دست نیافتنی
دست نیافتنی 🖤
part15
از زبان ات
داشتم می رفتم اتاق پرو تا لباسه رو امتحان کنم که یه نفر دستمو گرفت و قبل از اینکه جیغ بزنم سریع با اون یکی دستش روی دهنمو پوشوند و جیغمو خفه کرد و منو برد تو اتاق پرو
همون پسره ای بود که جلوی در ورودی پاساژ می خواست بیاد سمتم تقلا کردم که از دستش فرار کنم ولی زورش از من خیلی بیشتر بود در مقابلش یه بچه گربه بودم منو چسبود به آینه انگشت اشارش رو آورد جلوی بین به معنی اینکه ساکت باشم
نمی دونستم از جون من چی میخواد؟ فقط ترسیده بودم طوری که صدای تپش قلبم به گوشم می رسید
گفت: هیچ کاری ازت سر نزنه فقط همراهم بیا
نمی دونستم چیکار کنم دستشو گذاشته بود جلوی دهنم نمی تونستم حتی یه کلمه بگم پس سرمو به معنی باشه تکون دادم
دستشو آروم از جلوی دهنم برداشت و دستمو گذاشتم تو دستش
گفت: جیکت در نیاد وگرنه... (یه جاغو از پشتش در آورد و سمت پهلوم برد)
ترسیدم و آروم بهش گفتم باشه بعد در اتاق پرو رو باز کردم و آروم با ملاحظه بیرونو برسی کرد بعد منو حل داد سمت در و از اتاق پرو آوردم بیرون
گفت: حرکت کن وگرنه هرچی دیدی از چشم خودت دیدی (خیلی جدی بود ازش می ترسیدم)
نگران تهیونگ و چلسی بودم نکنه براشون اتفاقی افتاده باشه که تو این مدت طولانی نیومدن سراغم اگه اتفاقی برای تهیونگ افتاده باشه خودمو هیچ وقت نمی بخشم
قدم برداشتیم و منو از پاساژ آورد بیرون و بردم سمت یه ون سیاه بعد از اون ضربه ای که از پشت سرم زد و بلندم کرد و گذاشتم تو ون هیچی یادم نیومد و چشمام رفت سمت تاریکی
part15
از زبان ات
داشتم می رفتم اتاق پرو تا لباسه رو امتحان کنم که یه نفر دستمو گرفت و قبل از اینکه جیغ بزنم سریع با اون یکی دستش روی دهنمو پوشوند و جیغمو خفه کرد و منو برد تو اتاق پرو
همون پسره ای بود که جلوی در ورودی پاساژ می خواست بیاد سمتم تقلا کردم که از دستش فرار کنم ولی زورش از من خیلی بیشتر بود در مقابلش یه بچه گربه بودم منو چسبود به آینه انگشت اشارش رو آورد جلوی بین به معنی اینکه ساکت باشم
نمی دونستم از جون من چی میخواد؟ فقط ترسیده بودم طوری که صدای تپش قلبم به گوشم می رسید
گفت: هیچ کاری ازت سر نزنه فقط همراهم بیا
نمی دونستم چیکار کنم دستشو گذاشته بود جلوی دهنم نمی تونستم حتی یه کلمه بگم پس سرمو به معنی باشه تکون دادم
دستشو آروم از جلوی دهنم برداشت و دستمو گذاشتم تو دستش
گفت: جیکت در نیاد وگرنه... (یه جاغو از پشتش در آورد و سمت پهلوم برد)
ترسیدم و آروم بهش گفتم باشه بعد در اتاق پرو رو باز کردم و آروم با ملاحظه بیرونو برسی کرد بعد منو حل داد سمت در و از اتاق پرو آوردم بیرون
گفت: حرکت کن وگرنه هرچی دیدی از چشم خودت دیدی (خیلی جدی بود ازش می ترسیدم)
نگران تهیونگ و چلسی بودم نکنه براشون اتفاقی افتاده باشه که تو این مدت طولانی نیومدن سراغم اگه اتفاقی برای تهیونگ افتاده باشه خودمو هیچ وقت نمی بخشم
قدم برداشتیم و منو از پاساژ آورد بیرون و بردم سمت یه ون سیاه بعد از اون ضربه ای که از پشت سرم زد و بلندم کرد و گذاشتم تو ون هیچی یادم نیومد و چشمام رفت سمت تاریکی
۵.۳k
۰۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.