یونگی: عع مگه من بادیگاردام رو از سر راه اوردم
یونگی: عع مگه من بادیگاردام رو از سر راه اوردم
کوک: من بادیگارد هامو میدم
یونگی: لازم نیست (عصبی)
کوک: لازمه
یونگی وقتی داشتی با اون جیا ازدواج میکنی باید
راوی: یونگی الان فهمید چه چیزی گفته
ات: ها (یخورده ناراحت)
کوک: ها چیزه بعدا میگم بای (الفرار)
ات: اها
یونگی: ات ناراحت که نشدی
ات: تو فکر بودم که یونگی پرسید
ناراحت نشدی
ات: ها
نه
من میرن
یونگی ویو
میدونم ناراحت شده ولی اخه چرا گفتمم
ات ویو
واقعا کوک عاشقه یکی دیگس
و یه اشک از چشمم افتاد
ویو جیمین داشتم ات رو صدا میزدم که یه اشک از چشمش
افتاد
جیمین: ات اتفاقی افتاده
ات: ها چی (بغض)
جیمین : میگم اتفاقی افتاده
ات: تا حالا من عاشق شدم؟
جیمین: بعد اون عوضی
نه
ات: الان شدم که داره ازواج میکنه با جیا
جیمین: چی جیا
ات: اره (ناراحت)
جیمین: اون که هر روز
تسبیحم کو؟
زیر خواب همه هست
کوک چجوری با اون ازدواج میکنه
ات...
ادامه...
کوک: من بادیگارد هامو میدم
یونگی: لازم نیست (عصبی)
کوک: لازمه
یونگی وقتی داشتی با اون جیا ازدواج میکنی باید
راوی: یونگی الان فهمید چه چیزی گفته
ات: ها (یخورده ناراحت)
کوک: ها چیزه بعدا میگم بای (الفرار)
ات: اها
یونگی: ات ناراحت که نشدی
ات: تو فکر بودم که یونگی پرسید
ناراحت نشدی
ات: ها
نه
من میرن
یونگی ویو
میدونم ناراحت شده ولی اخه چرا گفتمم
ات ویو
واقعا کوک عاشقه یکی دیگس
و یه اشک از چشمم افتاد
ویو جیمین داشتم ات رو صدا میزدم که یه اشک از چشمش
افتاد
جیمین: ات اتفاقی افتاده
ات: ها چی (بغض)
جیمین : میگم اتفاقی افتاده
ات: تا حالا من عاشق شدم؟
جیمین: بعد اون عوضی
نه
ات: الان شدم که داره ازواج میکنه با جیا
جیمین: چی جیا
ات: اره (ناراحت)
جیمین: اون که هر روز
تسبیحم کو؟
زیر خواب همه هست
کوک چجوری با اون ازدواج میکنه
ات...
ادامه...
۱۳.۸k
۱۴ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.