رمان زندگی جدیم پارت15
ات_ فکر کنم تهیونگ اومده
جونگکوک_ تف تو این شانس
بعدش جونگکوک_ ازم پا شد رفت فکر کنم در برا تهیونگ باز کنه منم زود رفتم لباس هامو پوشیدم ترسید بودم وای خدارشکر تهیونگ مارو اینجوری ندید اوف
تهیونگ ویو
کارم تموم شده بود داشتم میرفتم دنبال ات و جیمین
در زدم بعد چند دقیقه جونگکوک در باز کرد بود انگار یکم اعصبانی بود
بهش گفتم خوبی
جونگکوک_ها اره خوبم
تهیونگ _ جیمین و ات کجان ؟
جونگکوک_ چیز جیمین انهاش ات هم بالاست تو اتاق
تهیونگ_ من همین اینجا منتظرم میشه صداشون کنی
جونگکوک_ بله حتما رفتم صداشون کردم که اومدن
تهیونگ_ مرسی بریم دیگ
جونگکوک_ تف تو این شانس
بعدش جونگکوک_ ازم پا شد رفت فکر کنم در برا تهیونگ باز کنه منم زود رفتم لباس هامو پوشیدم ترسید بودم وای خدارشکر تهیونگ مارو اینجوری ندید اوف
تهیونگ ویو
کارم تموم شده بود داشتم میرفتم دنبال ات و جیمین
در زدم بعد چند دقیقه جونگکوک در باز کرد بود انگار یکم اعصبانی بود
بهش گفتم خوبی
جونگکوک_ها اره خوبم
تهیونگ _ جیمین و ات کجان ؟
جونگکوک_ چیز جیمین انهاش ات هم بالاست تو اتاق
تهیونگ_ من همین اینجا منتظرم میشه صداشون کنی
جونگکوک_ بله حتما رفتم صداشون کردم که اومدن
تهیونگ_ مرسی بریم دیگ
۴.۸k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.