یخ فروش جهنم 🔥
#یخ_فروش_جهنم 🔥
رمان ارتش
پارت چهل و پنچ
اصلا به حرفم اهمیت نداد اومد دستمو گرفت که ببینه چی شد
ملکا:ولم کن من حالم خوبه
دستمو کشیدم
دستمو گرفت کشید دستشو گذاشت دور کمرم به خودش منو چسبوند عصبی شد گفت
هاکان:(عصبی)ملکا
چیزی نگفتم چشمام پر اشک شد
دستمو زد عفونی کرد
و چسب زخم زد روی دستم
ملکا:(بغض)تموم شد حالا هم برو
روی تخت دراز کشیدم رفتم زیر پتو
از روی تخت بلند شد هاکان
فکر کردم داره میره
ولی یهو از پشت بغلم کرد سرمو بوسید
هاکان:از دستم عصبی
ملکا:میخوام بخوابم
خیلی خوابم میاد شبت بخیر
دستمو گرفت بلندم کرد
چشمامم که پف کرده بود گریه کرده بودم
هاکان:من معذرت میخوام
ملکا:تو یه زره هم بهم....
تا خواستم حرفمو بگم
هاکان محکم لبامو بوسید
هاکان:ببخشید نباید من اون کارو میکردم
رمان ارتش
پارت چهل و پنچ
اصلا به حرفم اهمیت نداد اومد دستمو گرفت که ببینه چی شد
ملکا:ولم کن من حالم خوبه
دستمو کشیدم
دستمو گرفت کشید دستشو گذاشت دور کمرم به خودش منو چسبوند عصبی شد گفت
هاکان:(عصبی)ملکا
چیزی نگفتم چشمام پر اشک شد
دستمو زد عفونی کرد
و چسب زخم زد روی دستم
ملکا:(بغض)تموم شد حالا هم برو
روی تخت دراز کشیدم رفتم زیر پتو
از روی تخت بلند شد هاکان
فکر کردم داره میره
ولی یهو از پشت بغلم کرد سرمو بوسید
هاکان:از دستم عصبی
ملکا:میخوام بخوابم
خیلی خوابم میاد شبت بخیر
دستمو گرفت بلندم کرد
چشمامم که پف کرده بود گریه کرده بودم
هاکان:من معذرت میخوام
ملکا:تو یه زره هم بهم....
تا خواستم حرفمو بگم
هاکان محکم لبامو بوسید
هاکان:ببخشید نباید من اون کارو میکردم
۱۶.۹k
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.