عشقی که بهم دادی
"part 17"
بعد از خوردن غذا مون جونگکوک گفت
=ا.ت امروز نباید سعی کنی که موفق شی...باید حتما موفق شی...من منتظرت تو بیمارستان میمونم...بدون استرس به کارت برس من کنارشم
رفتم جلو تر و بغلش کردم
+جونگکوکا خیلی ازت ممنونم
=خواهش(لبخند)
*از زبان جونگکوک
الان چهار پنج ساله که منتظر شنیدن جمله دوستت دارم از زبونشم
ولی دارم الکی به خودم امید میدم...اون منو دوست نداره!
ولی من دوستش دارم و امیدوارم یه روزی به این پی ببره
از بغلم در اومد و گفت میره لباس بپوشه
منم گفتم که میرم لباس بپوشم
*از زبان ا.ت
یه کت و شلوار مشکی با پیراهن سفید زیرش پوشیدم
خیلی آرایش نکردم
مثل همیشه ساده
یه خط چشم نازک...ریمل...و رژ لب...یکمم رژ گونه زدم ولی نه تو ذوق
موهامو دم اسبی بستم
به خودم عطر زدم
ساعتمو پوشیدم و رفتم که کیف وسایل رو جمع کنم
از درست بودن پاور پویتم که مطمئن شدم لپتاپو گذاشتم توی کیف
کلیدا رو برداشتم و رفتم بیرون
میدونم اوکی نیست که با این تیپ روی موتور ولی خب مجبورم
کلاه ایمنی رو گذاشتم سرمو راه افتادم سمت بیمارستان که اول جیهون رو ببینم
*از زبان جونگکوک
جیهون حدودا ۴۵ دقیقه دیگه عمل داشت
بالای سرش بودم که ا.ت اومد تو
+سلام
÷سلام مامانی
=سلام
+جیهون ما چطوره؟...نمیترسی که...
÷معلومه که نه مامانی...مگه قهرمانا هم میترسن؟
رفتم سمتش و دست کشیدم رو سرش و گفتم
+آره درست میگی...قهرمان کوچولو
از این حرف نگران بودم ولی باید میگفتم
+جیهون امروز مامانی یه مشکل بزرگ داره و باید با کسی رو به رو شه که خیلی ازش خوشش نمیاد و غیر از این خیلی کارم سخته...من الان اومدم دیدنت که زودی برم به کارم برسم...قول میدم اگه خوب شی با جونگکوک بریم شهر بازی..باشه؟
÷اشکال نداره مامانی...ولی اگه قول بدی که ببریم شهر بازی میبخشمت
+ای شیطون...باشه قول میدم
انگشت کوچیکه مو گرفتم سمتش و بهش قول دادم
لپشو بوسیدم و با جونگکوک هم خدافظی کردم و رفتم که برم سمت شرکت سرمایه گذاری اس تی
*از زبان تهیونگ
دوباره ا.ت
دیگه دارم دیوونه میشم
بعید میدونم توی ده دقیقه بتونه جمش کنه
بعد از خوردن غذا مون جونگکوک گفت
=ا.ت امروز نباید سعی کنی که موفق شی...باید حتما موفق شی...من منتظرت تو بیمارستان میمونم...بدون استرس به کارت برس من کنارشم
رفتم جلو تر و بغلش کردم
+جونگکوکا خیلی ازت ممنونم
=خواهش(لبخند)
*از زبان جونگکوک
الان چهار پنج ساله که منتظر شنیدن جمله دوستت دارم از زبونشم
ولی دارم الکی به خودم امید میدم...اون منو دوست نداره!
ولی من دوستش دارم و امیدوارم یه روزی به این پی ببره
از بغلم در اومد و گفت میره لباس بپوشه
منم گفتم که میرم لباس بپوشم
*از زبان ا.ت
یه کت و شلوار مشکی با پیراهن سفید زیرش پوشیدم
خیلی آرایش نکردم
مثل همیشه ساده
یه خط چشم نازک...ریمل...و رژ لب...یکمم رژ گونه زدم ولی نه تو ذوق
موهامو دم اسبی بستم
به خودم عطر زدم
ساعتمو پوشیدم و رفتم که کیف وسایل رو جمع کنم
از درست بودن پاور پویتم که مطمئن شدم لپتاپو گذاشتم توی کیف
کلیدا رو برداشتم و رفتم بیرون
میدونم اوکی نیست که با این تیپ روی موتور ولی خب مجبورم
کلاه ایمنی رو گذاشتم سرمو راه افتادم سمت بیمارستان که اول جیهون رو ببینم
*از زبان جونگکوک
جیهون حدودا ۴۵ دقیقه دیگه عمل داشت
بالای سرش بودم که ا.ت اومد تو
+سلام
÷سلام مامانی
=سلام
+جیهون ما چطوره؟...نمیترسی که...
÷معلومه که نه مامانی...مگه قهرمانا هم میترسن؟
رفتم سمتش و دست کشیدم رو سرش و گفتم
+آره درست میگی...قهرمان کوچولو
از این حرف نگران بودم ولی باید میگفتم
+جیهون امروز مامانی یه مشکل بزرگ داره و باید با کسی رو به رو شه که خیلی ازش خوشش نمیاد و غیر از این خیلی کارم سخته...من الان اومدم دیدنت که زودی برم به کارم برسم...قول میدم اگه خوب شی با جونگکوک بریم شهر بازی..باشه؟
÷اشکال نداره مامانی...ولی اگه قول بدی که ببریم شهر بازی میبخشمت
+ای شیطون...باشه قول میدم
انگشت کوچیکه مو گرفتم سمتش و بهش قول دادم
لپشو بوسیدم و با جونگکوک هم خدافظی کردم و رفتم که برم سمت شرکت سرمایه گذاری اس تی
*از زبان تهیونگ
دوباره ا.ت
دیگه دارم دیوونه میشم
بعید میدونم توی ده دقیقه بتونه جمش کنه
۳.۶k
۱۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.