(وقتی میخواستی جدا شی...) پارت ۲
#سونگمین
#استری_کیدز
خنده ای کردی
+ ببینم...تو که یادت نرفته زن و بچه داری نه؟...نکنه یادت رفته این زن لعنتی جلوت همسرته؟
با تمسخر و نگاهی پر از عصبانیت گفتی که متعجب شد...
_ ا.ت...عصبیم نکن...مثل آدم حرف بزن ببینم چه مرگته
لبخند غمناکی زدی
+ دیگه تحمل ندارم سونگمین
+ تحمل ندارم وقتی میبینم هر شب باید تا این ساعت منتظرت بمونم تا برگردی و بعد...صبح زود بدون هیچ خداحافظی بری...تحمل ندارم وقتی میبینم کوچیکترین توجهی به من و بچت نمیکنی
+ سونگیمیننن...تو بچه داری میدونستیی؟...یک دختر چهار ساله داری دختری که داره تازه وارد جامعه میشه و نیاز به کمک پدرش داره اینو میدونستییی؟...میدونستی که یک دختر داری که هر شب برات گریه میکنه تا پیششش باشییییی؟...میدونستیییییی؟....میدونستی یک همسر لعنتییی داری که شب و روز فقط منتظره تا یک دقیقه باهات تنها باشه تا بتونه بغلت کنههههه؟...میدونستی تو یک خانواده دارییییییی؟
با هر کلمه ای که میگفتی صدات بلند و بلند تر میشد..
اشک توی چشمات جمع شده بود با هر فریاد قطره ای از اشک های توی چشمت جاری میشد...
سونگمین توی شوک بود...توی شوک تمام حرفایی که حالا از طرف تو شنیده بود...نمیدونست چی بگه اما...عصبی هم شده بود...
_ تو فکر کردی من برای کی کار میکنممممم هاااا؟
صداش رو بالا برد که باعث شد قطره ای اشک دیگه از چشمت جاری بشه
_ سعی میکنم نیاز تو و بچمون رو بر طرف کنم میفهمیییییی؟
پوزخندی زدی
+ نیاز ؟... مطمئنی؟...من فکر میکنم تو حتی اسم بچت رو هم یادت نباشه...حس میکنم توعه عوضی حتی یادت نباشه دخترمون چند سالشههههههه
فریاد بلندی کشیدی که اونم متقابلاً فریادی سر داد
_ خفه شوووووو...خفه شوووو ا.ت....
+ من....میخوام طلاق
با ضربه ی محکمی که روی صورتت فرو اومد....
شوکه شدی...
با این حرکت از طرف سونگمین... مطمئن شدی که حالا کاملا عشقی بینتون نیست...
پوزخندی زدی...و نگاهت رو بهش دادی که داشت عصبی و با چشمای به خون نشسته نگاهت میکرد
_ یک بار دیگه...فقط اگر یک بار دیگه همچین حرفی رو بزنی...نه بر اینکه طلاقت میدم بلکه بچت رو هم ازت میگیرم
با نهایت خشمش غرید و بعد بدون نگاه کوچیک دیگه ای به تو...به سمت اتاق رفت و درو محکم به هم کوبید
(پایان فلش بک )
#استری_کیدز
خنده ای کردی
+ ببینم...تو که یادت نرفته زن و بچه داری نه؟...نکنه یادت رفته این زن لعنتی جلوت همسرته؟
با تمسخر و نگاهی پر از عصبانیت گفتی که متعجب شد...
_ ا.ت...عصبیم نکن...مثل آدم حرف بزن ببینم چه مرگته
لبخند غمناکی زدی
+ دیگه تحمل ندارم سونگمین
+ تحمل ندارم وقتی میبینم هر شب باید تا این ساعت منتظرت بمونم تا برگردی و بعد...صبح زود بدون هیچ خداحافظی بری...تحمل ندارم وقتی میبینم کوچیکترین توجهی به من و بچت نمیکنی
+ سونگیمیننن...تو بچه داری میدونستیی؟...یک دختر چهار ساله داری دختری که داره تازه وارد جامعه میشه و نیاز به کمک پدرش داره اینو میدونستییی؟...میدونستی که یک دختر داری که هر شب برات گریه میکنه تا پیششش باشییییی؟...میدونستیییییی؟....میدونستی یک همسر لعنتییی داری که شب و روز فقط منتظره تا یک دقیقه باهات تنها باشه تا بتونه بغلت کنههههه؟...میدونستی تو یک خانواده دارییییییی؟
با هر کلمه ای که میگفتی صدات بلند و بلند تر میشد..
اشک توی چشمات جمع شده بود با هر فریاد قطره ای از اشک های توی چشمت جاری میشد...
سونگمین توی شوک بود...توی شوک تمام حرفایی که حالا از طرف تو شنیده بود...نمیدونست چی بگه اما...عصبی هم شده بود...
_ تو فکر کردی من برای کی کار میکنممممم هاااا؟
صداش رو بالا برد که باعث شد قطره ای اشک دیگه از چشمت جاری بشه
_ سعی میکنم نیاز تو و بچمون رو بر طرف کنم میفهمیییییی؟
پوزخندی زدی
+ نیاز ؟... مطمئنی؟...من فکر میکنم تو حتی اسم بچت رو هم یادت نباشه...حس میکنم توعه عوضی حتی یادت نباشه دخترمون چند سالشههههههه
فریاد بلندی کشیدی که اونم متقابلاً فریادی سر داد
_ خفه شوووووو...خفه شوووو ا.ت....
+ من....میخوام طلاق
با ضربه ی محکمی که روی صورتت فرو اومد....
شوکه شدی...
با این حرکت از طرف سونگمین... مطمئن شدی که حالا کاملا عشقی بینتون نیست...
پوزخندی زدی...و نگاهت رو بهش دادی که داشت عصبی و با چشمای به خون نشسته نگاهت میکرد
_ یک بار دیگه...فقط اگر یک بار دیگه همچین حرفی رو بزنی...نه بر اینکه طلاقت میدم بلکه بچت رو هم ازت میگیرم
با نهایت خشمش غرید و بعد بدون نگاه کوچیک دیگه ای به تو...به سمت اتاق رفت و درو محکم به هم کوبید
(پایان فلش بک )
۳۶.۵k
۱۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.