یکی بود یکی نبود...
یکی بود یکی نبود . این داستان زندگی ماست .
همیشه همین بوده . یکی بود یکی نبود .
در اذهان شرقی مان نمی گنجد با هم بودن .
با هم ساختن . برای بودن یکی ، باید دیگری نباشد.
هیچ قصه گویی نیست که
داستانش این گونه آغاز شود ،
که یکی بود ، دیگری هم بود . همه با هم بودند .
و ما اسیر این قصه کهن ، برای بودن یکی ، یکی را نیست می کنیم .
از دارایی ، از آبرو ، از هستی .
انگار که بودنمان وابسته نبودن دیگریست .
هیچ کس نمیداند ، جز ما
هیچ کس نمی فهمد جز ما .
و آن کس که نمی داند و نمی فهمد
ارزشی ندارد حتی برای زیستن .
و این هنری است که آن را خوب
آموخته ایم هنر نبودن دیگری!
همیشه همین بوده . یکی بود یکی نبود .
در اذهان شرقی مان نمی گنجد با هم بودن .
با هم ساختن . برای بودن یکی ، باید دیگری نباشد.
هیچ قصه گویی نیست که
داستانش این گونه آغاز شود ،
که یکی بود ، دیگری هم بود . همه با هم بودند .
و ما اسیر این قصه کهن ، برای بودن یکی ، یکی را نیست می کنیم .
از دارایی ، از آبرو ، از هستی .
انگار که بودنمان وابسته نبودن دیگریست .
هیچ کس نمیداند ، جز ما
هیچ کس نمی فهمد جز ما .
و آن کس که نمی داند و نمی فهمد
ارزشی ندارد حتی برای زیستن .
و این هنری است که آن را خوب
آموخته ایم هنر نبودن دیگری!
۱۱.۱k
۱۰ دی ۱۴۰۰