفتی که
دیدم باز داره نزدیکم میشه که یه لقد زدم بهش
_برو اونور چندشش
+من رو تخت میخوابم اگه میخوای تو برو رو زمین بخواب
_وقتی خونه به این بزرگی این همه اتاق داره چرا باید کنار تو باشم؟
+زجه نزن در همشون رو قفل کردم اگه بخوای هم نمیتونی بری
از رو تخت پاشدم رفتم چند تا بالشت دیگه برداشتم اومد گذاشتم وسط تخت
_ببین یکم از این اینور تر بیای پرتت میکنم پایین
بدون اینکه چیزی بگه سرشو گذاشت رو بالشت و چشماشو بست..
۱ ساعت گذشته بود ولی خوابم نبرده بود منی که از شدت خستگی داشتم پس میوفتادم..وجود این کنارم اونم رو تخت داشت خیلی اذیتم میکرد پاشدم رو تخت نشستم چشمم افتاد بهش یهو یاد اون شب افتادم ..اینقدر بهش فکر کردم که نفهمیدم کی اشک از چشمام ریخت..گندش بزنن این دومين اشکیه که بخاطر این پسر بعد دو سال دارم میریزم...
_کاش بفهمی چقدر دردناکی برام(اروم)
از رو تخت پاشدم بالشتمم برداشتم رفتم بیرون از اتاق رو مبل دراز کشیدم...
/از زبان جیمین
یه حسی داشتم اصلا خوابم نمیبرد بودن کنار ا.ت اونم رو یه تخت یجوری بود نمیتونستم بخوابم اما چشامو اصلا باز نکردم تا بفهمه "اصلا برام مهم نیست و بدون توجه بهش خوابیدم "که یهو رو تخت نشست انگار اونم نخوابیده بود اما باز تکونی نخوردم که یهو لب زد
_کاش بفهمی چقدر دردناکی برام(اروم)
بعد از این حرفش از اتاق رفت بیرون که رو تخت نشستم
+واقعا فکر انتقام تو سرته؟(اروم)
نمیدونم چرا همچی حسی داشتم اگه یکی دیگه جای ا.ت بود با کسی که بهش تجاوز کرده بود صدرصد ازدواج نمیکرد و باهاش هم خونه نمیشد..اما ا.ت این مدلی نکرد! پس حتما یه چیزی تو سرشه اما مثلا میخواد چیکار کنه؟رو تخت خودمو ولو کردم و یه لبخند زدم و زیر لبی گفتم:هیچ غلطی نمیتونی بکنی کیم ا.ت!
پارت ۴
+اگه جرعت داری یبار دیگه حرفتو تکرار کن!
_حمال باباته..(خنده)
که یه داغی رو صورتم حس کردم زده بود تو گوشم...دستمو گذاشتم رو صورتم..یعنی اینقدر تو یه روز پسرخاله شده که میزنه تو گوشم؟
محکم هلش دادم که یه تکونی خورد رفت عقب انگشت اشارمو جلوش گرفتم
_فقط یبار دیگه اون دست کثیفت به من بخوره من میدونم با تو!
بعدش از اونجا دور شدم و داشتم میرفتم طرف اتاق که بلد داد زدم
_حالا خودت حمالی کن و اونارو جمع کن(داد)
رفتم تو اتاق و درو محکم کوبیدم که صدای بدی داد
پسره ای چوب شور فکرده حالا که زنشم میتونه هر غلطی بکنه
_زندگیتو ذره ذره جهنم میکنم(زیر لبی)
رفتم رو تخت نشستم خیلی خسته بودم ساعتو نگاه کردم ساعت ۱۱ بود زیادم دیر نبود ولی خوابم میومد رو تخت دراز کشیدم سرمو گذاشتم رو بالشت و بالشت دیگه رو که مال جیمین بود رو بغل کردم..هم چشام داشت سنگین میشد در اتاق باز شد اومد داخل..وای الان یعنی میخواد اینجا بخوابه؟نگووو
اومد رو تخت کنارم نشست میخواست بالشت رو از بغلم بکشه بیرون که بدون اینکه چشامو باز کنم گفتم
_دستتو بکش
جا خورد فک کنم فکر میکرد خوابم چشامو آروم باز کردم قیافش خنده دار شده بود اما نخندیدم چون خیلی ضایع بود
_نمیخوای رو تخت کنارم که بخوابی ن؟
+پس میخوای برم تو حموم لحاف پهن کنم بخوابم؟
_بیا رو سر من بخواب
دیدم داره میاد سمتم
_کجا میای واقعنی میخوای رو سرم بخوابی؟
+خودت گفتی که
دیدم باز داره نزدیکم میشه که یه لقد زدم بهش
_برو اونور چندشش
+من رو تخت میخوابم اگه میخوای تو برو رو زمین بخواب
_وقتی خونه به این بزرگی این همه اتاق داره چرا باید کنار تو باشم؟
+زجه نزن در همشون رو قفل کردم اگه بخوای هم نمیتونی بری
از رو تخت پاشدم رفتم چند تا بالشت دیگه برداشتم اومد گذاشتم وسط تخت
_ببین یکم از این اینور تر بیای پرتت میکنم پایین
بدون اینکه چیزی بگه سرشو گذاشت رو بالشت و چشماشو بست..
۱ ساعت گذشته بود ولی خوابم نبرده بود منی که از شدت خستگی داشتم پس میوفتادم..وجود این کنارم اونم رو تخت داشت خیلی اذیتم میکرد پاشدم رو تخت نشستم چشمم افتاد بهش یهو یاد اون شب افتادم ..اینقدر بهش فکر کردم که نفهمیدم کی اشک از چشمام ریخت..گندش بزنن این دومين اشکیه که بخاطر این پسر بعد دو سال دارم میریزم...
_کاش بفهمی چقدر دردناکی برام(اروم)
از رو تخت پاشدم بالشتمم برداشتم رفتم بیرون از اتاق رو مبل دراز کشیدم...
/از زبان جیمین
یه حسی داشتم اصلا خوابم نمیبرد بودن کنار ا.ت اونم رو یه تخت یجوری بود نمیتونستم بخوابم اما چشامو اصلا باز نکردم تا بفهمه "اصلا برام مهم نیست و بدون توجه بهش خوابیدم "که یهو رو تخت نشست انگار اونم نخوابیده بود اما باز تکونی نخوردم که یهو لب زد
_کاش بفهمی چقدر دردناکی برام(اروم)
بعد از این حرفش از اتاق رفت بیرون که رو تخت نشستم
+واقعا فکر انتقام تو سرته؟(اروم)
نمیدونم چرا همچی حسی داشتم اگه یکی دیگه جای ا.ت بود با کسی که بهش تجاوز کرده بود صدرصد ازدواج نمیکرد و باهاش هم خونه نمیشد..اما ا.ت این مدلی نکرد! پس حتما یه چیزی تو سرشه اما مثلا میخواد چیکار کنه؟رو تخت خودمو ولو کردم و یه لبخند زدم و زیر لبی گفتم:هیچ غلطی نمیتونی بکنی کیم ا.ت!
۱۶.۸k
۲۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.