White Rose 🤍 ³¹
ات ویو]
خیلی جو سنگینی بود یه تک سرفهی آروم کردم و رفتم سمت آچا
ات: بیا عزیزم من بهت آب میدم (دستشو گرفتم بردمش تو آشپزخونه و بعد از اینکه بهش یه لیوان آب دادم بردمش تو اتاقش)
آچا در حالی که حسابی خواب آلود بود: مامان ات ... گردنبندت خیلی خوشگله
آروم خندیدم: وروجک حتی خوابشم میاد حواسش به همه چی هست (خوابوندمش رو تخت پتو رو کشیدم روش و بعد از اینکه خوابش سنگین شد از اتاقش اومدم بیرون)
رفتم توی پذیرایی که دیدم جونگکوک نشسته روی مبل، رفتم رو به روش نشستم و آروم صداش کردم... سرشو آورد بالا بهم نگاه کرد
ات: حرفتون نصفه موند چی میخواستین بهم بگین؟
جونگکوک: اها... در مورد اون قضیه... خب میخواستم بهت بگم (تو چشمام زل زد که ته دلم لرزید) من بهت علاقه دارم ات
بدنم یخ کرد و هیچی نگفتم بعد از چند دقیقه جونگکوک ادامه داد: اشکالی نداره اگه این علاقه دو طرفه نیست من درکت میکنم یا حتی اگه زمان بخوای هر چقدر زمان بخوای بهت میدم
بلند شد و خواست بره سمت اتاقش که صداش کردم، برگشت طرفم: بله ات؟
بلند شدم و رفتم سمتش و خیلی یهویی لبامو رو لباش گذاشتم
اولش شوکه شد ولی بعدش دستاشو دور کمرم گذاشت و آروم همراهیم کرد، دستامو دور گردنش حلقه کردم و به بوسیدنش ادامه دادم ...
یکم بعد آروم ازش فاصله گرفتم، آروم بهم نگاه میکرد که موهامو دادم پشت گوشم و آروم شروع کردم حرف زدن
ات: ممنونم که بهم گفتی (لبخند آرومی زدم) این علاقه دو طرفهس ولی راستش نمیدونستم چطوری میتونم بهتون بگم و میترسیدم که شما هم این حسو نسبت به من نداشته باشین (با خجالت سرمو انداختم پایین)
جونگکوک انگشتشو زیر چونم گذاشت و سرمو آورد بالا و مجبورم کرد تو چشماش نگاه کنم، وقتی بهش نگاه کردم انگشتشو رو لبم کشید و یه بوسهی ریز رو لبم گذاشت: شبت بخیر ات فردا موقع صبحونه میبینمت
سرمو با خجالت آروم تکون دادم که چونمو ول کرد و رفت سمت اتاقش
خیلی خانومانه رفتم تو اتاقم و بعد از اینکه درو بستم پریدم رو تخت و جیغ کشیدم: سمینلیسه۵بتلسخ۶ی۷۵قماس۸۶ق۸۶فخغقحعب( راوی: ببخشید نمیدونستم چطوری باید ذوقو نشون بدم همینو قبول کنید)
گوشیمو برداشتم زنگ زدم به داهیون
داهیون با صدای خیلی خواب آلود جواب داد: هاااا؟ ات چی شده نصف شبی؟؟؟
بلند جیغ کشیدم: داهیوووون
داهیون صداش واضح شد: مررررض خوابم پرید چی شدددده
ریز به ریز ماجرا رو براش تعریف کردم...
