همسر نمونه
#همسر_نمونه
صبح زود شلغم ها را شستم و بار گذاشتم.
بيدار که شد، يک شلغم خورد و بلند شد که حاضر شود و سر کار برود.
با ناراحتی گفتم: فقط يک شلغم خوردی!
گفت: ميل ندارم.
گفتم: خودت خوب ميدونی که شلغم پخته اگر بمونه خاصيت و مزه اش را از دست ميده. من اين شلغم ها را اول صبحی برای تو آماده کردم، ولی تو حتی ذره ای قدر محبّت من رو نميدونی.
مخصوصا اينطور حرف زدم که مجبور بشه چند شلغم ديگه بخوره، چون سرفه ميکرد و مطمئن بودم شلغم ها برای گلوش خوبه.
چيزی نگفت و چند شلغم ديگه خورد. تشکّر کرد و رفت.
وقتی رفت، يک تکه از شلغمی که باقی مونده بود را در دهان گذاشتم. چنان تلخ بود که انگار زهر در دهانم ريختم. اولين بار بود چنين شلغم تلخی خورده بودم. یکی دیگه امتحان کردم بازم تلخ بود. همسرم از اين شلغم های تلخ چند تا خورده بود و خم به ابرو نياورده بود و به من هم چيزی نگفته بود.
از رفتار خودم شرمنده شدم که همسرم را مجبور کرده بودم به زور اين شلغم های تلخ را بخوره.
آخه چرا گله نکرد! چرا همون موقع نگفت اینها تلخه نمیتونم بخورم!
وقتی برگشت خونه ديگه سرفه نميکرد. گویا گلو دردش خوب شده بود.
گفتم تو ميدونستی شلغم ها تلخه، چرا خوردی و هيچی به من نگفتی!
گفت: قدر نشناسی بود اگه ميزدم تو ذوقت. ناشُکری بود اگه به نعمت خدا ايراد می گرفتم.
اين اخلاقش را خيلی دوست دارم، هیچ وقت غُر نمیزنه و ایراد نمیگیره. به نظرم بخاطر همین خصلت خوبش بود که سرفه هاش خیلی زود قطع شد و حالش خوب شد.
جا داره کلامم را معطر به یک حدیث امام جعفر صادق علیه السلام کنم که فرموده اند: « طوبي لِمَن لَم يُبَدِّلْ نِعمةَ اللهِ كُفراً. »
خوشا به حال كسی كه شكرانه نعمتهای خدا را تبديل به كفران و ناسپاسی نكند.
(بحار، ج ٧١، ص ٤٦)
صبح زود شلغم ها را شستم و بار گذاشتم.
بيدار که شد، يک شلغم خورد و بلند شد که حاضر شود و سر کار برود.
با ناراحتی گفتم: فقط يک شلغم خوردی!
گفت: ميل ندارم.
گفتم: خودت خوب ميدونی که شلغم پخته اگر بمونه خاصيت و مزه اش را از دست ميده. من اين شلغم ها را اول صبحی برای تو آماده کردم، ولی تو حتی ذره ای قدر محبّت من رو نميدونی.
مخصوصا اينطور حرف زدم که مجبور بشه چند شلغم ديگه بخوره، چون سرفه ميکرد و مطمئن بودم شلغم ها برای گلوش خوبه.
چيزی نگفت و چند شلغم ديگه خورد. تشکّر کرد و رفت.
وقتی رفت، يک تکه از شلغمی که باقی مونده بود را در دهان گذاشتم. چنان تلخ بود که انگار زهر در دهانم ريختم. اولين بار بود چنين شلغم تلخی خورده بودم. یکی دیگه امتحان کردم بازم تلخ بود. همسرم از اين شلغم های تلخ چند تا خورده بود و خم به ابرو نياورده بود و به من هم چيزی نگفته بود.
از رفتار خودم شرمنده شدم که همسرم را مجبور کرده بودم به زور اين شلغم های تلخ را بخوره.
آخه چرا گله نکرد! چرا همون موقع نگفت اینها تلخه نمیتونم بخورم!
وقتی برگشت خونه ديگه سرفه نميکرد. گویا گلو دردش خوب شده بود.
گفتم تو ميدونستی شلغم ها تلخه، چرا خوردی و هيچی به من نگفتی!
گفت: قدر نشناسی بود اگه ميزدم تو ذوقت. ناشُکری بود اگه به نعمت خدا ايراد می گرفتم.
اين اخلاقش را خيلی دوست دارم، هیچ وقت غُر نمیزنه و ایراد نمیگیره. به نظرم بخاطر همین خصلت خوبش بود که سرفه هاش خیلی زود قطع شد و حالش خوب شد.
جا داره کلامم را معطر به یک حدیث امام جعفر صادق علیه السلام کنم که فرموده اند: « طوبي لِمَن لَم يُبَدِّلْ نِعمةَ اللهِ كُفراً. »
خوشا به حال كسی كه شكرانه نعمتهای خدا را تبديل به كفران و ناسپاسی نكند.
(بحار، ج ٧١، ص ٤٦)
۱.۳k
۱۳ فروردین ۱۴۰۲