داهیون: پشمااامممممم، یعنی بوسیدیش؟؟؟ وای فردا خبر مرگت میای شرکت همهی اینا رو باید رو در رو بهم بگی باید قیافتو ببینمممم
بلند خندیدم: باشه میاممم الانم برو بخواب فردا میبینمت
داهیون: میبینمت خانوم جئون (گوشی رو قطع کرد)
نفس عمیقی کشیدم بالشتمو بغل کردم با کلی ذوق خوابیدم
#فیک_جونگ_کوک
خیلی جو سنگینی بود یه تک سرفهی آروم کردم و رفتم سمت آچا
ات: بیا عزیزم من بهت آب میدم (دستشو گرفتم بردمش تو آشپزخونه و بعد از اینکه بهش یه لیوان آب دادم بردمش تو اتاقش)
آچا در حالی که حسابی خواب آلود بود: مامان ات ... گردنبندت خیلی خوشگله
آروم خندیدم: وروجک حتی خوابشم میاد حواسش به همه چی هست (خوابوندمش رو تخت پتو رو کشیدم روش و بعد از اینکه خوابش سنگین شد از اتاقش اومدم بیرون)
رفتم توی پذیرایی که دیدم جونگکوک نشسته روی مبل، رفتم رو به روش نشستم و آروم صداش کردم... سرشو آورد بالا بهم نگاه کرد
ات: حرفتون نصفه موند چی میخواستین بهم بگین؟
جونگکوک: اها... در مورد اون قضیه... خب میخواستم بهت بگم (تو چشمام زل زد که ته دلم لرزید) من بهت علاقه دارم ات
بدنم یخ کرد و هیچی نگفتم بعد از چند دقیقه جونگکوک ادامه داد: اشکالی نداره اگه این علاقه دو طرفه نیست من درکت میکنم یا حتی اگه زمان بخوای هر چقدر زمان بخوای بهت میدم
بلند شد و خواست بره سمت اتاقش که صداش کردم، برگشت طرفم: بله ات؟
بلند شدم و رفتم سمتش و خیلی یهویی لبامو رو لباش گذاشتم
اولش شوکه شد ولی بعدش دستاشو دور کمرم گذاشت و آروم همراهیم کرد، دستامو دور گردنش حلقه کردم و به بوسیدنش ادامه دادم ...
یکم بعد آروم ازش فاصله گرفتم، آروم بهم نگاه میکرد که موهامو دادم پشت گوشم و آروم شروع کردم حرف زدن
ات: ممنونم که بهم گفتی (لبخند آرومی زدم) این علاقه دو طرفهس ولی راستش نمیدونستم چطوری میتونم بهتون بگم و میترسیدم که شما هم این حسو نسبت به من نداشته باشین (با خجالت سرمو انداختم پایین)
جونگکوک انگشتشو زیر چونم گذاشت و سرمو آورد بالا و مجبورم کرد تو چشماش نگاه کنم، وقتی بهش نگاه کردم انگشتشو رو لبم کشید و یه بوسهی ریز رو لبم گذاشت: شبت بخیر ات فردا موقع صبحونه میبینمت
سرمو با خجالت آروم تکون دادم که چونمو ول کرد و رفت سمت اتاقش
خیلی خانومانه رفتم تو اتاقم و بعد از اینکه درو بستم پریدم رو تخت و جیغ کشیدم: سمینلیسه۵بتلسخ۶ی۷۵قماس۸۶ق۸۶فخغقحعب( راوی: ببخشید نمیدونستم چطوری باید ذوقو نشون بدم همینو قبول کنید)
گوشیمو برداشتم زنگ زدم به داهیون
داهیون با صدای خیلی خواب آلود جواب داد: هاااا؟ ات چی شده نصف شبی؟؟؟
بلند جیغ کشیدم: داهیوووون
داهیون صداش واضح شد: مررررض خوابم پرید چی شدددده
ریز به ریز ماجرا رو براش تعریف کردم...
داهیون: پشمااامممممم، یعنی بوسیدیش؟؟؟ وای فردا خبر مرگت میای شرکت همهی اینا رو باید رو در رو بهم بگی باید قیافتو ببینمممم
بلند خندیدم: باشه میاممم الانم برو بخواب فردا میبینمت
داهیون: میبینمت خانوم جئون (گوشی رو قطع کرد)
نفس عمیقی کشیدم بالشتمو بغل کردم با کلی ذوق خوابیدم
#فیک_جونگ_کوک
۲۴.۰k
۰۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.